روایت سردار سلیمانی از زیباترین و دردناکترین شهادت دو فرمانده لشکر

سردار قاسم سلیمانی گفت: یکی از قصه‌های دردناک شهادت فرماندهان، شهادت شهید «محمدابراهیم همت» بود و یکی از زیباترین شهادت‌ها هم قصه شهادت شهید «مهدی باکری».
 
به گزارش فارس، سردار قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه در ایام شهادت شهیدان «حمید و مهدی باکری» و «محمدابراهیم همت» زیباترین و دردناکترین لحظه شهادت این فرماندهان جنگ را روایت کرد:
 
                                                            ***
 
یکی از قصه‌های دردناک شهادت فرماندهان، شهادت شهید «محمدابراهیم همت» است و یکی از زیباترین شهادت‌ها هم قصه شهادت شهید «مهدی باکری» است؛ فرماندهی در دوران جنگ اینها نمونه بازر و مهم بود. اگر این قله‌ها نبودند، این دامنه‌ها سرسبز نمی‌شدند. هوایی که در دامنه وجود داشت و لذتی که در دامنه می‌بردیم، به دلیل بلندی قله‌ها بود؛ به همین دلیل آنها این قدر محبوب بودند، هزاران مهدی در لشکر 31 عاشورا بود اما محبوبیت فرمانده لشکر طوری بود که اگر می‌گفتند: «آقا مهدی»، یک مهدی در آن لشکر وجود داشت، آن هم مهدی باکری بود؛ اگر می‌گفتند: «حاج همت»، چهره او ترسیم می‌شد، انگار عکس او را در قلب‌ها حک کرده بودند.
 
در سنگر کوچکی در جزیره جنوبی نشسته بودیم، آن روز حمید باکری شهید شده بود، ما هم نمی‌دانستیم، آنجا فهمیدیم که حمید باکری شهید شده، مهدی آنجا خم به ابرو نیاورد؛ آن هم برادر باوفای مانند حمید نسبت به مهدی؛ طوری که  هیچ وقت در لشکر حمید باکری به مهدی باکری نگفت برادر و همه‌اش می‌گفت: «آقا مهدی».
 
آن روز شهید عباس کریمی فرمانده 35 ـ 40 نفر در پد شرقی جزیزه جنوبی در خط بود و شهید حاج همت در جمع ما در سنگر نشسته بود؛ به خط کریمی حمله کردند، شهید کریمی با شهید همت تماس گرفت و وضعیت را شرح داد.
 
شهید همت به من گفت: «می‌توانی یک دسته نیرو به من غرض بدهی؟!»؛ به شهید میرافضلی گفتم: «برو از گردانی که در چاه نفت در جزیره جنوب داریم، یک گروهان نیرو به شهید همت بده» میرافضلی و شهید همت هر دور در مسیر رفتن به سمت گردان و نرسیده به گردان شهید شدند و شاید نزدیک به 2 ـ 3 ساعت هم کسی نمی‌دانست، این دو شهید شده‌اند.
 
رفاقت بسیار صمیمی بین شهید مهدی باکری و شهید کاظمی وجود داشت؛ مهدی رفت در غرب رودخانه دجله و در کنار یک گروهان ماند، شهید باکری در محاصره دشمن، بدون نیرو و مجروح بود، آرامش او در کمتر از 20 دقیقه به زمان شهادتش در صدایش مشهود است، صدایی که باید همه ایران آن را بشنوند.
 
شهید کاظمی در آن لحظات به شهید باکری اصرار می‌کند که به عقب برگردد؛ اما شهید باکری به شهید کاظمی می‌گوید: «احمد! بیا اینجا اگر اینجا بیایی، من چیزی می‌بینیم که اگر ما باهم باشیم تا ابد از هم جدا نخواهیم شد». باکری به شهادت رسید و تا کنون هم مفقودالجسد است.
 
منطقه عملیاتی «بدر» تخلیه شده بود؛ همه به عقب برمی‌گشتند، شهید کاظمی حاضر نبود به عقب برگردد؛ 3 ـ 4 نفر مانده بودند و اصرار داشتند تا احمد را به عقب برگردانند اما کاظمی نمی‌توانست خودش را از سرزمین بدر جدا کند.

