گمشده مقام معظم رهبری در جنگ

امير سرلشکر سليمي گفت: در دوران دفاع مقدس، شهادت براي مقام معظم رهبري گم‌شده‌اي بود كه ايشان به دنبال آن مي‌گشتند و بعد از اتمام جنگ در جايي به من گفتند "جنگ تمام شد، ولي شهادت نصيب ما نشد".

 
امير سرلشگر سليمي، مشاور مقام معظم رهبري و رییس فرمانده‌ي ستاد جنگ‌هاي نامنظم شهيد چمران با ذكر خاطراتي از حضور مقام معظم رهبري در مناطق عملياتي در ابتداي جنگ تحميلي گفت: مقام معظم رهبري در اولين شبي كه به منطقه رسيدند با دكتر چمران براي شكار تانك‌هاي دشمن به خط رفتند.


وی در خصوص چگونگي تشكيل ستاد جنگ‌هاي نامنظم ادامه داد: زماني كه جنگ آغاز شد، مقام معظم رهبري لباس رزم پوشيدند،  ما با ايشان و چند نفر ديگر به اهواز رفتيم. دكتر چمران آن زمان در دانشگاه جندي‌شاپور مستقر بود. وقتي كه من آنجا را بازديد كردم متوجه شده كه محل استقرار اين دو بزرگوار مكان امن و مناسبي نيست؛ به همين منظور به مقام معظم رهبري گفتم براي اين‌كه دهن بني‌صدر را كه مي‌گفت «نبايد نيروهاي مردمي و جوانان وارد ارتش شوند» را ببنديم، اجازه دهيد تا ما ستاد جنگ‌هاي نامنظم را پيش‌بيني كنيم و ايشان هم پذيرفت.

سرلشگر سليمي ادامه داد: پس از كسب اجازه از محضر ايشان نيرو‌ها به استانداري اهواز منتقل شد و قرارگاه ستاد جنگ‌هاي نامنظم در آنجا مستقر شد، نيرو‌ها نيز در شهر شوشتر آموزش مي‌ديدند، البته بايد بگويم تشكيل ستاد جنگ‌هاي نامنظم توسط نیروهای هوابرد نيروي زميني انجام شد.

فرمانده ستاد جنگ‌هاي نامنظم در دوران دفاع مقدس با بيان اين‌كه هدف صدام در جنگ تحميلي جدا‌كردن خوزستان و انقطاع اين استان در روزهاي آغازين پيروزي انقلاب اسلامي بود، گفت: دشمن مي‌خواست با پيروزي در جنگ و تصرف خوزستان ضربه‌ي محكمي به انقلاب و نظام تازه شكل گرفته بزند و با اين حركت خود مشروعيت نظام را زيرسوال ببرد.

وي در خصوص چگونگي شكستن حصر سوسنگرد و نقش مقام معظم رهبري در تصميم‌سازي و هماهنگي با نيروها نيز گفت: زماني كه امام (ره) فرمودند «سوسنگرد تا فردا بايد آزاد شود» آقا مي‌دانست كه اين فرمان از ناحيه‌ي مقامي معتبر صادر شده است كه اين مقام از طرف ائمه معصوم به او واگذار شده است.

مشاور نظامي مقام معظم رهبري در ادامه سخنانش به ذكر خاطره ديگري از آن دوران پرداخت و  گفت: در زمان ‌عمليات آزادسازي سوسنگرد، من به همراه آقا و يك راننده در جاده اي به سمت سوسنگرد حركت مي‌كرديم كه در مسير ناگهان راننده به عقب برگشت و به دودي كه در پشت سرش در جاده بود، توجه كرد به همين دليل سرعتش مقداري كم شد و پس از چند ثانيه آقا فرمودند برگرد و به مسير ادامه بده كه دوباره سرعتمان افزايش يافت و پس از گذشت چند دقيقه ديديم كه يك گلوله آرپي‌چي به فاصله يك متر از سطح زمين از جلوي اتومبيل‌مان رد شد و متوجه شديم اگر آن اتفاق نمي‌افتاد و سرعت‌مان كاهش نمي‌يافت، قطعا آن گلوله آرپي‌‌جي با ماشين اصابت مي‌كرد و ضايعه‌اي به مراتب بزرگتر از خسارات جنگ براي انقلاب رخ مي‌داد.

