شهدا شرمنده ایم  

            

 امروز براي شهدا وقت نداريم

  اي داغ دل لاله تو را وقت نداريم

 با حضرت شيطان سرمان گرم گناه است

 ما بهر ملاقات خدا وقت نداريم

 چون فرد مهمي شده نفس دغل ما

 اندازه ي يک قبله دعا وقت نداريم

 در کوفه تن غيرت ما خانه نشين است

 بهر سفر کرببلا وقت نداريم

 تقويم گرفتاري ما پر شده از زر

 اي داغ دل لاله تو را وقت نداريم

 هر چند که خوب است شهيدانه بميريم

 خوب است ولي حيف که ما وقت نداريم


لبخندهای پشت خاکریز

آدم قابل اعتماد

  همیشه مواظبت از اعمال، خصوصا آنچه افزون بر وظایف و فرایض بود برای اخلاص بیشتر و ترس و وحشت از ریا نبود. عمده اش ملاحظه اطرافیان بود و اینكه شخص در جمع انگشت نما بشود و بر سر زبانها بیفتد، ولو به شوخی.

    كافی بود كسی را یكبار در نماز با توجه ببیند ، وقتی دو نفر به او می رسیدند یكی آهسته به دیگری می گفت:آدم قابل اعتمادی نیست، باید مواظب حرف زدنمان باشیم و او با تعجب می پرسید:چطور؟

    گوینده توضیح می داد:هر چه بشود می رود به خدا می گوید. یك سره با خدا در حال حرف زدن است!

 

از کتاب فرهنگ جبهه جلد سوم (شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی

آفتاب نیمه شب

وقتی بی خوابی می افتاد سرمان،دلمان نمی آمد كه بگذاریم دیگران راحت بخوابند،خصوصا دوستان نزدیك.به هر بهانه ای بود بالا سرشان می رفتیم و آنها را از جا بلند می كردیم،رفیقی داشتیم،خیلی آدم رك و بی رودربایستی بود.

یك شب حوالی اذان صبح رفتم به بالینش،شانه اش را چند بار تكان دادم و آهسته به نحوی كه دیگران متوجه نشوند گفتم:هی هی،بلند شو آفتاب زد. آقا چشمت روز بد نبیند،یك مرتبه پتو را كنار زد، و با صدای بلند گفت:مرد حسابی بگذار بخوابم، به من چه كه آفتاب می زند، شاید آفتاب بخواهد نیمه شب در بیاید،من هم باید نیمه شب بلند بشوم. عجب گیری افتادیم ها !!!

 

از کتاب فرهنگ جبهه جلد سوم (شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی


برای  مشاهده مطالب بیشتر می توانید به لینک های  زیر  بروید

لبخندهای پشت خاکریز (قسمت اول)

لبخندهای پشت خاکریز (قسمت دوم)

لبخدهای پشت خاکریز(قسمت سوم)

لبخندهای پشت خاکریز(قسمت چهارم)

لبخندهای پشت خاکریز (قسمت پنجم)

لبخند های پشت خاکریز(قسمت ششم)

تصاویر و دانلودستان شهید

                

     

 


از لینک های  زیر  می توانید  به  ارشیو کامل  تصاویر و دانلود های  این وبلاگ  دسترسی داشته باشید

قسمت اول

قسمت دوم

قسمت سوم

قسمت چهارم

قسمت پنجم

قسمت ششم

قسمت هفتم

قسمت هشتم

قسمت نهم

قسمت دهم

قسمت یازدهم

قسمت دوازدهم

قسمت سیزدهم

قسمت چهاردهم

قسمت پانزدهم

قسمت شانزدهم

شهید.........

خدايا ببين که اسطوره هاي شهادت چگونه حيات را به بازي گرفته اند مرگ به

 

 اسارتشان در آورده است سرمست عشقند ،

 

عشق خدائي، ببين که با پرتاب آيه آيه وجودشان در بستر جاري زمان چگونه

 

 حيات را تفسير ميکند.

 

   خدايا سرودشان را شنيدي« انالله و انااليه راجعون» ، فريادشان را شنيدي

 

« نصرمن الله و فتح غريب» آوايشان را شنيدي « لااله الاالله » نجواشان را شنيدي ،

 

« فباي آلا ربکما تکذبان» زمزمه شان را شنيدي

 

« فقاتلو ائمة الکفر»  نامشان موحد، کتابشان قرآن ، پيامشان ايمان ، جرمشان قيام ،

 

 راهشان اسلام ، رهبرشان امام ، سلاحشان وحدت ، درسشان جهاد،  

 

سرمايه شان تقوي، مقصدشان شهادت ، معبودشان الله ، فرمانده شان روح الله .