فقط به نام شهید


شهید! فقط به نام تو می‏شود سکه پیروزی زد که بعد از تو، هر که مانده، در توهم زندگی شناور است. نام تو ای لاله سرخ، معنای زندگی‏ست و غربت بعد از تو، دامن اهالی کوی شجاعت را گرفته؛ ماییم و دلی که جز به بهای خون، نه فروخته می‏شود و نه خریداریش هست.
کاش بودید!
چفیه‏های خون آلود، بر شط آرامش پل بسته‏اند. در لایه‏های زیرین هستی، غوغایی است. قسم به نام سرخ شهادت که پس از جنگ، راهی که شما به خون گلو پیموده‏اید، به خون دل می‏رویم. ما هر روز، در راه مولای شهیدان روی زمین، فلسفه می‏خوانیم و هر شام، عده‏ای پشت سیم‏خاردار ابتذال گیر می‏کنند. هر روز، روز شماست؛ کاش بودید!
هر روز، برایم شعر می‏خوانی
هر روز، در خاکریز فکرم شهید می‏شوی، پشت سنگر احساسم تیر می‏خوری و از قرارگاه فکرم، پر می‏کشی. به‏سوی کربلای آرزوهایم به راه می‏افتی و من هر روز، شادی‏ام را تشییع می‏کنم و زندگی مردانه را به خاک می‏سپارم. من هر روز از شما دور می‏شوم؛ در حالی‏که دست تمنا به‏سوی شما دارم. هر روز عهد می‏کنم که دلم بر سر مزار شما بماند تا شیون مادران فرزند مرده را در هیاهوی تبلیغات خوردنی‏ها و آشامیدنی‏ها گم نکنم.
شعری سروده‏ام به نام خاک و تو بر روی بیت‏هایش، با نعش خون‏آلود افتاده‏ای. کتابی نوشته‏ام که پلاکت را در همه صفحاتش آویزان کرده‏ای. هر روز برایم سخنرانی می‏کنی؛ می‏گویی جان شما و فرمان رهبر! هر روز برایم شعر می‏خوانی. هر روز برایم نقاشی می‏کنی. هوا بوی سرخی می‏دهد و واژه‏ها و زندگی، رنگ نام شما گرفته.
دریا دریا اشک، در فراق تو
از هامون نیاز جاماندگان حقیقت، تا کاروان رفتگان سرخ‏جامه، هزار افسوس به رنگ تنهایی نوشته‏اند. از مرز ارزش‏های بشر جدید تا سه راهی شهادت کربلای ایران، هزار امید به نام ولایت نگاشته‏اند. من، غم تنهایی و فراق تو را ای برادر شهیدم، به دامن مولایم می‏برم و سر به سجدگاه محراب ابرویش، دریا دریا اشک می‏ریزم و اوست تسکین من.

حسین امیری

اندام كامل يك شهيد




تابستان سال 72 بود كه همراه نيروهاي تفحص در جنوب و منطقه شلمچه مشغول كار بوديم. روزي در مقر بودم كه يكي از بچه هاي گروه تفحص لشكر 7 ولي عصر(عج) آمد طرفم. تازه از كار برگشته بودند. با حالتي منقلب و هيجان زده، دست من را گرفت و برد داخل معراج شهداي مقرشان و گفت كه مي خواهد صحنه جالبي را نشانم بدهد. پارچه اي را روي زمين باز كرده بودند. پيكر كامل شهيدي در حالي كه شلوار و پيراهن بادگير به تنش بود، پوتينهايش هم در پاهايش بودند. جالبتر از همه اين بود كه ماسك ضد گاز شيميايي هم به صورت داشت. يك قبضه اسلحه كلاشينكف هم به پشتش بود. وقتي ماجرا را پرسيدم گفت:

- در منطقه شلمچه چشممان به او افتاد كه به همين حالت روي زمين دراز كشيده بود; به صورتي كه رويش به آسمان بود.