سليمي در پايان اظهار داشت: مقام معظم رهبري به مسائل نظامي به طور كامل آگاه بودند و اشراف خوبي بر مسائل داشتند و در عين حال ميل به شهادت داشتند و به دنبال آن مي‌گشتند كه پس از جنگ بعد از يكي از مراسم‌ها به من گفتند "جنگ تمام شد اما شهادت نصيب ما نشد."


 

خرازی قول داد که بر می گردد

همه ساکت نشسته بودند. فقط صدای حسین خرازی شنیده می شد و گلوله هایی که آن دورها منفجر می شدند و انگار تمامی نداشتند. زمین ساعت ها بود که بر اثر ترکیدن گلوله های توپ وخمپاره و کاتیوشای عراقی ها می لرزید. صدای حسین خرازی هم می لرزید. بغض گلویش را گرفته بود. با دست چپ بلندگو را نگه داشته بود و دست راستش را مرتب تکان می داد و با هیجان و گریه حرف می زد.

در واقع فریاد می زد. از جنگ گفت، از ایران گفت و از شهدایی که برای انقلاب و بعد، برای جنگ داده اند. از امام حسین(ع) و کربلا گفت. به بچه های لشکرش که پایین پایش روی خاک نشسته بودند و سر روی زانوهایشان گذاشته بودند و گریه می کردند گفت که آنها که بچه های لشکر امام حسین اند، امروز باید لیاقتشان را برای این اسم ثابت کنند.

«وقتی عملیات بیت المقدس تمام شد و خرمشهر آزاد شد، تا بصره چیزی دیگری نمانده بود و همان وقت و با یک خیز بلند می شد بصره را گرفت و سرنوشت جنگ را عوض کرد. اما این کار انجام نشد. هنوز معلوم نبود که می توانیم از مرز بگذریم یا نه. هنوز امام (ره) اجازه جنگیدن در خاک عراق را نداده بود. از طرف دیگر نیروهای ما تازه در عملیات سخت و سنگین فتح المبین و بیت المقدس را پشت سر گذاشته بودند و قبل از آن هم در بستان و چزابه فشار زیادی را تحمل کرده بودند. به بازسازی احتیاج داشتم و تجدید قوا، سلاح ومهمات، ما در تحریم جهانی بودیم و تأمین اسلحه و مهمات کار آسانی نبود. تابستان سخت و سوزان جنوب را هم در پیش داشتیم. این شد که تا عملیات بعدی که عملیات رمضان بود، چهار ماهی فاصله افتاد.

اما هر چه قدر که دست ما برای هر کاری بسته بود عراق دستش باز بود. باز باز. آن قدر که مهندس های اسرائیلی و فرانسوی را بیاورد تا برایش در دشت طلائیه و شلمچه دژ و حصارهای مقاوم بسازند.

با موانع و تجهیزاتی که هر عملیاتی را بی ننتیجه بگذارد. انبوه سیم خاردارهای متصل به برق و مین های گوناگون میانش و خاکریزهای غول مانند که دور تا دور با همان سیم خاردارها محافظت می شد و خود خاکریزها مجهز به انواع موانع و سلاح های سنگین. به خاطرهمین موانع بود که اکثر عملیات های بزرگ بعدی بی نتیجه ماندند.

رمضان، خیبر، بدر و.. و به خصوص خیبر که عراق در آن به جز تمام موانعی که سر راه نیروها گذاشته بود و آتش بی امانی که سرشان می ریخت، از بمب های شیمیایی هم استفاده کرد.»

کار حسابی گره خورده بود. نیروهای در هور و جزایر مجنون پیشروی کرده بودند اما در طلائیه نه. خط هنوز نشکسته بود و عراقی ها حسابی مقاومت می کردند؛ با کمک خمپاره و توپ هاشان که زمین را شخم می زد. هر کس که سرش را از پشت خاکریز بالا می آورد باید منتظر یک گلوله می بود. که بنشیند وسط پیشانیش و او را از این جهنمی که عراقی ها ساخته بودند  برای همیشه بیرون بکشد. از لشکر 27 محمد رسول الله که قرار بود خط را بشکند، تقریباً چیزی نمانده بود.

فرماننده سپاه مأموریت را به حسین خرازی و لشکرش داد؛ لشکر14 امام حسین(ع) که در عملیات های قبلی خوب خودش را نشان داده بود. حالا حسین داشت برای بچه های لشکرش حرف می زد و توجیه شان می کرد. اگر مأموریت را قبول می کردند و می آمدند، راه برگشت بسته بود. آن ها باید می دانستند که جا آمده اند. حسین آخر حرف هایش گفت «هیچ کس اجباری ندارد. هر کس به هر دلیلی نمی تواند بیاید، الان تاریک است، می تواند برگردد.» این حرف آخر حسین بدجوری دل هاشان را سوزاند و با گریه، حسین را در یک چشم به هم زدن برای خداحافظی دوره کردند.