 

         يارانمان ، يارانمان ، آري يارانمان را ربودند که تنها بوديم تنها تر شديم ،

 

مهاجران رفته اند و بي انصار شده ايم ،

 

          خدايا ، به ابرها بگو بگريند ، به کوهها بگو بشکافند؛

 

 به درياها بگو بخروشند ، به طوفانها بگو بشتابند ، به رودها بگو بنالند،

 

چشمه ها را بگو بجوشند، به آسمان بگو ببارد، بزمين بگو بگريد ، به خورشيد بگو نتابد ،

 

 به ماه بگو نيايد ، به ستاره گان بگو نمانند ،

 

به همه بگو اشک بريزند ، آري اشک بريزند ، اي جنگ ، اي دريا ، اي سرودها اي قله ها،

 

 اي رودها، اي چشمه ها ، اي دشتها، اي بيشه ها ، از چشم خود جاري کنيد سيرابها جاري کنيد،

 

خونابه ها جاري کنيد.

 

         خدايا ، به درختها بگو که برگهايشان را فرو ريزند 

 

 به عقابها بگو که به سوگ يارانمان نشينند

 

به پرنده گان بگو پرهايشان را بخون شهيدان رنگين کنند ،

 

 به کبوتران بگو پيام خونرا به خطه ستم کشان برسانند .

 

         خدايا ، باز هم به فرشتگانت بگو که « اني اعلم ما لا تعلمون » فلسفه آفرينش را در

 

کربلاي خوزستان نشانشان ده .

 

         خدايا ، باز هم به فرشتگانت بگو که خليفه گانت را در زمين ببينند،

 

 آري «تقوي و عشق را و ايمان را » ايثار و جهد و تلاش و خون جوانان را « يکجا نشانشان ده » .

 

         خدايا ، به محمد (ص) بگو که پيروانش حماسه آفريدند ،

 

 به علي(ع) بگو که شيعيانش قيامت بپا کرده اند،

 

 به حسين(ع) بگو که خونش همچنان در رگها ميجوشد.

 

 بگو که از آن خونها که در دشت کربلا زمين ريخت  سروها روئيد، ظالمان سروها را بريدند

 

 اما باز همه سروها روئيد،

 

بگو که آن خونها از « خرداد خون داد » تا « شهريور شهيد » بر ژاله شد ،

 

بگو که دستهاي عباس(ع) بر پيکر من آويخته است،

 

بگو که آن خونها به جانان ريخته است و بگو که قاتلان همچنان خونمان را مي ريزند اما ...

 

 باز هم لاله مي رويد .

 

         خدايا، ميداني که چه مي کشيم ، پنداري که چون شمع ذوب ميشويم ، آب ميشويم .

 

 ما از مردن نمي هراسيم ، اما مي ترسيم بعد از ما ايمان را سر ببرند ،

 

و اگر نسوزيم هم که  روشنائي مي رود و جاي خود را دوباره به شب مي سپارد،

 

 چه بايد کرد از يک سو بايد بمانيم تا شهيد آينده شويم،

 

 و از ديگر سو بايد شهيد شويم تا آينده بماند ،

 

هم بايد امروز شهيد شويم فردا بماند و هم بايد بمانيم تا فردا شهيد نشود.

 

عجب دردي ، چه ميشد امروز شهيد ميشديم و فردا زنده مي شديم تا دوباره شهيد شويم. 

 

 آري همه ياران سوي مرگ رفتند ، در حاليکه نگران فردا بودند.

 

 

          خدايا نکند وارثان خون اين شهيدان در راهشان گام نزنند.

 

خدايا ، نکند شيطانهاي کوچک با خون اينها"(شهيدان)" خان شوند ،

 

 نکند جانمايه ها براي به مايه هاي دون سرمايه مقام شود ،

 

 نکند ميوه درخت فداکاري اينها را صاحبان رياکاري بچينند،

 

 نکند ثمره جنگ يارانمان به چنگ فرصت طلبها افتد، نکند خونين کفنان در غربت بميرند

 

 تا قدرت طلبها کام گيرند .

