روایت سردار سلیمانی از زیباترین و دردناکترین شهادت دو فرمانده لشکر



شهید! فقط به نام تو میشود سکه پیروزی
زد که بعد از تو، هر که مانده، در توهم زندگی شناور است. نام تو ای لاله
سرخ، معنای زندگیست و غربت بعد از تو، دامن اهالی کوی شجاعت را گرفته؛
ماییم و دلی که جز به بهای خون، نه فروخته میشود و نه خریداریش هست.
کاش بودید!
چفیههای
خون آلود، بر شط آرامش پل بستهاند. در لایههای زیرین هستی، غوغایی است.
قسم به نام سرخ شهادت که پس از جنگ، راهی که شما به خون گلو پیمودهاید، به
خون دل میرویم. ما هر روز، در راه مولای شهیدان روی زمین، فلسفه
میخوانیم و هر شام، عدهای پشت سیمخاردار ابتذال گیر میکنند. هر روز،
روز شماست؛ کاش بودید!
هر روز، برایم شعر میخوانی
هر روز، در خاکریز
فکرم شهید میشوی، پشت سنگر احساسم تیر میخوری و از قرارگاه فکرم، پر
میکشی. بهسوی کربلای آرزوهایم به راه میافتی و من هر روز، شادیام را
تشییع میکنم و زندگی مردانه را به خاک میسپارم. من هر روز از شما دور
میشوم؛ در حالیکه دست تمنا بهسوی شما دارم. هر روز عهد میکنم که دلم بر
سر مزار شما بماند تا شیون مادران فرزند مرده را در هیاهوی تبلیغات
خوردنیها و آشامیدنیها گم نکنم.
شعری سرودهام به نام خاک و تو بر روی
بیتهایش، با نعش خونآلود افتادهای. کتابی نوشتهام که پلاکت را در همه
صفحاتش آویزان کردهای. هر روز برایم سخنرانی میکنی؛ میگویی جان شما و
فرمان رهبر! هر روز برایم شعر میخوانی. هر روز برایم نقاشی میکنی. هوا
بوی سرخی میدهد و واژهها و زندگی، رنگ نام شما گرفته.
دریا دریا اشک، در فراق تو
از
هامون نیاز جاماندگان حقیقت، تا کاروان رفتگان سرخجامه، هزار افسوس به
رنگ تنهایی نوشتهاند. از مرز ارزشهای بشر جدید تا سه راهی شهادت کربلای
ایران، هزار امید به نام ولایت نگاشتهاند. من، غم تنهایی و فراق تو را ای
برادر شهیدم، به دامن مولایم میبرم و سر به سجدگاه محراب ابرویش، دریا
دریا اشک میریزم و اوست تسکین من.
حسین امیری


كبوترها، كبوترها، به دلجويي از آن بالا
نگاهي زير پا گاهي اسيران قفس ها را!
خوشا پروازتان با هم، بلند آوازتان با هم
به ياد آريد ما را هم در آن پرواز كردن ها...
كبوترها، كبوترها،هواي پر زدن دارم
ولي با من نمي آيد، نمي آيد دلم، دردا!
چه ديدي اي دل اينجا تو، كه ماندي در گل
اينجا تو
شدي بي حاصل از اينجا تو، با هم رويم آنجا
شكن حصر و قفس ديگر، رهايي را بكن باور
بزن در آسمان ها پر، به پروازآ، به پروازآ...
هوا گر بسته پايت را لگامي زن هوايت را
بده دست ولايت را، غزلخوانان بيا با من
فريبت داده گر دنيا، فريبي ده تو هم او را
بگير اوجي بناگاه و بزن پا بر سر دنيا
درنگت چيست هان اي دل؟ همه رفتند تا منزل
چرايي اين چنين غافل، بيا، دير است تا فردا
هلا اي خيال آدم ها، ببينيد اين كبوتر ها
منم، آن خويش گم كرده، كه خود را كرده ام پيدا
تو هم رستي زبنده اي دل، بيا نزديك شد تا منزل
بگو با من، چه مي بيني درآن آفاق ناپيدا؟!...
