گفتگو با پسر شهيد صياد شيرازي به مناسبت سالگرد شهادت ان شهید
وقتي كه به پاي رهبر انقلاب افتاديد، چه چيزي در ذهن داشتيد؟
*مهدي صياد شيرازي:بزرگترين آرزويم در طول زندگي اين بود كه بتوانم مقام معظم رهبري را از نزديك زيارت كنم و در اثناي تشييع پيكر مطهر پدرم بود كه اين فرصت به دست آمد و مي¬توانم بگويم پاكترين و عميقترين خواسته من در اين روز تحقق يافت. بوسهاي كه مقام معظم رهبري بر تابوت پدر شهيدم زدند، تقدير از تلاش و مبارزه اين رزمنده دلير و تمامي شهيدان و ايثارگران بود و جا داشت كه به اين عنايت بزرگ، پاسخي در خور داده شود و من فكر كردم كه با اين اقدام ميتوانم به نيابت از پدر شهيدم، از خلوص و پاكي رهبر عزيزم تشكر كنم.در همان چند لحظه كوتاه به ذهنم آمد كه به آقا بگويم: "آقاجان! پدرم تمام هستي خود را در راه حضرت امام حسين(ع) فدا كرد و اين در مقابل هدفي كه ما به اميد تحقق آن نشستهايم و آن اهتزاز پرچم اسلام برفراز بام گيتي است، يك گام كوچك است ".
* شهادت ايشان براي شما چه شرايط ويژهاي را ايجاد كرد؟
*مهدي صياد شيرازي:احساس ميكنم كيفيت شهادتشان، وضعيت خاصي را در سراسر ايران به وجود آورد؛ چون ايشان در نيروهاي مسلح موقعيت خاصي داشتند و نيز از لحاظ اخلاقي، اجتماعي، عرفاني و معنوي، شخصيت رفيعي بودند. جمع اين ابعاد موجب شد كه وضعيت ويژهاي براي ايشان در كشور به وجود بيايد. بنده هم كه فرزند شهيد هستم، بعد از اين شهادت بيشتر متوجه ابعاد والاي شخصيتي ايشان شدم.
*بحث در باره شخصيت شهيد را از همين مقطع واپسين زندگي ايشان آغاز مي كنيم.آيا ايشان از دريافت درجه سرلشكري خوشحال شدند؟
*مهدي صياد شيرازي:تا جايي كه يادم هست، ايشان كلاً نسبت به مسائل مادي، ميل و رغبتي نداشتند. اگر هم خوشحال بودند، احساس ميكنم به اين سبب بود كه به واسطه آن، جايگاهي پيدا كردند كه به مقام معظم رهبري نزديكتر بشوند. اين تقرب مايه خوشحاليشان بود. موارد زيادي بود كه ايشان ابراز ميكردند كه من به دنبال رتبه و درجه نيستم و كارم را نميخواهم براي چنين هدف كوچكي انجام بدهم. اين به اين معنا نبود كه ايشان براي درجه، اهميت قائل نميشدند، اما هدف اصليشان اين نبود. بالاخره كسي كه نظامي هست و زحمت ميكشد به خاطر تلاشهائي كه ميكند، طبيعتاً درجاتش از لحاظ مادي بالا ميرود، ولي ايشان به نظرم بيشتر از درجه معنوي كه نزد مقام معظم رهبري پيدا كردند و همچنين از اينكه بهتر مي توانستند به مردم خدمت كنند و به تعبيري سربازي و نوكري امام عصر(عج) را بيشتر احساس ميكردند، خوشحال بودند.
* ايشان درجه سرلشكريشان را خودشان دريافت نكردند و شما در مراسم اعطاي درجه سپهبدي توسط مقام معظم رهبري، به نيابت از پدرتان حاضر شديد.