 

           با شما هستم اي ابن الوقتها، انقلابيون بعد از انقلاب؛ سرمايه داران ، زراندوزان ، مستکبرين ،

 

فئودالها،خوانين؛ غربزدهها ، منورالفکران ،انحصارطلبها؛اسلام پناهان؛قشريون؛خمره هاي قدرت؛

 

ميوه چينها، راحت طلبها، زخم زبان زنها، منافقين ،التقاطيون؛

 

 اي کسانيکه تا ديروز نمي دانستيد که سياست را با (س) مي نويسند يا با (ص) ،

 

 اي جرياناتي که جز به خود و هواي نفس ، ديگران را نمي شناسيد، و همواره بر چسب مي زنيد ،

 

غيبت ميکنيد و شهيدان را متهم به کفر کرديد.

 

         خدايا ، آيا ميخواهند از خون شهيدان نردبان قدرت و پست و مقام براي خود بسازند،

 

نکند که .....نه،نه.خدايا، هرگز ،

 

 اينها که گفتم کفر است؛ مگر ميشود خون حسينيان پايمال شود ، مگر ميشود علي اکبر و

 

 ابوالفضل و علي اصغر بميرند،"مگر شهيدان زنده نيستند"

 

، نه، نه، هرگز، آنها همواره زنده اند، جاويدند، زيرا شهيدند و شهيد يعني حي حاضر ،

 

 ناظر و حضور در تمامي صحنه هاي حق و باطل.

شهید یعنی عشق.....

بسم الله الرحمن الرحیم

 

به نام دهنده روح و گیرنده ی آن ...

به نام آنکه به یک چشم بهم زدن توان آفریدن و به یک چشم بهم زدن توان نابود کردن دارد ...

گاهی اوقات باخودم فکر میکنم که اگه یه دفعه ای جنگ بشه ، کسی حاضر میشه بره جبهه و 

در مقابل دشمن ایستادگی بکنه ؟! اصلا اونهایی که قبلا جوونیشون را گذاشتند و رفتن جبهه

با چه دلی و با چه فکری و با چه شجاعتی رفتند ؟! ولش کنید !!! اصلا نمیشه راجع بهش فکر 

کرد ... آخه مگه ممکنه یه جوونی که هیجده سالشه و گل جوونیشه ... همه چیز را ول بکنه 

و بره جایی که هر لحظه ممکنه که یه خمپاره بیاد و کار را تموم بکنه ؟! همش سوال های بی

جواب به ذهنم میرسه ... خودم بهشون میگم بی جواب ... شاید این از ضعف ایمان من باشه

شایدم اینقدر قدرت درک ندارم که این مسائل غیر مادی را بفهمم و بتونم برای خودم تجزیه و

تحلیل بکنم ... نمیدونم ... هیچی نمیدونم ... آخه مگه میشه برم زیر تانک ؟! مگه میشه برم

جلوی تیر مسلسل بی رحم دشمن و سینه سپر کنم ؟! من که باورم نمیشه ... اصلا ممکنه

که خودم هم روزی در این موقعیت قرار بگیرم ؟! اگه جنگ بشه چکار میکنم ؟! فرار میکنم ؟!

یا نه ... من هم مثل اون جوونای شیر دل در مقابل مرگ می ایستم و بهش پوزخند میزنم ؟!

 

***

 

حیف نیست که دل این عاشق ها را بشکنید ... نه بهتر بگم که : بهتر نیست بجای نمک

خوردن و نمکدون شکستن کمی هم انصاف به خرج بدید ... آخه بی انصافا ... این بنده

های خدا همون هموطن های من و تو بودند ... همون بچه های ما بودند ... همون بابا

و برادرای ما بودند ... همون کسایی بودند که دل به دریا زدند و برای نگه داشتن اسلام

و ایران آزاد اسلامی رفتند و از عزیز ترین چیزاشون دل کندند ... آخه مگه کمه کسی

جونشو فدا بکنه ؟! تا حرف شهید به وسط میاد تویه ذهن همه کلماتی مثل : ایثار ،

فداکاری ، جوانمردی ، عشق و ... میاد . ولی نمیدونم چرا تا میخوایی یه کاری بکنی

که بر ضد اسلام و انقلابه همه این چیزا یادتون میره ... اونها رفتند که تو به راحتی بتونی

با حجاب بیرون بیایی ... بتونی چادر سرت بکنی و کسی بهت هیچی نگه ... نرفتند

که کاری ببکنند که تو بی حجاب بیرون بیایی ... گناه کردن که کاری نداره ... عفیف 

بودن و سالم بودن و ثواب کردن و تقوا سخته ... تو فکر کردی که الان که بی حجاب

بیرون میری خیلی هنر کردی و زرنگی به خرج دادی و دل به دریا زدی ؟! نه ...