وقت تنگ بود و باید راه می افتادند. حسین یکی از گردان ها را مأمور کرد که از پای خاکریز جلو بکشند و یکی دیگر هم باید جای دیگر درگیر می شد تا حواس عراقی ها پرت شود. عجیب بود. ولی طولی نکشید که خط شکسته شد و گردان های لشکر امام حسین(ع) پیشروی کردند. گلوله باران عراق شدیدتر شد. حالا ایرانی و عراقی را با هم می زدند. جان نیروهایشان مهم نبود. مهم این بود که جلوی پیشروی حسین و لشکرش را بگیرند.

حسین همیشه در حمله ها توی خط اول بود و تا حالا هم به زور عقب نگهش داشته بودند.

بالاخره سوار یک نفربر شد و خودش را به خط رساند. بچه ها ی لشکرش او را دیدن و داشتند داد و هوار می کردن که چرا چنین جای خطرناکی آمده که... خمپاره ای ترکید و حسین جلوی چشم نیروهایش افتاد. بسیجی ها زدند توی سرشان و دویدند.

«وقتی با چشم های گریان، حسین را توی آمبولانس می گذاشتیم و حسین با خنده دلداریمان می داد، نمی دانستیم که او برای چه می خندد. دستش قطع شده بود. آن هم دست راستش. خونریزی اش هم شدید بود. قلبمان داشت می ترکید. نمی دانستیم که حسین را از دست نمی دهیم. ولی خود حسین می دانست که فعلاً شهید نمی شود. این را بعدها از زبان مادرش و یکی از دوست های نزدیکش شنیدیم که بعد از این که خمپاره افتاد و حسین بیهوش شد در رؤیا صدایی شنیده بود که از حسین پرسیده بود می خواهند بماند یا بمیرد. قلب حسین در آن لحظه پر بوده از نگرانی برای عملیات و بسیجی هایی که تنها می ماندند. انتخابش معلوم بود. بعد به هوش آمده بود و بسیجی ها را دیده بود که گریه کنان بلندش می کنند که بگذارندش توی آمبولانس. اول دعوامان کرد که برگردیم سرکارمان و بعد به رومان خندید و قول داده که بر می گردد.» فقط خود حسین می دانست که حتماً برخواهد گشت.

 

 

پيكر مطهر خلبان شهيد حسين پور در لاهيجان تشييع شد

به گزارش ايرنا پيكر شهيد سرهنگ خلبان 'اسماعيل حسين پور' روز پنجشنبه از مقابل ميدان پاسداران لاهيجان تا گلزار شهداي روستاي كوه بيجار زادگاه شهيد با حضور مردم شهيد پرور اين شهرستان تشييع شد.
در مراسم تشييع اين شهيد ، فرماندار، امام جمعه، جمعي از مسوولان اداره ها و نهادهاي شهرستان لاهيجان و خانواده هاي معزز شهدا حضور داشتند.
سرهنگ خلبان اسماعيل حسين پور در جريان سقوط يك فروند بالگرد در اصفهان شهيد شد.
به گزارش ايرنا، اين بالگرد از نوع كبري متعلق به مركز آموزش شهيد وطن پور اصفهان در حدود ساعت 30 :10 دوشنبه هفته جاري، هنگام مأموريت آموزشي حوالي شهرستان اصفهان به دليل نقص فني سقوط كرد و دو خلبان آن به شهادت رسیدند.

سردار خادمي به ديدار همرزمان شهيدش شتافت

سردار محمد تقي خادمي معاون هماهنگ‌كننده بنياد حفظ آثار و نشر ارزش‌هاي دفاع مقدس دیشب به ديار باقي شتافت.

به گزارش البرز به نقل از فارس سردار خادمي كه به مدت 6 سال در سمت معاونت هماهنگ‌كننده بنياد حفظ آثار و نشر ارزشهاي دفاع مقدس در راستاي ترويج فرهنگ ايثار و شهادت خدمت كرد،غروب دیروز به دليل بيماري در بيمارستان شهيد چمران ارتش به ديار باقي شتافت.