*مهدي صياد شيرازي:البته درجه سرلشكري به خودشان ابلاغ شد، اما هنوز اعطا نشده بود و چون ايشان شهيد شدند، يك درجه ترفيع دادند. بالاخره به نيابت از طرف خانواده، بايد يك كسي ميرفت و اين درجه را از رهبر دريافت ميكرد. بنده آن موقع نوجوان بودم و پيشنهاد شد به عنوان پسر ارشد ايشان در مراسم حاضر شوم. خودم هم خيلي تمايل داشتم خدمت مقام معظم رهبري برسم. يادم ميآيد آن موقع كه خدمت ايشان رسيديم، ايشان خاطرهاي را از ويژگيهاي شهيد نقل فرمودند و اينكه حقيقتاً ايشان زحمات زيادي براي انقلاب و دفاع مقدس كشيدند و به شهيد و به خود بنده و خانواده، خيلي ابراز محبتكردند. من آن موقع قرآني را با خود برده بودم از باب اينكه نكتهاي و مطلبي را بگويند كه براي بنده مفيد باشد و استفاده بكنم. آن موقع كه قرآن را خدمتشان بردم، ايشان در آن قرآن مطالب بسيار خوبي را يادداشت كردند؛ يعني صرفاً گرفتن لوح سپهبدي نبود كه مال پدرم بود. آن را بنده وظيفه داشتم كه به عنوان يكي از فرزندان شهيد خدمت حضرت آقا بروم و بگيرم. علاوه بر آن قرآني همراهم بود كه عرض كردم نكتههايي را بنويسند و ايشان اين مطالب را يادداشت كردند كه: "بسمالهالرحمن الرحيم، جواني را براي خودسازي فكري، روحي و جسمي مغتنم بشماريد؛ با قرآن عزيز انس بيابيد و در آن تدبير كنيد؛ نماز را با توجه و حضور بگذاريد و فضاي معطر شهادت را كه اكنون زندگي شما را فرا گرفته، قدر بدانيد. "
*پدرتان معمولاً تأكيدات و سفارشات ويژهاي هم براي شما داشتند؟
*مهدي صياد شيرازي:ايستادگي بر سر هدف و دفاع از كلمه حق در هر شرايطي، توصيه هميشگي پدرم بود. تأكيد داشتند كه اين دو مهم تنها در سايه قرار گرفتن در خط اصيل ولايت حاصل مي شود. توصيه هميشگي پدرم تبعيت از ولايت، در همه جا و در همه حال بود و مي گفتند: "معيار ما در تمامي گزينشها، دستورات ولي امر است. " به ياد دارم كه به هنگام شهادت شهيد لاجوردي به من گفتند: "براي رساندن پرچم مقدس انقلاب به صاحب اصلياش حضرت مهدي(عج)، بايد در ولايت ذوب شد ". هر جمعه در بين مردم به نماز مي ايستادند و آن را به هر برنامه ديگري اولويت مي دادند و هميشه به من مي گفتند كه نماز جمعه، مركز وحدت، عشق و ايمان به رهبري است.
ايشان اهميت خاصي به نماز اول وقت ميدادند.حتي سفر هم كه ميرفتيم تا هنگام نماز ميشد، در هر جايي كه بوديم، همه كارها را تعطيل ميكردند و نماز را به جماعت ميخوانديم. اگر امام جماعت نبود، خودشان امام جماعت ميشدند. گاهي اذان را هم خودشان ميگفتند. برنامههايشان را سعي ميكردند با نماز تنظيم كنند.
رعايت دقيق بيتالمال از ديگر ويژگيهاي برجسته ايشان بود، به طوري كه گاهي كه ما به محل كارشان مي رفتيم و احياناً از خودكار يا كاغذ آنجا استفاده ميكرديم، مي گفتند حتماً مورد را با ذكر مقدار استفاده يادداشت كنيد تا در اسرع وقت، از محل هزينه شخصي جبران كنم.
*در دوران دفاع مقدس، شما طبيعتاً سنين كودكي را ميگذرانديد. از آن روزها خاطرهاي را به ياد داريد؟
*مهدي صياد شيرازي:من متولد سال 60 هستم و جبهه را اصلا درك نكرده و آن صحنهها را نديدهام، ولي در دوراني كه بنده تحصيل ميكردم، در مجالس و محافل مختلف از عملياتهاي مختلف تعريف ميكردند، از عمليات بيتالمقدس يا طريقالقدس و ... بنده هم از آن خاطراتي كه ميگفتند، در ذهنم چيزهايي هست. البته پدرم، حتي وقتي من پنج ساله بودم، برايم برنامه داشتند. با توجه به علاقهاي كه خودم نشان مي دادم، لباس چريكي تنم مي كردند و من را به سخنراني مي بردند. برايم خيلي ارزش قائل ميشدند. با اين برنامهها روحيه شهامت را در وجودم پديد مي آوردند. من از همان كودكي شاهد بودم كه ايشان چقدر شجاع هستند. بارها محافظ هايشان را جا مي گذاشتند. يادم هست كه در دوران كودكي، مرا به مناطق نظامي و جبههها و در جاهايي كه شهدا بودند، مي بردند تا با فرهنگ دفاع مقدس بيشتر آشنا شوم.
*اين تلاشها بعد از دفاع مقدس هم ادامه داشت؟
*مهدي صياد شيرازي:يك بار كلاس چهارم يا پنجم دبستان كه بودم، مرا به سوريه بردند. در همان سفر سري به بعلبك لبنان زديم. فراموش نمي كنم كه حتي گلولههايي را كه اسرائيليها به خانههاي شيعيان لبنان زده بودند، مشاهده كردم و جالب اينكه شهيد موسوي، دبيركل سابق حزبالله لبنان را هم زيارت كردم. ايشان با ديدن من خيلي خوشحال شد و مرا در آغوش كشيد. من از نزديك روحيه شهادت طلبي بچههاي لبنان را هم با چشمان خودم ديدم.
*پدرتان برنامههاي تربيتي ديگري هم براي شما داشتند؟
*مهدي صياد شيرازي:گاهي مرا به خانههاي محقر مردم محرومي كه خودشان مي رفتند و يا به خانه فرزندان بي سرپرست ميبردند . همه اينها به خاطر اين بود كه مرا با محيط اطراف خودم بيشتر آشنا كنند.
*به تحصيل شما چقدر حساس بودند؟
*مهدي صياد شيرازي:از نظر تحصيلي به فعاليت ما در مدرسه خيلي اهميت مي دادند. مرتباً روي اشكالات درسي ما تا آنجايي كه فرصت داشتند كار مي كردند. كلاس اول دبستان كه بودم، به عنوان كاردستي، با پدرم يك قيف درست كرديم. يك بار ديگر هم با پدرم دوربين درست كرديم. مدير ما از اين روحيه پدرم تعجب مي كرد كه چطور ممكن است كسي اين همه كار و مسئوليت داشته باشد و باز به مسايل درسي فرزندانش هم برسد.