دانلود مداحی درباره شهدا از مجتبی رمضانی


ردیفمداحفرمتحجمدانلود
1مجتبی رمضانیmp3 2,039 KB دانلود
2مجتبی رمضانیmp3 1,726 KB دانلود
3مجتبی رمضانیmp3 2,222 KB دانلود
4مجتبی رمضانیmp3 1,178 KB دانلود
5مجتبی رمضانیmp3 2,045 KB دانلود
6مجتبی رمضانیmp3 1,157 KB دانلود
7مجتبی رمضانیmp3 1,111 KB دانلود
8مجتبی رمضانیmp3 1,341 KB دانلود

پوستر شهید محمد علی مومن زاده


برای مشاهده در سایز اصلی روی تصویر کلیک کنید

كبوترها، كبوترها، به دلجويي از آن بالا

كبوترها، كبوترها، به دلجويي از آن بالا

نگاهي زير پا گاهي اسيران قفس ها را!
خوشا پروازتان با هم، بلند آوازتان با هم
به ياد آريد ما را هم در آن پرواز كردن ها...
كبوترها، كبوترها،هواي پر زدن دارم
ولي با من نمي آيد، نمي آيد دلم، دردا!
چه ديدي اي دل اينجا تو، كه ماندي در گل
اينجا تو
شدي بي حاصل از اينجا تو، با هم رويم آنجا
شكن حصر و قفس ديگر، رهايي را بكن باور
بزن در آسمان ها پر، به پروازآ، به پروازآ...
هوا گر بسته پايت را لگامي زن هوايت را
بده دست ولايت را، غزلخوانان بيا با من
فريبت داده گر دنيا، فريبي ده تو هم او را
بگير اوجي بناگاه و بزن پا بر سر دنيا
درنگت چيست هان اي دل؟ همه رفتند تا منزل
چرايي اين چنين غافل، بيا، دير است تا فردا
هلا اي خيال آدم ها، ببينيد اين كبوتر ها
منم، آن خويش گم كرده، كه خود را كرده ام پيدا
تو هم رستي زبنده اي دل، بيا نزديك شد تا منزل
بگو با من، چه مي بيني درآن آفاق ناپيدا؟!...
منبع: كتاب گزيده شعر جنگ و دفاع مقدس، انتخاب و توضيح: حسن حسيني، ص

قالب  مذهبی شهید نظرمی کنید  به وجه الله


دریافت قالب

خاطرات شهدای تفحص

 

ردیف

موضوع

لینک مطلب

شفای عباس به دست حضرت عباس(ع)

 مشاهده

 دو خطر

 مشاهده

 همه چیز دست اوست

 مشاهده

 برات شهادت

 مشاهده

 استقبال شهادت

 مشاهده

 فکه دیگر جای من نیست!

 مشاهده

 راه عشق

 مشاهده

 بنده خدا

 مشاهده

 مدال عاشورا

 مشاهده

 سجاده سرخ شهادت

 مشاهده

 سرباز ولیعصر (عج)

 مشاهده

 اولین اعزام

 مشاهده

 فرياد الله‌ اکبر

 مشاهده

 صبور و بردبار

 مشاهده

 ردپای جنگ

 مشاهده

 اعجاز زیارت عاشورا

 مشاهده

 شهادت

 مشاهده

 پیام رهبر

 مشاهده

 زير پايت را نگاه كن

 مشاهده

 آداب پیدا کردن شهدا

 مشاهده

صبوري كن، صبوري!

پيش از عمليات والفجر هشت بود كه برادر [شهيد] خرازي براي بچه هاي گردان يونس صحبت مي كرد. به آنان مي گفت: «برادران! اگر در عمليات زخمي شديد، خيلي بي تابي نكنيد كه دو نفر ديگر هم مجبور شوند از شما پرستاري كنند و شما را به عقب انتقال دهند. سعي كنيد خودتان را از معبر عقب بكشيد تا برادران امدادگر سراغ شما بيايند. آه و ناله نكنيد كه روحيه بقيه تضعيف شود. بعد اشاره كرد: من خودم زخمي شدم، دستم قطع شد، نه آه كردم و نه ناله؛ چون روحيه ديگران ضعيف مي شد...»