به خدا نه ... چرا نمیخواهی بفهمی که شهیدان چه کردند و برای چه هدفی به جبهه

رفتد و جانفشانی کردند ؟! اخه مگه اونها چه هیزمه تری به شما ها فروختند که

همه فکر و ذکرتون اینکه که خونشون را پایمال بکنید ... نمیدونم اگه میدونستند

که قراره این انقلاب خونین به دست چه آدمهایی بیافته ، باز هم میرفتند و جون

می دادند ؟! آخه بی انصافی حدی داره ... نامردی حدی داره ... به خودتون بیایید ...

تا میگن شهید ، به یاد بیارید که چه کردند ... بیاد بیارید که این آزادی که دارید مدیون

از خود گذشتگی اونها هست . 

 

***

 

فقط یه کلام : برای یه ثانیه هم که شده خودت را جای اونها بزار ... میدونم که

نمیتونی خودت را جاشون بزاری ... پس خودت را یه لحظه جای مادر و پدر اونها بزار

می دونم که این کار هم نمیتونی بکنی ... آخه قدرت نداری که این داغ را تحمل 

بکنی ...

 

***

 

میخوام معنی واقعی عشق را برات بگم : عشق یعنی از خودگذشتگی ، ایثار ، فداکاری

تلاش برای به دست آوردن دل محبوب ، غم دیدن ، بی خوابی کشیدن ، و از همه

مهمتر جان فشانی ...

 

***

 

شهید یعنی عشق

 

***

 

شهید یعنی لاله خونین

وصيت‌نامه شهيد محمود دايه علي

بسم الله‌الرحمن الرحيم
و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتاً بل احيا عند ربهم يرزقون گمان مبريد كسانيكه در راه خدا كشته مي‌شوند، مرده‌اند بلكه زنده‌اند و نزد خدا روزي مي‌خورند. من محمود دايه‌علي وصيت‌نامه‌ي خود را به نام خدا و در راه تداوم انقلاب اسلامي به رهبري زعيم عاليقدر امام امت خميني روح خدا شروع مي‌كنم، اي مردم مسلمان و مستضعف ايران اين انقلاب را به رهبري امام امت ادامه دهيد ما ملت ايران خيلي خون داده‌ايم كه اين انقلاب به پيروزي برسد نكند كه از رهنمودهاي امام سرپيچي كنيد و امام را تنها بگذاريد او نايب امام زمان (عج) است. نگذاريد خون اين شهيدان پايمال شود ما هرچه خون بدهيم انقلابمان پايدارتر مي‌شود، اين آمريكائي خائن با كمك منافقين دارند شاخ و برگ اين نهال انقلاب را مي‌ريزند ما بايد نگذاريم كه اين ابرقدرتها،‌ واسطه‌هاي داخلي آنها به اين انقلاب ضرور زيان برسانند. اگرچه همه را بكشند ما بايد تا آخرين قطره‌ي خونمان را به پاي اين نهال انقلاب بريزيم و آن را آبياري كرده و رشدش بدهيم. در زمان امام حسين (ع) امام را تنها گذاشتند حالا كه امام خميني راه او را مي رود ما نبايد اورا تنها بگذاريم. از خانواده‌ام مي‌خواهم كه خط امام را ادامه دهند و از مادرم مي‌خواهم برادرهايم را در بسيج شركت دهد تا اگر روزي به شهادت رسيدم بتوانند ادامه دهنده‌ي راه من باشند. از برادرهايم مي‌خواهم كه بعد از من اسلحه را به دوش بگيرند و خون خودشان را به پاي درخت اسلام بريزند تا درخت اسلام بارورتر گردد. هركس امام را قبول نداشته باشد و سر قبر من بيايد به خون تمام شهيدان خيانت كرده است. پدر و مادرم! ما امروز در زمان امتحان هستيم چون در جبهه وجود دارد حسيني و يزيدي و من راه حسين را انتخاب كرده‌ام شما هم از فرصت استفاده كنيد و به جبهه حسين بپيونديد. در هر كربلائي امام حسيني وجود دارد و حسين امروز با خميني است. در وجود امام عزيز دقت كنيد و با شناخت كامل راه او را ادامه دهيد؛ مادرم مي‌دانم كه در انتظار آمدن من هستيد و هم‌اكنون دعا مي‌كني اما حرف من به برادرانم اين است كه يكي يكي به جبهه‌هاي حق عليه باطل فرستاده شوند؛ من براي آنها طلب پيروزي بعد از شهادت مي‌كنم. دوستانم در پيروزي ما در اين جنگ هيچ شكي نداشته باشيد اين سخنان را به عنوان يك شهيد مي‌گويم كه اگر وحدت خودمان را از دست بدهيم و امام را تنها بگذاريم به خون تمام شهيدان خيانت كرده‌ايم و خدا شما را نمي‌بخشد. فقط در خط امام حركت كنيد و بدانيد بهترين تسليت براي من انتقام گرفتن خون تمام شهيدان است....