پدرم به خاطر فعاليت چشمگيرشان در مدرسه و ارزشي كه براي بچهها قائل بودند، يك بار از سوي مدرسه به عنوان پدر نمونه معرفي شدند. واقعاً نمونه هم بودند. ايشان ارزش زيادي براي نسل جوان و نوجوان قائل بودند. بعد از جنگ هم تمام تجاربشان را در اختيار جوانان قرار دادند. به هيچ وجه بيحال و تنبل نبودند و مرتباً كار مي كردند. سال پيش از شهادت ايشان ميخواستم از رشته رياضي تغيير رشته بدهم. تا نظرم را فهميدند، بلافاصله به نظرم اهميت دادند و ضمن تغيير رشته، مرا در مدرسه شهيد مطهري ثبت نام كردند.
*سلوك ايشان در خانه چگونه بود؟
*مهدي صياد شيرازي:در منزل ما حسينيهاي بود كه شب اول هر ماه قمري، پدرم در آنجا مراسم ميگرفتند. در اين مراسم هم سخنراني و مداحي و تلاوت قرآن بود و هم در اين جا دوستان نزديكشان را و كساني را كه علاقمند بودند، دعوت ميكردند. ضمن اينكه از طريق ارتباط با علمايي چون آيتالله بهاءالديني و يا شخصيتهاي معنوي، سعي داشتند به اهل بيت تقرب بجويند. واقعيت اين است كه پدرم صرفاً يك فرد نظامي نبودند. آيتالله بهاءالديني ميفرمودند: "پدرت يك روحاني بود در لباس نظامي. " دعاي عهدشان هرگز ترك نميشد.خيلي با علاقه دعاي عهد و دعاي فرج را ميخواندند.از احاديث و روايات، براي كارشان و برنامههايشان خيلي استفاده ميكردند. از سيره ائمه معصومين(ع) كتابهاي فراوان داشتند. قرآن را بسيار مطالعه ميكردند و هميشه آيه شريفه: "بسمالله الرحمن الرحيم رب ادخلني مدخل صدق و اخرجني مخرج صدق و جعلني من لدنك سلطانا نصيرا " را قرائت ميكردند كه در واقع تأكيدي است بر صدق انسان از ابتدايي كه وارد كاري ميشود تا زماني كه از آن كار خارج ميشود. دعاي فرج را هم بسيار ميخواندند و بعد از آن ميگفتند: "اللهم اجعلني من اعوانه و انصاره " يعني مرا هم جزو ياران آن بزرگوار قرار بده. يك تقرب خاصي نسبت به ساحت مقدس حضرت ولي عصر(عج) داشتند.
ايشان تمايل خاصي به جلسات مذهبي داشتند. يكي از دوستان طلبه به بنده ميگفت كه ايشان شكارچي بود و سخنان تك تك عالمان رباني و بزرگان و شخصيتها را، هم از لحاظ علمي و هم از لحاظ معنوي، شكار ميكرد. يكي از اين شخصيتها كه در تهران مجلسي بسيار خوب مردمي، معنوي، اخلاقي داشتند، آيتالله حاج آقا مجتبي تهراني بودند. من آن موقع نوجوان بودم. اين جلسات در روزهاي چهارشنبه هر هفته، در دبيرستان نور برگزار ميشدند و حاج آقا مجبتي تهراني مجلس را بيشتر براي قشر جوان ميگذاشتند كه در بعد اخلاقي مايه تقويت آنها بشود. پدرم از طريق ايشان و ارتباط با دبيرستان نور و دبيرستان علوم معارف اسلامي شهيد مطهري، جوانان را به مناطق جنگي بردند و با واقعيتهاي دفاع مقدس آشنا كردند. پدرم كل خانواده را ميبردند آنجا و ارتباط نزديكي هم با حاج آقا مجتبي داشتند. گاهي وقتها خدمت ايشان مي رفتند و گاهي هم به صورت تلفني يا به صورت كتبي مطلبي را مينوشتند و خدمتشان ميدادند و استفاده ميكردند. جاهاي ديگر هم ميرفتند و با بسياري از عالمان بزرگ ارتباط داشتند. خدمت بسياري از ائمه جمعه و جماعت و مراجع تقليد ميرسيدند. خدمت رهبر معظم مرتباً براي مسائل كاري يا مسائل مختلف ديگر ميرسيدند و از محضر ايشان استفاده ميكردند. ارتباط نزديكي با مقام معظم رهبري داشتند.
*برنامه مطالعاتي ايشان چگونه بود؟
*مهدي صياد شيرازي:نه تنها در حوزه مسائل اسلامي كه در حوزههاي مختلف، مطالعه داشتند. به كتاب هاي شهيدمطهري، تفاسير مختلف قرآن و زندگي و سيره ائمه معصومين(ع) خيلي علاقه داشتند. هرگز وقتشان را هدر نميدادند. به دو موضوع خيلي تمايل نشان ميدادند. يكي رياضي بود و يكي هم زبان انگليسي كه چون در آمريكا دوره عالي نظامي را گذرانده بودند، به آن خيلي مسلط بودند. علاقه عجيبي به علوم داشتند.