منبع: كتاب گزيده شعر جنگ و دفاع مقدس، انتخاب و توضيح: حسن حسيني، ص

|
ردیف |
موضوع |
لینک مطلب |
|
|
شفای عباس به دست حضرت عباس(ع) |
|
|
|
دو خطر |
|
|
|
همه چیز دست اوست |
|
|
|
برات شهادت |
|
|
|
استقبال شهادت |
|
|
|
فکه دیگر جای من نیست! |
|
|
|
راه عشق |
|
|
|
بنده خدا |
|
|
|
مدال عاشورا |
|
|
|
سجاده سرخ شهادت |
|
|
|
سرباز ولیعصر (عج) |
|
|
|
اولین اعزام |
|
|
|
فرياد الله اکبر |
|
|
|
صبور و بردبار |
|
|
|
ردپای جنگ |
|
|
|
اعجاز زیارت عاشورا |
|
|
|
شهادت |
|
|
|
پیام رهبر |
|
|
|
زير پايت را نگاه كن |
|
|
|
آداب پیدا کردن شهدا |
پيش از عمليات والفجر هشت بود كه برادر [شهيد] خرازي براي بچه هاي گردان
يونس صحبت مي كرد. به آنان مي گفت: «برادران! اگر در عمليات زخمي شديد،
خيلي بي تابي نكنيد كه دو نفر ديگر هم مجبور شوند از شما پرستاري كنند و
شما را به عقب انتقال دهند. سعي كنيد خودتان را از معبر عقب بكشيد تا
برادران امدادگر سراغ شما بيايند. آه و ناله نكنيد كه روحيه بقيه تضعيف
شود. بعد اشاره كرد: من خودم زخمي شدم، دستم قطع شد، نه آه كردم و نه ناله؛
چون روحيه ديگران ضعيف مي شد...»
بعد سه بار گفت: «استغفرالله، استغفرالله، استغفرالله، اين نيت را نداشتم كه از خودم تعريف كنم!...
اين مطلب در ذهنم بود، تا اين كه عمليات صورت گرفت. پشت جاده فاو- البحار
بوديم. آتش دشمن خيلي شديد بود. حدود 10متري من گلوله اي به زمين خورد. يكي
از برادران بسيجي زخمي شد. بالاي سرش رفتم، با اين كه زخمش خيلي شديد بود،
ساكت بود و چيزي نمي گفت. پرسيدم: « درد نداري؟» گفت: «درد دارم، خيلي هم
دارم؛ اما يادت نيست حاجي چي گفت. من سفارش او را اطاعت مي كنم و چيزي نمي
گويم.»
منبع: تبيان

| ردیف | نام مداح | فرمت فایل | حجم فایل | دریافت فایل |
| 1 | حاج صادق آهنگران | mp3 | 7,828 KB | دانلود |
| 2 | حاج صادق آهنگران | mp3 | 9,447 KB | دانلود |
| 3 | حاج صادق آهنگران | mp3 | 4,537 KB | دانلود |
| 4 | حاج صادق آهنگران | mp3 | 5,986 KB | دانلود |
| 5 | حاج صادق آهنگران | mp3 | 4,719 KB | دانلود |
| 6 | حاج صادق آهنگران | mp3 | 3,622 KB | دانلود |
| 7 | حاج صادق آهنگران | mp3 | 4,210 KB | دانلود |
| 8 | حاج صادق آهنگران | mp3 | 2,564 KB | دانلود |
| 9 | حاج صادق آهنگران | mp3 | 2,799 KB | دانلود |
| 10 | حاج صادق آهنگران | mp3 | 10,327 KB | دانلود |
| 11 | حاج صادق آهنگران | mp3 | 10,613 KB | دانلود |
| 12 | حاج صادق آهنگران | mp3 | 3,008 KB | دانلود |
| 13 | حاج صادق آهنگران | mp3 | 4,993 KB | دانلود |
سال 1336 شهر دامغان شاهد ولادت كودكي بود كه «مهدي» نام گرفت تا هدايتگر خيل عظيمي از جوانان و نوجوانان اين سرزمين باشد. ديري نپاييد كه خانواده عزم تهران كرده و در محله جنوب شهر، زندگي پرمعنويتي را آغاز نمودند. هرچه از دوران تحصيل اش مي گذشت نبوغ و استعداد فوق العاده او بيش از پيش خودنمايي مي كرد. گذشت لحظات، فرصت هايي طلايي بود تا او كتاب هاي بيشتري را مطالعه كرده و مشتري ثابت كتابخانه محله و مدرسه گردد تا جايي كه قبل از پايان مقطع دبيرستان، كتب مذهبي بسياري را خوانده بود.
