هویزه

دهكده هويزه را چه كسي مي شناخت ؟
حسين را هم كسي نمي شناخت اما خدا خواسته بود كه حسين قدم در هويزه بگذارد و با يارانش حماسه بيافريند.
تا هم نام هويزه به كربلا اقتدا پيدا كند و هم حسين به جدش سيد الشهدا.
سال هاست كه تانك هاي كبود و نيمه سوخته خاطره ها را زنده مي كند.
يزيدي ها گودال قتلگاهي ساختند تا هويزه را هم با نخل هايش به خاك بسپارند.

اما مگر حماسه ها فراموش شدني هستند ؟
مگر قهرمانان وقتي گلوله هايشان به صفر مي رسد، ايمانشان هم به صفر مي رسد ؟
شمع ها هنوز هم روشن اند وخاك هويزه هنوز هم مقدس است.
هويزه ديد كه چگونه سيدش رفت و چگونه ماذنه هاي مسجدش به اتش كشيده شد.
و بر پرهاي به جا مانده از كوچ پرستوهاي مهاجر ، قدم هاي لاشخورهاي سياه گذاشته شد.
هويزه هنوز هم به ياد ني هاي از نفس افتاده اش ، با صداي بلند مي گريد.
هنوز هم ارزو دارد روزي دروازه هايش را به روي شهادت بگشايد.
هويزه تكرار كربلاست وكربلا هميشه با نام فرزندانش زنده است.

شهادت نردبان اسمان بود
شهادت اسمان را نردبان بود
چرا برداشتند اين نردبلن را ؟
چرا بستند راه اسمان را ؟
شهدا این زخم خوردگان تیر عشق، این بی توقعان بی توقع تر از کویر! رفتند تا ابرهای سیاه را از آسمان اندیشه ها فراری دهند - رفتند تا زمستان بوی بهار بگیرد، اگرچه نگاه های سرد همیشه بر سنگ فرش مزار مقدسشان جا خوش کرده!