*براي پرورش جسم هم برنامهاي داشتند؟
*مهدي صياد شيرازي:بله، ايشان به ورزش هم بهاي خاصي مي دادند. به بعضي از رشتههاي ورزشي مانند دو، پيادهروي، فوتبال و ورزشهاي نظامي علاقه خاصي داشتند. من هفته اي يك بار به ورزشگاه صنايع دفاع ميرفتم. اغلب اوقات پدرم دروازهبان مي شدند. بعدها متوجه شدم به واسطه مجروحيتي كه در دوران جنگ برايشان پيش آمده بود، درون دروازه مي ايستادند. يادم هست يك بار كه گل خوردند، از ناحيه پا درد عجيبي را تحمل كردند. همان يك بار بود كه مجروحيتشان را اظهار كردند. آن قدر با نشاط بودند كه يك بار شهيد بهشتي به ايشان گفته بودند ما از شما روحيه مي گيريم.
*يكي از اصليترين بانيهاي اردوهاي راهيان نور، شهيد صيادشيرازي بود. آيا ايشان شما را هم با خود به اين اردوها مي بردند؟
*مهدي صياد شيرازي:در سفر شلمچه، همراه خانواده رفتيم. در آنجا خاطراتي را تعريف ميكردند كه براي ما و جوانان دزفول و خرمشهر بسيار جالب بود. يك بار هم داشتند مأموريت ميرفتند و از من پرسيدند كه علاقمند هستي بيايي؟ يك مأموريت فرهنگي براي هيئت معارف جنگ بود. ايشان قصد داشتند در اين طرح، حقايق و وقايع حقيقي جنگ را با حضور فرماندهان دوران دفاع مقدس و در مناطق جنگي، از نزديك فيلمبرداري و ثبت كنند و بعد، آنها را در دانشگاههاي نظامي براي نسل جديد تدريس كنند. كاركنان اين بخش با تمام وجود در جهت ثبت حقايق اين دفاع مقدس، چه از لحاظ ثبت خاطرات و چه از نظر گردآوري اسناد و مدارك و تصوير برداري زحمت ميكشيدند و يكي از شخصيتهايي كه واقعاً امور را خوب مديريت ميكرد، پدرم بودند. گاهي براي من خاطراتي را از سفرهايشان ميگفتند كه مثلاً هواپيما خراب ميشد و اينها با ذكر صلوات، مسافتي را طي ميكردند و ميرسيدند. هنوز هم هستند كساني از اين گروه ها كه دارند چنين كارهايي را ادامه ميدهند، ولي بسيار گمنام و بسيار مظلومانه.
*ايشان چقدر در خانه همراهي ميكردند؟
*مهدي صياد شيرازي:ايشان واقعاً خيلي صميمي و رفيق بودند.به خاطر شرايط كاري و وضعيتي كه در آن برهه داشتند، سعي ميكردند در اين زمينه بيشتر به كيفيت توجه كنند تا كميت، يعني شايد گاهي اوقات يك يا دو ساعت براي ما وقت ميگذاشتند، ولي همين زمان اندك، از نظر كيفي خيلي پر بار بود. شرايط ويژهاي بود و كشور به وجود ايشان نياز داشت، وگرنه ايشان تمايل داشتند ساعتها پيش ما باشند. البته ما هم خوشحال بوديم و افتخار ميكرديم.
*و سخن آخر؟
*مهدي صياد شيرازي:آخرين خاطرهاي كه از ايشان دارم مربوط مي شود به شب شهادتشان. آن شب حال عجيبي داشتند. از مسافرت و زيارت حرم مطهر امام رضا(ع) و عيادت مادرشان در مشهد، آمده بودند و روحيه تازهاي داشتند. انگار آماده شهادت بودند. فردا شبش كه ايشان شهيد شده بود، براي من شب بسيار سخت و مصيبتباري بود. فكر مي كردم كه در نبودنشان چه كنم، براي همين در روز تشييع جنازه پدرم، وقتي خودم را روي پاي آقا انداختم، مي خواستم تمام عقده هايم را خالي كنم، چون ايشان را از پدرم بيشتر دوست داشتم و باور كنيد كه از آن لحظه به بعد آرامش وصف ناپذيري پيدا كردم. الان كه فكر ميكنم مي بينم پدرم بسيار ولايتمدار بودند و هميشه هم به من سفارش مي كردند مطيع محض ولايت باشم. هرگاه رهبر معظم انقلاب اسلامي مطلبي را بيان مي فرمودند، سر از پا نشناخته، آن را يادداشت مي كردند و در زندگي به كار مي بستند. حتي اين اواخر كه مقام معظم رهبري درباره تبديل شدن برخي مطبوعات به پايگاه دشمن، سخنان مهمي را ايراد و اظهار نگراني كردند، پدرم سخت متأثر شدند و گفتند: "آقا دلشان براي اسلام مي تپد. اين همه شهيد داده ايم كه اسلام زنده بماند و الان بسيار نگرانند ".