جبهه‌هاي غرب و شمال‌غرب حماسه‌هاي حضور اين سردار سرافراز سپاه اسلام، كه در دوران دفاع مقدس از نيروهاي مؤثر قرارگاه حمزه سيدالشهدا (ع) بود، را فراموش نخواهد كرد.

بعد از دفاع مقدس نيز حضور در معاونت طرح و برنامه‌ نيروهوايي سپاه پاسداران، فعاليت‌هاي علمي تحقيقاتي در دوران حضور در مركز تحقيقات استراتژيك و عضويت در شوراي دايرةالمعارف دفاع مقدس از جمله فعاليت‌ها و خدمات وي بود.

آخرين مأموريت مرحوم خادمي حضور در مراسم رونمايي از كتاب «عكس الوند» بود كه با وجود وخامت وضعيت جسماني، شوق خدمت و حضور در ميان ايثارگران را به استراحت ترجيح داد.

انتظار داشتم روزنامه ها بنويسند فاتح خرمشهر شهيد شد

 سردار سرلشگر  قاسم سليماني فرمانده وقت لشگر ثارالله معتقد است كه سردار شهيد احمد كاظمي فاتح واقعي عمليات بيت المقدس و آزادي خرمشهر بوده است. در ادامه برخي خاطرات قاسم سليماني از احمدكاظمي درباره عمليات بيت المقدس را مي خوانيد.

فاتح خرمشهرشهید شد

من تصورم این بود که وقتی خبر شهادت حاج احمد گفته شد ، حداقل تیتر همه روزنامه های ما این جمله باشد که : فاتح خرمشهرشهید شد

همان طوری که وقتی بزرگی از ما در ادبیات ، هنر ودر هر چیزی ، از بین ما می رود و فوت می کنـد ما بلا فاصله تیتـر می زنیم برایش که مثلا  "پدر علم ریاضی" ایران از دنیا رفت . فکر می کنم حقی که احمد به گردن ملت ایران داشت با حقی که دیگر اندیشمندان مختلفی که مورد تجلیل هستند و به حق هم باید مورد تجلیل باشند، کمتر نباشد و شاید هم در ابعادی بیشتر باشد. یعنی خیلی ها باید خودشان را مدیون شهید کاظمی بدانند.حقیقتا اگر بخواهیم حاج احمد را تشریح بکنیم باید برگردیم به جنگ . از جمله کسانی که غریب بود شهید کاظمی بود، شهید کاظمی محور چند تا فتح بزرگ بود . در جنگ می توانیم بگوئیم که شاه کلید این فتوحات او بود . یکی از برجستگی های شهید کاظمی هم همین بود. یعنی اگر گفته بشود زیرک ترین فرمانده ما در جنگ احمد بود؛ حتما سخنی به گزاف گفته نشده و احمد به این معنا زیرک بود که با تدبیر ترین بود.

احمد قابل جايگزين نبود

احمد به نیروی زمینی مقام داد نه نیروی زمینی به احمد. لذا در هر کجا قرار می گرفت او تأثیرات معنوی اش، تأثیرات رفتاری واخلاقی اش بی نظیر بود، ما در تاریخ انسانها کمتر داریم آدم به این خوبی جامع باشد، آدمهای جامع نادرند، اینطوری نیست که ما فکر می کنیم جامعه ما پر از احمد است و کسانی جای این خلأ ها را پر می کنند، نه اینطور نیست، امکان ندارد که این خلأها به سادگی پرشود، طول می کشد در جامعه بشری کسانی مثل احمد متولد شوند. سیصد سال، پانصد سال طول کشید که یک فردی مثل امام خمینی(ره) در جامعه ظهور کرد، به سادگی نمی تواند مثل امام خمینی(ره) متولد شود.

 پانصد سالی، هر چهارصد سالی و هر دویست سالی جامعه یک چنین انسانی را تحویل می گیرد. اینها چیزهایی نیست که ما فکر کنیم به سادگی قابل بدست آوردن است، قابل جایگزین شدن هستند، نه اینجوری نیست.

نکته دیگر، هرکسی ممکن است تأثیری داشته باشد اما تأثیرات با هم فرق می کند و مشکل این است که ما در زمان حیات آنها قدر این تأثیرات را کمتر می دانیم. یک شخصیتی می آید مثل علامه امینی و الغدیر را می نویسد. مرحوم آقای شیخ عباس قمی  می آید مفاتیح الجنان را می نویسد آنها یک تأثیری دارند و یک هدایتی دارند و امام خمینی(ره) که نظام جمهوری اسلامی را تأسیس می کند یک تأثیر دیگردارد. شخصیت شهید کاظمی را هم در این بعد باید مورد جستجو قرار داد. احمد فقط فرمانده لشکر نبود، ما با او نزدیک بیست و هفت سال زندگی کردیم، رشد کردیم. در ظاهر او فرمانده لشکر بود و ما هم فرمانده لشکر بودیم و خیلی از دوستانمان هم که شهید شدند فرمانده لشکر بودند، اما تأثیرات کاملاً متفاوت بود.