فوتو بلاگ ها شهادت

فتو بلاگ های شهادت نیز افتتاح شد

شما دوستان عزیز می توانید ازلینک زیر 

فوتو بلاگ های  شهادت  رو مشاهده کنید

دفاع مقدس و شهدا

دفاع مقدس و رهبری

خاطرات شهدای گیلانی(قسمت سوم)

 
نام شهيد :  احمد پیشگاه هادیان
خاطره :  عنوان: "نجات خلبان جنگنده فانتوم"
نقل از: همرزم شهید
در یکی از عملیات ها، در غرب کشور، دو تن از خلبانان ارتش جمهوری اسلامی ایران، هدف شکاری بمب افکن دشمن قرار گرفتند و مجبور شدند با چتر نجات هواپیما را در عمق 40 کیلومتری خاک عراق ترک کنند. وقتی این خبر رسید، شهید داوطلبانه، آمادگی خود را برای نجات خلبانان اعلام کرد و طی عملیاتی تحسین بر انگیز، پس از برداشتن موانع ، آن دو خلبان را پیدا کرد و آنان را به خاک ایران انتقال داد.
 

 
نام شهيد :  احمد پیشگاه هادیان
خاطره :  عنوان:"عقاب بلند پرواز"
نقل از:همرزم شهید
شهید پیشگاه هادیان، در غرب، به عقاب کردستان و کرمانشاه معروف بود. با شنیدن نام او لرزه بر اندام دشمن می افتاد. او از شکارچیان چیره دست بود و در یک چشم به هم زدن، دشمن را چون موشی در چنگال خود اسیر می کرد.
گروهکهای مزدور و اربابان بعثی آنان، هرگز آتش موشک های او را از یاد نخواهند برد و در آخرین پرواز او به خاطر طوفن و مه آلود بودن هوا، شهید مجبور به فرود اجباری شد و با آتش بی امان دشمن مواجه گردید. به ناچار در همان وضعیت نا مناسب به پرواز در آمد. در این لحظات دشمن به حجم آتش خود افزود و خرابی هوا هم مزید بر علت شد و پس از چند لحظه هلیکوپتر این عقاب بلند پرواز با کوه برخورد کرد و منفجر شد. پس از چند لحظه رادیو بغداد، خبر سقوط او را با خوشحالی اعلام کرد
منبع:ستاد کنگره بزرگداشت ۸۰۰۰شهید استان گیلان

معرفی شهدای گیلانی(محمود سرشاد)

نام شهيد :  محمود
نام خانوادگي :  سرشاد
تاريخ تولد :  30/7/1342
محل تولد :  صومعه سرا
تاريخ شهادت :  3/3/1366
محل شهادت :  ماووت عراق
شهادت در عمليات :  نصر 4
وضعيت تاهل :  مجرد
آخرين مسئوليت :  جانشین گروهان
عضويت در :  سپاه
رسته خدمت :  
مزار شهيد :  گلزار شهدای صومعه سرا
محل دفن :

 

زندگينامه :