*مهدي صياد شيرازي:بزرگترين آرزويم در طول زندگي اين بود كه بتوانم مقام معظم رهبري را از نزديك زيارت كنم و در اثناي تشييع پيكر مطهر پدرم بود كه اين فرصت به دست آمد و مي¬توانم بگويم پاكترين و عميقترين خواسته من در اين روز تحقق يافت. بوسهاي كه مقام معظم رهبري بر تابوت پدر شهيدم زدند، تقدير از تلاش و مبارزه اين رزمنده دلير و تمامي شهيدان و ايثارگران بود و جا داشت كه به اين عنايت بزرگ، پاسخي در خور داده شود و من فكر كردم كه با اين اقدام ميتوانم به نيابت از پدر شهيدم، از خلوص و پاكي رهبر عزيزم تشكر كنم.در همان چند لحظه كوتاه به ذهنم آمد كه به آقا بگويم: "آقاجان! پدرم تمام هستي خود را در راه حضرت امام حسين(ع) فدا كرد و اين در مقابل هدفي كه ما به اميد تحقق آن نشستهايم و آن اهتزاز پرچم اسلام برفراز بام گيتي است، يك گام كوچك است ".
* شهادت ايشان براي شما چه شرايط ويژهاي را ايجاد كرد؟
*مهدي صياد شيرازي:احساس ميكنم كيفيت شهادتشان، وضعيت خاصي را در سراسر ايران به وجود آورد؛ چون ايشان در نيروهاي مسلح موقعيت خاصي داشتند و نيز از لحاظ اخلاقي، اجتماعي، عرفاني و معنوي، شخصيت رفيعي بودند. جمع اين ابعاد موجب شد كه وضعيت ويژهاي براي ايشان در كشور به وجود بيايد. بنده هم كه فرزند شهيد هستم، بعد از اين شهادت بيشتر متوجه ابعاد والاي شخصيتي ايشان شدم.
*بحث در باره شخصيت شهيد را از همين مقطع واپسين زندگي ايشان آغاز مي كنيم.آيا ايشان از دريافت درجه سرلشكري خوشحال شدند؟
*مهدي صياد شيرازي:تا جايي كه يادم هست، ايشان كلاً نسبت به مسائل مادي، ميل و رغبتي نداشتند. اگر هم خوشحال بودند، احساس ميكنم به اين سبب بود كه به واسطه آن، جايگاهي پيدا كردند كه به مقام معظم رهبري نزديكتر بشوند. اين تقرب مايه خوشحاليشان بود. موارد زيادي بود كه ايشان ابراز ميكردند كه من به دنبال رتبه و درجه نيستم و كارم را نميخواهم براي چنين هدف كوچكي انجام بدهم. اين به اين معنا نبود كه ايشان براي درجه، اهميت قائل نميشدند، اما هدف اصليشان اين نبود. بالاخره كسي كه نظامي هست و زحمت ميكشد به خاطر تلاشهائي كه ميكند، طبيعتاً درجاتش از لحاظ مادي بالا ميرود، ولي ايشان به نظرم بيشتر از درجه معنوي كه نزد مقام معظم رهبري پيدا كردند و همچنين از اينكه بهتر مي توانستند به مردم خدمت كنند و به تعبيري سربازي و نوكري امام عصر(عج) را بيشتر احساس ميكردند، خوشحال بودند.
* ايشان درجه سرلشكريشان را خودشان دريافت نكردند و شما در مراسم اعطاي درجه سپهبدي توسط مقام معظم رهبري، به نيابت از پدرتان حاضر شديد.
*مهدي صياد شيرازي:البته درجه سرلشكري به خودشان ابلاغ شد، اما هنوز اعطا نشده بود و چون ايشان شهيد شدند، يك درجه ترفيع دادند. بالاخره به نيابت از طرف خانواده، بايد يك كسي ميرفت و اين درجه را از رهبر دريافت ميكرد. بنده آن موقع نوجوان بودم و پيشنهاد شد به عنوان پسر ارشد ايشان در مراسم حاضر شوم. خودم هم خيلي تمايل داشتم خدمت مقام معظم رهبري برسم. يادم ميآيد آن موقع كه خدمت ايشان رسيديم، ايشان خاطرهاي را از ويژگيهاي شهيد نقل فرمودند و اينكه حقيقتاً ايشان زحمات زيادي براي انقلاب و دفاع مقدس كشيدند و به شهيد و به خود بنده و خانواده، خيلي ابراز محبتكردند. من آن موقع قرآني را با خود برده بودم از باب اينكه نكتهاي و مطلبي را بگويند كه براي بنده مفيد باشد و استفاده بكنم. آن موقع كه قرآن را خدمتشان بردم، ايشان در آن قرآن مطالب بسيار خوبي را يادداشت كردند؛ يعني صرفاً گرفتن لوح سپهبدي نبود كه مال پدرم بود. آن را بنده وظيفه داشتم كه به عنوان يكي از فرزندان شهيد خدمت حضرت آقا بروم و بگيرم. علاوه بر آن قرآني همراهم بود كه عرض كردم نكتههايي را بنويسند و ايشان اين مطالب را يادداشت كردند كه: "بسمالهالرحمن الرحيم، جواني را براي خودسازي فكري، روحي و جسمي مغتنم بشماريد؛ با قرآن عزيز انس بيابيد و در آن تدبير كنيد؛ نماز را با توجه و حضور بگذاريد و فضاي معطر شهادت را كه اكنون زندگي شما را فرا گرفته، قدر بدانيد. "
*پدرتان معمولاً تأكيدات و سفارشات ويژهاي هم براي شما داشتند؟
*مهدي صياد شيرازي:ايستادگي بر سر هدف و دفاع از كلمه حق در هر شرايطي، توصيه هميشگي پدرم بود. تأكيد داشتند كه اين دو مهم تنها در سايه قرار گرفتن در خط اصيل ولايت حاصل مي شود. توصيه هميشگي پدرم تبعيت از ولايت، در همه جا و در همه حال بود و مي گفتند: "معيار ما در تمامي گزينشها، دستورات ولي امر است. " به ياد دارم كه به هنگام شهادت شهيد لاجوردي به من گفتند: "براي رساندن پرچم مقدس انقلاب به صاحب اصلياش حضرت مهدي(عج)، بايد در ولايت ذوب شد ". هر جمعه در بين مردم به نماز مي ايستادند و آن را به هر برنامه ديگري اولويت مي دادند و هميشه به من مي گفتند كه نماز جمعه، مركز وحدت، عشق و ايمان به رهبري است.