بعد سه بار گفت: «استغفرالله، استغفرالله، استغفرالله، اين نيت را نداشتم كه از خودم تعريف كنم!...

اين مطلب در ذهنم بود، تا اين كه عمليات صورت گرفت. پشت جاده فاو- البحار بوديم. آتش دشمن خيلي شديد بود. حدود 10متري من گلوله اي به زمين خورد. يكي از برادران بسيجي زخمي شد. بالاي سرش رفتم، با اين كه زخمش خيلي شديد بود، ساكت بود و چيزي نمي گفت. پرسيدم: « درد نداري؟» گفت: «درد دارم، خيلي هم دارم؛ اما يادت نيست حاجي چي گفت. من سفارش او را اطاعت مي كنم و چيزي نمي گويم.»
منبع: تبيان

دانلود نوای دلنشین و خاطره انگیز حاج صادق آهنگران

ردیفنام مداحفرمت فایلحجم فایلدریافت فایل
1حاج صادق آهنگرانmp3 7,828 KB دانلود
2حاج صادق آهنگرانmp3 9,447 KB دانلود
3حاج صادق آهنگرانmp3 4,537 KB دانلود
4حاج صادق آهنگرانmp3 5,986 KB دانلود
5حاج صادق آهنگرانmp3 4,719 KB دانلود
6حاج صادق آهنگران mp3 3,622 KB دانلود
7حاج صادق آهنگرانmp3 4,210 KB دانلود
8حاج صادق آهنگرانmp3 2,564 KB دانلود
9حاج صادق آهنگرانmp3 2,799 KB دانلود
10حاج صادق آهنگرانmp3 10,327 KB دانلود
11حاج صادق آهنگرانmp3 10,613 KB دانلود
12حاج صادق آهنگرانmp3 3,008 KB دانلود
13حاج صادق آهنگرانmp3 4,993 KB دانلود

شهید مهدی رجب بیگی

سال 1336 شهر دامغان شاهد ولادت كودكي بود كه «مهدي» نام گرفت تا هدايتگر خيل عظيمي از جوانان و نوجوانان اين سرزمين باشد. ديري نپاييد كه خانواده عزم تهران كرده و در محله جنوب شهر، زندگي پرمعنويتي را آغاز نمودند. هرچه از دوران تحصيل اش مي گذشت نبوغ و استعداد فوق العاده او بيش از پيش خودنمايي مي كرد. گذشت لحظات، فرصت هايي طلايي بود تا او كتاب هاي بيشتري را مطالعه كرده و مشتري ثابت كتابخانه محله و مدرسه گردد تا جايي كه قبل از پايان مقطع دبيرستان، كتب مذهبي بسياري را خوانده بود.

حسن خلق مهدي، او را چهره اي محبوب و مورد احترام در ميان اقوام و آشنايان نموده و تواضع و فروتني اش زبانزد خاص و عام بود. از دوران كودكي كمك به اقشار محروم و مستضعف را آغاز كرد و حتي در دوران دانشجويي اش نيز معلمي و تدريس خصوصي را از خانه هاي بالاي شهر با پول هاي هنگفت رها نمود و پس از پيگيري هاي مكرر، آرزوي  ديرينه اش كه معلمي در مدارس جنوب شهر بود تحقق يافت. ديري نپاييد كه دانش آموزان از هر طيف و سليقه سياسي و عقيدتي، شيفته مرام و مسلك آن بنده پاك الهي گرديدند و از دامن آلوده گروهك هاي منافق و منحرف رسته و به جبهه خط امامي ها پيوستند. بنده اي كه تا پاسي از شب به تجهد و رازونياز با معبود خويش مشغول بوده و بسياري از روزها را نيز روزه مي داشت.