 در سال 1342 در خانواده ای متوسط از نظر مالی بسیار متعالی از نظر تقوا و دینداری فرزندی دیده به جهان گشود که خانواده او را محمود نامید. وی که از همان دوران کودکی دست در دست پر مهر پدر در مراسمات مذهبی شرکت می نمود به خوبی آموخته بود که عشق به اهل بیت و ائمه چگونه در روح و روان او نقش بسته است و عطش این عشق چگونه می تواند او را سیراب نماید. محمود آنگاه که بهار علم و دانشش فرا رسید و با شور و حالی وصف ناپذیر در کلاس الفبا ثبت نام نمود و دوران ابتدایی و راهنمایی را در یکی ار مدارس شهرستان صومعه سرا با کسب نمرات عالی به پایان رساند. شکوفایی بهار انقلاب د ر پانزده سالگی محمود در حال به بازنشستن بود که او دوشادوش دیگر نوجوانان این مرز و بوم با شرکت در تظاهرات و راهپیمایی انزجار خود را از حکومت ستم شاهی نشان میداد که پس از سرسبزی انقلاب اسلامی وی با فراغ آسوده به ادامه تحصیل پرداخت و توانست مدرک دیپلم خود را از دبیرستان شهید طلوعی دریافت نماید و به آینده ای روشن و پر فروغ چشم بدوزد . محمود سرشاد ، سرشادتر از همه جوانان این مرز و بوم در کنار برادر کوچکش محمد علی با شرکت در برنامه های مسجد و مکانهای مذهبی آنگاه که بسیج مستضعفین به فرمان خورشید جماران تشکیل شد با شور و حالی خاص به عضویت این نهاد مردمی درآمد و به همکاری با بسیج و سپاه پرداخت و با حضور پر رنگ خود باعث شادی دوستان و پریشانی حال دشمنان گردید چرا که او در اوایل پیروزی انقلاب در جنگلهای شمال به مبارزه با منافقین کوردل می پرداخت و در ایم راه مصرانه به فعالیت مشغول بود و به عنوان بسیجی فعال و عاشق رهبر و انقلاب در خنثی سازی توطئه های منافقین نقش به سزایی داشت و در این راه چند بار توسط گروهکها مجروح گردید اما عشق به انقلاب او را از پا نینداخت و به فراگیری آموزش نظامی در بسیج می پرداخت و کمک به نیازمندان و شرکت در کارهای فرهنگی و اجتماعی بسیج را در کنار دیگر جوانان انجام می داد و سرانجام عشق و علاقه محمود به سپاه اورا چنان راغب کرد که در سال 63 به همراه محمد علی ملبس به لباس سبز پاسداری گردید و هر دو خوشحال و شادمان راهی خانه شدند تا خانواده را در خوشحالی خود شریک نمایند. در آغازین روزهای جنگ که عراق علیه کشور نوا انقلابی مان به راه انداخت محمود به سان دیگر جوانان این مرز و بوم تجاوز به کشور را محکوم و رفتن به میدان رزم و مبارزه با متجاوزین خارجی و سر سپردگان داخلی را بر خود واجب می دانست و جهت حضور در سنگرهای جبهه از ورود به دانشگاه امتناع ورزید و به همراه محمد علی به سمت جبهه های عشق و عاشقی بار سفر بر بست و به ندای رهبر دوران لبیک گفت و وارد سپاه حضرت ابا عبدالحسین علیه السلام شد. وی که عشق به شهادت در وجودش موج می زد پس از شهادت دایی شهیدش رضا ستایش در سال 61 از مادرش پرسیده بود: ناراحت نیستی از این که برادرت شهید شده؟ و مادر با لبخندی پر از مهر گفته بود: افتخار می کنم که خواهر شهیدم
و پس از آن محمود به همراه محمد علی گفته بودند: ان شاءا… که مادر شهید یا شهیدان نیز خواهی شد و به آن افتخار خواهی کرد. بر اثر شایستگی هایی که محمود در سنگر و جهاد از خود نشان داده بود به عنوان معاون فرمانده گروهان در خط مقدم در هدایت نیروها به فعالیت مشغول شد. از خصوصیات بارز و اخلاقی محمود سرشاد که زبانزد عام و خاص بود می توان به ایثار، اخلاص،انفاق،حسن خلق،التزام عملی به فرامین اسلامی و حضور در فعالیت های مذهبی و احترام به پدر و مادر و مهربانی و دستگیری وی از نیازمندان وعشق به شهادت را نام برد ک
بزرگ ترین آرزوی او سربازی حضرت امام زمان (عج) و رسیدن به حضرت دوست بود که سرانجام وی در بهمن ماه سال 1366 درمنطقه عملیاتی ماووت در فاصله یکسال و نیم پس از شهادت برادر بزرگوارش محمد علی دعوت حق را لبیک گفت و در سپیده دم عشق، طلوخ تازه ای از زندگی خود را در عرش الهی آغاز نمود و به سمت افلاکیان به پرواز در آمد و در کنار برادرش مأوا گزید

منبع:ستاد کنگره بزرگداشت سرداران و ۸۰۰۰شهید استان گیلان

قسمت یازدهم تصاویر(شهید همت)

:::تصاویر بسیار زیبا از شهید همت در ادامه مطلب:::

ادامه نوشته