ايشان اهميت خاصي به نماز اول وقت ميدادند.حتي سفر هم كه ميرفتيم تا هنگام نماز ميشد، در هر جايي كه بوديم، همه كارها را تعطيل ميكردند و نماز را به جماعت ميخوانديم. اگر امام جماعت نبود، خودشان امام جماعت ميشدند. گاهي اذان را هم خودشان ميگفتند. برنامههايشان را سعي ميكردند با نماز تنظيم كنند.
رعايت دقيق بيتالمال از ديگر ويژگيهاي برجسته ايشان بود، به طوري كه گاهي كه ما به محل كارشان مي رفتيم و احياناً از خودكار يا كاغذ آنجا استفاده ميكرديم، مي گفتند حتماً مورد را با ذكر مقدار استفاده يادداشت كنيد تا در اسرع وقت، از محل هزينه شخصي جبران كنم.
*در دوران دفاع مقدس، شما طبيعتاً سنين كودكي را ميگذرانديد. از آن روزها خاطرهاي را به ياد داريد؟
*مهدي صياد شيرازي:من متولد سال 60 هستم و جبهه را اصلا درك نكرده و آن صحنهها را نديدهام، ولي در دوراني كه بنده تحصيل ميكردم، در مجالس و محافل مختلف از عملياتهاي مختلف تعريف ميكردند، از عمليات بيتالمقدس يا طريقالقدس و ... بنده هم از آن خاطراتي كه ميگفتند، در ذهنم چيزهايي هست. البته پدرم، حتي وقتي من پنج ساله بودم، برايم برنامه داشتند. با توجه به علاقهاي كه خودم نشان مي دادم، لباس چريكي تنم مي كردند و من را به سخنراني مي بردند. برايم خيلي ارزش قائل ميشدند. با اين برنامهها روحيه شهامت را در وجودم پديد مي آوردند. من از همان كودكي شاهد بودم كه ايشان چقدر شجاع هستند. بارها محافظ هايشان را جا مي گذاشتند. يادم هست كه در دوران كودكي، مرا به مناطق نظامي و جبههها و در جاهايي كه شهدا بودند، مي بردند تا با فرهنگ دفاع مقدس بيشتر آشنا شوم.
*اين تلاشها بعد از دفاع مقدس هم ادامه داشت؟
*مهدي صياد شيرازي:يك بار كلاس چهارم يا پنجم دبستان كه بودم، مرا به سوريه بردند. در همان سفر سري به بعلبك لبنان زديم. فراموش نمي كنم كه حتي گلولههايي را كه اسرائيليها به خانههاي شيعيان لبنان زده بودند، مشاهده كردم و جالب اينكه شهيد موسوي، دبيركل سابق حزبالله لبنان را هم زيارت كردم. ايشان با ديدن من خيلي خوشحال شد و مرا در آغوش كشيد. من از نزديك روحيه شهادت طلبي بچههاي لبنان را هم با چشمان خودم ديدم.
*پدرتان برنامههاي تربيتي ديگري هم براي شما داشتند؟
*مهدي صياد شيرازي:گاهي مرا به خانههاي محقر مردم محرومي كه خودشان مي رفتند و يا به خانه فرزندان بي سرپرست ميبردند . همه اينها به خاطر اين بود كه مرا با محيط اطراف خودم بيشتر آشنا كنند.
*به تحصيل شما چقدر حساس بودند؟
*مهدي صياد شيرازي:از نظر تحصيلي به فعاليت ما در مدرسه خيلي اهميت مي دادند. مرتباً روي اشكالات درسي ما تا آنجايي كه فرصت داشتند كار مي كردند. كلاس اول دبستان كه بودم، به عنوان كاردستي، با پدرم يك قيف درست كرديم. يك بار ديگر هم با پدرم دوربين درست كرديم. مدير ما از اين روحيه پدرم تعجب مي كرد كه چطور ممكن است كسي اين همه كار و مسئوليت داشته باشد و باز به مسايل درسي فرزندانش هم برسد.