سال 1354 و قبولي مهدي در رشته مهندسي راه و ساختمان نقطه عطفي گرديد در جنبش دانشجويي دانشكده فني دانشگاه تهران؛ و شور و نشاط توأم با تدبير و شجاعت مهدي، بسياري از دانشجويان را حركتي اسلامي بخشيد بويژه آنكه به انتخاب دانشجويان، او نماينده كلاس گرديده و در كنار مسئوليت هايي همچون اداره كتابخانه اسلامي دانشكده و عضويت در شوراي مركزي دانشجويان، شاگرد ممتاز دانشكده بود. فعاليت هاي صنفي - سياسي اش، وابستگان رژيم منحوس پهلوي را به زحمت انداخته و همواره تحت تعقيب ساواك بود. بويژه آنكه در دوراني كه خواندن نماز از سوي رژيم، فعاليت سياسي محسوب مي شد خيلي اوقات مهدي، پيش نماز مسجد دانشگاه بود. ابتكار او در برگزاري برنامه هاي كوهنوردي براي جدايي كامل جوانان از گروهک منافقين و انسجام آنها در فعاليت هاي مذهبي به ثمر نشست و اينگونه تظاهرات ها و راهپيمايي هاي گوناگوني را سازماندهي و اجرا كرد كه در دوران انقلاب با پخش فيلم و اسلايد و ديگر كارهاي تبليغي در ميان راهپيمايان بويژه روشنگري در مساجد تهران به اوج خود رسيد تا جايي كه پس از بازگشايي مجدد دانشگاه ها، «سازمان دانشجويان مسلمان دانشكده فني» را بوجود آورده و مهدي مسئول انتشار نشريه دانش آموزي «هجرت» گرديد.

آنچه هر قلم راني را از توصيف زندگاني پر فراز و نشيب مهدي عاجز مي نمايد روح متعالي، شخصيت منحصر به فرد و چند بعدي اوست كه شايسته دانستيم رشحه اي از حيات معنوي اش را اينگونه بازروايي نماييم.

 1) معلمي دلسوز: رفتار جذاب و حضور مستمر مهدي در ميان دانش آموزان، موجب حيرت و شگفتي تمامي مسئولان و معلمان مدارس بود كه توانسته بود درس رياضي را با  آموزه هاي ديني ممزوج نمايد، و اينگونه بود كه بیش از هزار نفر از دختران و پسران شاگردش، اشك فراق در شهادت آن شمع ابدي ريختند.

 2) دانشجويي فعال و مبارز: از طراحان و فعالان اصلي در برگزاري تجمعات دانشجويي و مردمي بوده و محور اصلي ساختن شعار و نيز فريادگر شعارها از حنجر انقلابي خویش بود.
نقش روشن مهدي در تسخير لانه جاسوسي آمريكا، نام او را نيز در زمره «فاتحان لانه» ثبت نمود و «نماينده دانشجويان پيرو خط امام(ره)» و «مسئول برگزاري گردهمايي جنبش هاي آزادي بخش جهان» در تهران گرديد.
بسياري از اطلاعيه ها و بيانيه هاي جنبش دانشجويي را مي نوشت و گاه با كلام قرّاء خويش در اجتماعات مردمي بويژه نماز جمعه تهران قرائت مي نمود. مهدي در مقابل دشمنان، سرسخت و در مواجهه با دوستان بسيار مهربان بود. هيچيك از گروه هاي منحرف، حريف مباحثه و مناظره با او نبودند و در مقابل تمام نحله هاي فكري، پيروزمندانه غالب مي گرديد.