تأثیرات شهید کاظمی در جنگ صرفاً تاثیر یک فرمانده لشکر نبود، که مثل ده یا دوازده تا لشکری که در جنگ وجود دشتند او هم سهمی دارد نقشی داشت و آن نقش را ایفا می کرد، اینگونه نبود.اجزاء لشکر مثل یک بناست همه اعضای این بنا در آن تأثیر دارند، اما محور ومبنای اساس این بنا ستونهای این بنا هستند. در جنگ احمد جزء ستونهای این بنا بود، هم در آن ارزشهایی که در جنگ بوجود آمد که من اشاره به آنها می کنم. او نقش یک مربی را داشت.چند نفر در جمع ما بودند، نقش مربی داشتند، نه مربی به معنای مربی نظامی که آموزش نظامی بدهند، نه، مربی جامع تر از این حرفها، و بدون اینها و یا در هرجلسه ای که اینها نبودند نقص بود و وقتی که بعضی هاشون شهید شدند.این نقص تا آخر جنگ باقی ماند و این سه نفر نقش مربی را داشتند، حسن باقری، حسین خرازی واحمد کاظمی.

اگر همه ما می نشستیم در جنگ حرف می زدیم، تصمیم گیری می کردیم، سکوت هر یک از این سه نفر، حتماً امکان تصمیم گیری را مشکل می کرد، حرف آخر را می زدند، اگر مخالفت می کردند با عملیاتی، حتماً یک مسأله و دلیل داشت و اگر اصرار می کردند همینطور بود، ما در 10 عملیات بزرگ جنگ، یعنی عملیات ثامن الائمه، طریق القدس، فتح المبین، بیت المقدس، بدر، خیبر، والفجر 10، کربلای 5، والفجر 8 در هر ده عملیات بزرگ جنگ، شش عملیات ناجی تصور محورش احمد بود. درثامن الائمه(ع) ایستاد تا دشمن آبادان را نگرفت، برای شکست محاصره آبادان، احمد و حسین دو محور اصلی واساسی بودند.

در عملیات بیت المقدس در شب نوزدهم یا هیجدهم وقتی همه خسته شده بودیم همه وسواس داشتند که عملیات برای دو هفته به تأخیر بیفتد، آنجا حسن باقری صحبت کرد،گفت ما به مردم قول داده ایم. گفتیم خرمشهر در محاصره است چطور می توانیم برگردیم همه خسته بودند چون ما چهل روز بعد از عملیات فتح المبین، عملیات بیت المقدس را شروع کرده بودیم دو لشکر خرمشهر را تصرف کردند هر کدام با پنج گردان یعنی سه هزار نفر در مقابل بیست هزار نفر دشمن، لشکرهای احمد و حسین بودند. در عملیات خیبر همه دستاوردها منحصر به آن چیزی شدکه احمد مهیا کرد یعنی جزایر.در بدر مثل یک شهاب، جبهه را شکافت رفت داخل. من یادم نمی رود وقتی آخر شب مهدی باکری شهید شده بود همه رزمندگان جبهه را تخلیه کرده و عقب نشینی کرده بودند، فقط ده نفر مانده بودند که اصرار می کردند با التماس احمد را از منطقه بدر خارج کنند، نمی آمد. می گفت: چرا جنگ ما اینطور شد؟ به اینصورت در آمد؟شخصیتی مثل احمد کاظمی، تأثیرات یک فرمانده لشکر که فقط خرمشهر را آزاد کرد، نبود، پرورش چنین فضایی بود که امروز 17 سال از جنگ می گذرد اما هر روز این نام، نام بسیجی فرهنگ جنگ و توجه به آن در جامعه ما ضروری تر به چشم می خورد و احساس می شود.این نقش احمد بود، نقش حسین بود نقش حسن باقری بود، نقش مهدی زین الدین بود، نقش شهید علی  رضائیان بود و دهها فرمانده ای که شهید شدند و اینها محور های اصلی اش بودند.