پدرم به خاطر فعاليت چشمگيرشان در مدرسه و ارزشي كه براي بچهها قائل بودند، يك بار از سوي مدرسه به عنوان پدر نمونه معرفي شدند. واقعاً نمونه هم بودند. ايشان ارزش زيادي براي نسل جوان و نوجوان قائل بودند. بعد از جنگ هم تمام تجاربشان را در اختيار جوانان قرار دادند. به هيچ وجه بيحال و تنبل نبودند و مرتباً كار مي كردند. سال پيش از شهادت ايشان ميخواستم از رشته رياضي تغيير رشته بدهم. تا نظرم را فهميدند، بلافاصله به نظرم اهميت دادند و ضمن تغيير رشته، مرا در مدرسه شهيد مطهري ثبت نام كردند.
*سلوك ايشان در خانه چگونه بود؟
*مهدي صياد شيرازي:در منزل ما حسينيهاي بود كه شب اول هر ماه قمري، پدرم در آنجا مراسم ميگرفتند. در اين مراسم هم سخنراني و مداحي و تلاوت قرآن بود و هم در اين جا دوستان نزديكشان را و كساني را كه علاقمند بودند، دعوت ميكردند. ضمن اينكه از طريق ارتباط با علمايي چون آيتالله بهاءالديني و يا شخصيتهاي معنوي، سعي داشتند به اهل بيت تقرب بجويند. واقعيت اين است كه پدرم صرفاً يك فرد نظامي نبودند. آيتالله بهاءالديني ميفرمودند: "پدرت يك روحاني بود در لباس نظامي. " دعاي عهدشان هرگز ترك نميشد.خيلي با علاقه دعاي عهد و دعاي فرج را ميخواندند.از احاديث و روايات، براي كارشان و برنامههايشان خيلي استفاده ميكردند. از سيره ائمه معصومين(ع) كتابهاي فراوان داشتند. قرآن را بسيار مطالعه ميكردند و هميشه آيه شريفه: "بسمالله الرحمن الرحيم رب ادخلني مدخل صدق و اخرجني مخرج صدق و جعلني من لدنك سلطانا نصيرا " را قرائت ميكردند كه در واقع تأكيدي است بر صدق انسان از ابتدايي كه وارد كاري ميشود تا زماني كه از آن كار خارج ميشود. دعاي فرج را هم بسيار ميخواندند و بعد از آن ميگفتند: "اللهم اجعلني من اعوانه و انصاره " يعني مرا هم جزو ياران آن بزرگوار قرار بده. يك تقرب خاصي نسبت به ساحت مقدس حضرت ولي عصر(عج) داشتند.
ايشان تمايل خاصي به جلسات مذهبي داشتند. يكي از دوستان طلبه به بنده ميگفت كه ايشان شكارچي بود و سخنان تك تك عالمان رباني و بزرگان و شخصيتها را، هم از لحاظ علمي و هم از لحاظ معنوي، شكار ميكرد. يكي از اين شخصيتها كه در تهران مجلسي بسيار خوب مردمي، معنوي، اخلاقي داشتند، آيتالله حاج آقا مجتبي تهراني بودند. من آن موقع نوجوان بودم. اين جلسات در روزهاي چهارشنبه هر هفته، در دبيرستان نور برگزار ميشدند و حاج آقا مجبتي تهراني مجلس را بيشتر براي قشر جوان ميگذاشتند كه در بعد اخلاقي مايه تقويت آنها بشود. پدرم از طريق ايشان و ارتباط با دبيرستان نور و دبيرستان علوم معارف اسلامي شهيد مطهري، جوانان را به مناطق جنگي بردند و با واقعيتهاي دفاع مقدس آشنا كردند. پدرم كل خانواده را ميبردند آنجا و ارتباط نزديكي هم با حاج آقا مجتبي داشتند. گاهي وقتها خدمت ايشان مي رفتند و گاهي هم به صورت تلفني يا به صورت كتبي مطلبي را مينوشتند و خدمتشان ميدادند و استفاده ميكردند. جاهاي ديگر هم ميرفتند و با بسياري از عالمان بزرگ ارتباط داشتند. خدمت بسياري از ائمه جمعه و جماعت و مراجع تقليد ميرسيدند. خدمت رهبر معظم مرتباً براي مسائل كاري يا مسائل مختلف ديگر ميرسيدند و از محضر ايشان استفاده ميكردند. ارتباط نزديكي با مقام معظم رهبري داشتند.
*برنامه مطالعاتي ايشان چگونه بود؟
*مهدي صياد شيرازي:نه تنها در حوزه مسائل اسلامي كه در حوزههاي مختلف، مطالعه داشتند. به كتاب هاي شهيدمطهري، تفاسير مختلف قرآن و زندگي و سيره ائمه معصومين(ع) خيلي علاقه داشتند. هرگز وقتشان را هدر نميدادند. به دو موضوع خيلي تمايل نشان ميدادند. يكي رياضي بود و يكي هم زبان انگليسي كه چون در آمريكا دوره عالي نظامي را گذرانده بودند، به آن خيلي مسلط بودند. علاقه عجيبي به علوم داشتند.