 3) روزنامه نگاري بصير: پيرامون تمام وقايع و اتفاقات روز قلمراني مي كرد و از      تحليل هاي عميق سياسي تا  مقالات طنز و فكاهي را بسيار بليغ و فصيح مي نگاشت و در روزنامه ها و نشريات چاپ مي نمود. در تمامي حوزه هاي بين المللي و داخلي مواضعي صريح و شفاف اتخاذ كرده و فرمانده پیروز جنگ نرم در مقابله با امپرياليسم، ليبراليسم و پياده نظام استكبار و صهيونيسم در داخل كشورمان بويژه روشنگري نسبت به جنايات فرقه منحرف منافقين بود و سدي آهنين در برابر سلطه فرهنگي و سياسي استكبار جهاني بوده و هيچ امتيازي را براي جريانات روشنفكري قائل نبود و در اين راه، جز چند ساعتي در شبانه روز استراحت نمي كرد. مقالات و تحليل هاي اين شهيد بزرگوار با نام مستعار «م . فني» به چاپ مي رسيد و براي همگان معما شده بود كه «م . فني» با اين نوشته هاي تند و تيز چه كسي است؟!
 4) جهادگري عاشق و خستگي ناپذير: مهدي از همان دوران ابتدايي كمك به محرومين را آغاز كرد، آنجا كه مستخدم مدرسه شان توان كارنداشته و او كه دانش آموز ابتدايي بود صبح ها زودتر به مدرسه رفته و ظهرها هم ديرتر مي آمد تا مدرسه را تميز كند.
وقتي بحث ساماندهي مناطق مختلف جهادسازندگي مطرح شد، يكي از حساس ترين بخش ها «امور استانها» بود كه بايستي در هر استاني، شورا و تشكيلاتي را براي جهاد ايجاد مي كرد و به همين خاطر، زحمات زيادي داشت كه مهدي مسئول يكي از پنج قسمت اين مجموعه بوده و كارهاي آن مناطق را پيگيري مي كرد.
شهيد رجب بيگي نشريه داخلي جهاد را شامل اخبار محرمانه و تحليل هاي سياسي براي بصيرت بخشي كليه اعضاي شاغل و افتخاري جهاد، منتشر مي نمود كه نهايتاً منجر به تشكيل دفتر سياسي جهاد گرديده و مهدي عضو شوراي چهار نفره اين دفتر و مدتي نيز مسئول دفتر سياسي بود.
5) شاعري دلسوخته: مهدي ده ها شعر و نوحه و سرود انقلابي از خود به يادگار گذاشته كه در آخرين سروده اش (چند روز قبل از شهادت) خبر از شهادت خود مي دهد. گويا قبل از سرودن اين غزل، تفألي به قرآن كريم زده و مژده وصال را از حضرت دوست جلت عظمته هديه گرفته است.
سرودهاي او به مناسبت تسخير لانه جاسوسي و تشكيل گروه سرود از دانشجويان پيرو خط امام(ره) خود نيز حكايتي مفصل دارد كه مهدي و يارانش هنگام تجمع مردمي مقابل لانه، بالاي اتاق نگهباني رفته و بسياري از سرودها را نیز تك خواني مي نمود.

6) مداحي عاشق: نفس گرم مهدي در هيئات مذهبي و آواي الهي اش هنوز گوش و جان مستمعين را تشنه صوت زیبایش نموده است. هنر آن مداح شهيد، آميختن معارف كربلاي حسيني و قيام انقلاب خميني بود كه در نوحه هاي خود، مظلوميت  سيدالشهداء عليه السلام و يارانش را توأم با لعن و مرگ بر آمريكا و استكبار توأم كرده و روح سلحشوري و قيام را در مخاطبين به اوج مي رساند. زيباترين تصويري كه از مهدي عزيز به يادگار مانده مداحي ظهر عاشوراست كه در ميان خيل عظيم جمعيت در محوطه لانه جاسوسي اقامه عزا و قيام نموده است.

 بي شك، آنچه بر اين لوح سپيد جاري شد نمي تواند ويژگي هاي ممتاز و كم نظير شهيد عزيز ما را توصيف نمايد مگر آنكه خوانندگان محترم، نوشته هاي مهدي را به دقت مطالعه نمايند تا به شخصيت چند بعدي آن جوان 24 ساله پي ببرند.