خرمشهر مرهون رشادت شهید کاظمی

درعمليات  «بيت‌المقدس» و آزادي خرمشهر لشكر ايشان در مرحله نخست عمليات و در مرحله آخر آن، توانست نقش فوق‌العاده‌اي ايفا كند به گونه‌اي كه در روزهاي پاياني درگيري «بيت‌المقدس» كه نيروهاي ايراني، توان كافي براي آزادي خرمشهر نداشتند و تقاضاي چند هفته بازسازي را از فرماندهي کردند، در شب نوزدهم یا هیجدهم وقتی همه خسته شده بودیم ، همه وسواس داشتند که عملیات برای دو هفته به تاخیر بیفتد، آنجا حسن باقری صحبت کرد،گفت ما به مردم قول داده‌ایم. گفتیم خرمشهر در محاصره است چطور می‌توانیم برگردیم. همه خسته بودند چون ما چهل روز بعد از عملیات فتح المبین، عملیات بیت‌المقدس را شروع کرده بودیم. شهید کاظمی توانست با كمك شهيدخرازي آخرين مرحله عمليات آزادسازي خرمشهر را انجام دهد. ايشان نيروهاي عراقي را در خرمشهر محاصره و شهر را آزاد كردند ، با دو لشکر خرمشهر را تصرف کردند هر کدام با پنج گردان یعنی سه هزار نفر درمقابل بیست هزار نفر دشمن، لشکرهای 8 نجف و 14 امام حسین تحت فرماندهی احمد و  حسین بودند.و اينگونه بود كه در همه عمليات‌ها تا پايان جنگ، شهید کاظمی بدون استثنا نقش فعال و موفقي داشت؛ وي از افراد مؤثر در آزادسازي خرمشهر بود و اين شهر تا ابد، مرهون رشادت كاظمي است.

آخه بي بي زهرا(س) مادر شهداست

نذر كرده بود اگر از شهدا جواب گرفت ،چهل زيارت عاشورا به بي بي فاطمه زهرا(س)هديه كند .اما نذرش را فراموش كرده بود .

 

بعداز تدفين شهداي گمنام،بچه ها نامه اي از طرف شهدا برايش فرستادند.آخر نامه نوشته بود :"زيارت عاشورا وحضرت فاطمه (س)را فراموش نكن"تازه يادش اومد بي بي زهرا(س)مادر همين شهداست.

خاطره يك دانشجواز دانشگاه شهركرد

دروازه آسمان

«خرمشهر را خدا آزاد کرد».

خرمشهر سرزمین خرمی است که سرچشمه طراوت همیشگی اش، سرخی شبنم گونه قطرات خون است.

خرمشهر سرزمین صبوری است که سنگفرش خیابان هایش به سرخی خون سرو قامتان دلیر میهن رنگین شده است.

خرمشهر دروازه عبور سفیران عابدی است که با قطرات خون، وضوی عشق ساختند و به ملکوت پیوستند.

خرمشهر مقر شاهدان شاهدی است که گواهشان ذکر یا حسین علیه السلام بود و حضور جاویدانشان تجلی کربلایی دیگر.

خرمشهر سرزمینی به وسعت آسمان است که سینه های سوخته ای را در آغوش گرم و سوزان خویش گرفته است که هر کدامشان در جوار قرب الهی مأوی گرفته اند.

خرمشهر، سرزمین «محمّد جهان آرا» است و «جهان آرا»، سردار فاتح کربلای ایران.

خرمشهر، سرزمین دروازه های آسمانی است که از بی کرانه افق به سمت و سوی زمین گشوده شد و امواج گلوله و آتش خمپاره، مردان مرد را با خود به بی کران ابدیت روانه کرد.

خرمشهر سرزمینی است که هر کوچه اش، همچون شقایقی داغدار، قصه داغی بر سینه دارد؛ قصه شرحه شرحه فراق، قصه مظلومیت، قصه تجاوز و قصه ...

خرمشهر، معبر آسمانی مردان خداست؛ مردانی که در آرزوی همراهی قافله کربلائیان، آرام و قرار نداشتند.

خرمشهر مقر شیردلانی است که جنگاور عرصه جهاد بودند و لبیک گوی ندای لبیک.

سلام و درودت باد، خرمشهر! آزادیت مبارک و آزادگیت جاویدان باد!

روز مادر مبارک



ای دوست به حنجر شهیدان صلوات / بر قامت بی سر شهیدان صلوات

از دامن زن مرد به معراج رود / بر دامن مادر شهیدان صلوات . . .