*براي پرورش جسم هم برنامهاي داشتند؟
*مهدي صياد شيرازي:بله، ايشان به ورزش هم بهاي خاصي مي دادند. به بعضي از رشتههاي ورزشي مانند دو، پيادهروي، فوتبال و ورزشهاي نظامي علاقه خاصي داشتند. من هفته اي يك بار به ورزشگاه صنايع دفاع ميرفتم. اغلب اوقات پدرم دروازهبان مي شدند. بعدها متوجه شدم به واسطه مجروحيتي كه در دوران جنگ برايشان پيش آمده بود، درون دروازه مي ايستادند. يادم هست يك بار كه گل خوردند، از ناحيه پا درد عجيبي را تحمل كردند. همان يك بار بود كه مجروحيتشان را اظهار كردند. آن قدر با نشاط بودند كه يك بار شهيد بهشتي به ايشان گفته بودند ما از شما روحيه مي گيريم.
*يكي از اصليترين بانيهاي اردوهاي راهيان نور، شهيد صيادشيرازي بود. آيا ايشان شما را هم با خود به اين اردوها مي بردند؟
*مهدي صياد شيرازي:در سفر شلمچه، همراه خانواده رفتيم. در آنجا خاطراتي را تعريف ميكردند كه براي ما و جوانان دزفول و خرمشهر بسيار جالب بود. يك بار هم داشتند مأموريت ميرفتند و از من پرسيدند كه علاقمند هستي بيايي؟ يك مأموريت فرهنگي براي هيئت معارف جنگ بود. ايشان قصد داشتند در اين طرح، حقايق و وقايع حقيقي جنگ را با حضور فرماندهان دوران دفاع مقدس و در مناطق جنگي، از نزديك فيلمبرداري و ثبت كنند و بعد، آنها را در دانشگاههاي نظامي براي نسل جديد تدريس كنند. كاركنان اين بخش با تمام وجود در جهت ثبت حقايق اين دفاع مقدس، چه از لحاظ ثبت خاطرات و چه از نظر گردآوري اسناد و مدارك و تصوير برداري زحمت ميكشيدند و يكي از شخصيتهايي كه واقعاً امور را خوب مديريت ميكرد، پدرم بودند. گاهي براي من خاطراتي را از سفرهايشان ميگفتند كه مثلاً هواپيما خراب ميشد و اينها با ذكر صلوات، مسافتي را طي ميكردند و ميرسيدند. هنوز هم هستند كساني از اين گروه ها كه دارند چنين كارهايي را ادامه ميدهند، ولي بسيار گمنام و بسيار مظلومانه.
*ايشان چقدر در خانه همراهي ميكردند؟
*مهدي صياد شيرازي:ايشان واقعاً خيلي صميمي و رفيق بودند.به خاطر شرايط كاري و وضعيتي كه در آن برهه داشتند، سعي ميكردند در اين زمينه بيشتر به كيفيت توجه كنند تا كميت، يعني شايد گاهي اوقات يك يا دو ساعت براي ما وقت ميگذاشتند، ولي همين زمان اندك، از نظر كيفي خيلي پر بار بود. شرايط ويژهاي بود و كشور به وجود ايشان نياز داشت، وگرنه ايشان تمايل داشتند ساعتها پيش ما باشند. البته ما هم خوشحال بوديم و افتخار ميكرديم.
*و سخن آخر؟
*مهدي صياد شيرازي:آخرين خاطرهاي كه از ايشان دارم مربوط مي شود به شب شهادتشان. آن شب حال عجيبي داشتند. از مسافرت و زيارت حرم مطهر امام رضا(ع) و عيادت مادرشان در مشهد، آمده بودند و روحيه تازهاي داشتند. انگار آماده شهادت بودند. فردا شبش كه ايشان شهيد شده بود، براي من شب بسيار سخت و مصيبتباري بود. فكر مي كردم كه در نبودنشان چه كنم، براي همين در روز تشييع جنازه پدرم، وقتي خودم را روي پاي آقا انداختم، مي خواستم تمام عقده هايم را خالي كنم، چون ايشان را از پدرم بيشتر دوست داشتم و باور كنيد كه از آن لحظه به بعد آرامش وصف ناپذيري پيدا كردم. الان كه فكر ميكنم مي بينم پدرم بسيار ولايتمدار بودند و هميشه هم به من سفارش مي كردند مطيع محض ولايت باشم. هرگاه رهبر معظم انقلاب اسلامي مطلبي را بيان مي فرمودند، سر از پا نشناخته، آن را يادداشت مي كردند و در زندگي به كار مي بستند. حتي اين اواخر كه مقام معظم رهبري درباره تبديل شدن برخي مطبوعات به پايگاه دشمن، سخنان مهمي را ايراد و اظهار نگراني كردند، پدرم سخت متأثر شدند و گفتند: "آقا دلشان براي اسلام مي تپد. اين همه شهيد داده ايم كه اسلام زنده بماند و الان بسيار نگرانند ".
+ نوشته شده در شنبه بیست و یکم فروردین ۱۳۸۹ ساعت 20:53 توسط گمنام
|
شهدا این زخم خوردگان تیر عشق، این بی توقعان بی توقع تر از کویر! رفتند تا ابرهای سیاه را از آسمان اندیشه ها فراری دهند - رفتند تا زمستان بوی بهار بگیرد، اگرچه نگاه های سرد همیشه بر سنگ فرش مزار مقدسشان جا خوش کرده!