 و اما شهادت:

با توجه به دستگيري برخي از سران منافقين در شهريور ماه 1360، قرار بود آن فرقه ضاله، سوم مهرماه غائله اي به پا كنند كه به دلايلي تجمعات آنها شكل نگرفت و در پنجم مهرماه    آشوب هاي خياباني شان را در بسياري از خيابان هاي محوري تهران به راه انداختند و بخش هايي از شهر را مختل نمودند. شهيد رجب بيگي با مشاهده شلوغي هاي غيرطبيعي خيابان كه از ساختمان جهاد در خيابان قدس شاهد آن بود، عزم خانه نموده و سلاح كمري خود را برداشت تا عازم مبارزه گردد. مهدي قيام و جهاد را تنها در حوزه فرهنگ و هنر نمي دانست بلكه مجاهدي بود كه در لبيك به نداي وليّ زمان، مقابل گلوله هاي خصم هم مي ايستاد و در كارزار مبارزه مسلحانه نيز حضوري فعال داشت.

از آنجايي كه سران منافقين نيز همچون فعالان مذهبي آن دوران، غالباً از دانشجويان بودند و مهدي نيز بارها و بارها در نشريات مختلف عليه منافقين، مطالب و تحليل هاي متقني نوشته بود، در مسير برگشت شناسايي مي شود و توسط منافقين كوردل  به درجه رفيع شهادت نايل مي گردد و در بهشت حضرت زهراعلیها السلام (قطعه 24 رديف 97 شماره 4) حيات طيبه اخروي خود را آغاز مي نمايد تا مزار پاكش در دنياي ما جا ماندگان، زيارتگاه شاگردان و همرزمانش گردد.

چهار روایت از یک ریش ! (4)


روایت سوم: شهید مجتبی رضایی

زمستان سال 66 بود. سرما صورت ها را می سوزاند. همراه بقیه بچه های گردان تخریب، مشغول پاکسازی معبرهای میدان مین در منطقه بودیم. چند روزی بود که عملیات در غرب کشور شروع شده بود. من بودم، حاج محسن و یکی دو تا دیگر از بچه های تخریب. من از سمت چپ شروع کردم و حاج محسن خودش آستین ها را بالا زد و از سمت راست وارد میدان مین شد. می خواست خودش کنار بچه ها و دوش به دوش آن ها توی میدان باشد و عمل کند.ظاهراً پای راست حاج محسن به خاطر جراحت های قبلی خم نمی شد؛ به همین دلیل بود که نمی توانست راحت هر دو پایش را خم کند و بنشیند زمین. عادتش این بود، از کمر که دولا می شد، انگشتانش را باز می کرد و می برد لای شاخک های مین و المری. همه می دانستیم که الان حاجی چه می گوید:
- گوگوری مگوری... بیا بغل عمو.
شاخک را می پیچاند، چاشنی مین را درآورده و آن را خنثی می کرد همه مان می خندیدیم. نگاهم به مین های جلوی دستم بود، ولی گهگاه نگاهی هم به حاج محسن می انداختم. صدای «گو گوری مگوری»اش همه را می خنداند. یک مین را از خاک درآوردم و گذاشتم کنار. برگشتم نگاهی به حاج محسن انداختم که دیدم انگشتانش را برد لای شاخکهای یک المری. خواستم پهلوی خودم با حاج محسن تکرار کنم، گوگوری مگوری

حاجی شروع کرد به گفتن...
- گوگوری مگو...
گرومپ

ناگهان انبوهی از ساچمه فلزی، آتش و انفجار همه جا را پر کرد. منتظر بودم تا حاجی بقیه حرفش را بزند دود غلیظ و سیاه که خوابید، چشمم به حاج محسن دین شعاری با آن ریش بلند حنایی رنگ افتاد. اما صورت و ریش حاج محسن رفته بودند.

دانلود مداحی دفاع مقدس از مجتبی رمضانی


لینک دانلود

دانلود مداحی دفاع مقدس از مجتبی رمضانی


لینک دانلود

دانلود مداحی دفاع مقدس از مجتبی رمضانی


لینک دانلود

دانلود مداحی دفاع مقدس از مجتبی رمضانی


لینک دانلود

دانلود مداحی دفاع مقدس از مجتبی رمضانی


لینک دانلود

دانلود مداحی دفاع مقدس از مجتبی رمضانی


لینک دانلود

دانلود مداحی دفاع مقدس از مجتبی رمضانی


لینک دانلود

دانلود مداحی دفاع مقدس از مجتبی رمضانی


لینک دانلود