حسن خلق مهدي، او را چهره اي محبوب و مورد احترام در ميان اقوام و آشنايان نموده و تواضع و فروتني اش زبانزد خاص و عام بود. از دوران كودكي كمك به اقشار محروم و مستضعف را آغاز كرد و حتي در دوران دانشجويي اش نيز معلمي و تدريس خصوصي را از خانه هاي بالاي شهر با پول هاي هنگفت رها نمود و پس از پيگيري هاي مكرر، آرزوي ديرينه اش كه معلمي در مدارس جنوب شهر بود تحقق يافت. ديري نپاييد كه دانش آموزان از هر طيف و سليقه سياسي و عقيدتي، شيفته مرام و مسلك آن بنده پاك الهي گرديدند و از دامن آلوده گروهك هاي منافق و منحرف رسته و به جبهه خط امامي ها پيوستند. بنده اي كه تا پاسي از شب به تجهد و رازونياز با معبود خويش مشغول بوده و بسياري از روزها را نيز روزه مي داشت.
سال 1354 و قبولي مهدي در رشته مهندسي راه و ساختمان نقطه عطفي گرديد در جنبش دانشجويي دانشكده فني دانشگاه تهران؛ و شور و نشاط توأم با تدبير و شجاعت مهدي، بسياري از دانشجويان را حركتي اسلامي بخشيد بويژه آنكه به انتخاب دانشجويان، او نماينده كلاس گرديده و در كنار مسئوليت هايي همچون اداره كتابخانه اسلامي دانشكده و عضويت در شوراي مركزي دانشجويان، شاگرد ممتاز دانشكده بود. فعاليت هاي صنفي - سياسي اش، وابستگان رژيم منحوس پهلوي را به زحمت انداخته و همواره تحت تعقيب ساواك بود. بويژه آنكه در دوراني كه خواندن نماز از سوي رژيم، فعاليت سياسي محسوب مي شد خيلي اوقات مهدي، پيش نماز مسجد دانشگاه بود. ابتكار او در برگزاري برنامه هاي كوهنوردي براي جدايي كامل جوانان از گروهک منافقين و انسجام آنها در فعاليت هاي مذهبي به ثمر نشست و اينگونه تظاهرات ها و راهپيمايي هاي گوناگوني را سازماندهي و اجرا كرد كه در دوران انقلاب با پخش فيلم و اسلايد و ديگر كارهاي تبليغي در ميان راهپيمايان بويژه روشنگري در مساجد تهران به اوج خود رسيد تا جايي كه پس از بازگشايي مجدد دانشگاه ها، «سازمان دانشجويان مسلمان دانشكده فني» را بوجود آورده و مهدي مسئول انتشار نشريه دانش آموزي «هجرت» گرديد.
آنچه هر قلم راني را از توصيف زندگاني پر فراز و نشيب مهدي عاجز مي نمايد روح متعالي، شخصيت منحصر به فرد و چند بعدي اوست كه شايسته دانستيم رشحه اي از حيات معنوي اش را اينگونه بازروايي نماييم.
1) معلمي دلسوز: رفتار جذاب و حضور مستمر مهدي در ميان دانش آموزان، موجب حيرت و شگفتي تمامي مسئولان و معلمان مدارس بود كه توانسته بود درس رياضي را با آموزه هاي ديني ممزوج نمايد، و اينگونه بود كه بیش از هزار نفر از دختران و پسران شاگردش، اشك فراق در شهادت آن شمع ابدي ريختند.
2) دانشجويي فعال و مبارز: از طراحان و فعالان اصلي در برگزاري تجمعات دانشجويي و مردمي بوده و محور اصلي ساختن شعار و نيز فريادگر شعارها از حنجر انقلابي خویش بود.
نقش روشن مهدي در تسخير لانه جاسوسي آمريكا، نام او را نيز در زمره «فاتحان لانه» ثبت نمود و «نماينده دانشجويان پيرو خط امام(ره)» و «مسئول برگزاري گردهمايي جنبش هاي آزادي بخش جهان» در تهران گرديد.
بسياري از اطلاعيه ها و بيانيه هاي جنبش دانشجويي را مي نوشت و گاه با كلام قرّاء خويش در اجتماعات مردمي بويژه نماز جمعه تهران قرائت مي نمود. مهدي در مقابل دشمنان، سرسخت و در مواجهه با دوستان بسيار مهربان بود. هيچيك از گروه هاي منحرف، حريف مباحثه و مناظره با او نبودند و در مقابل تمام نحله هاي فكري، پيروزمندانه غالب مي گرديد.
3) روزنامه نگاري بصير: پيرامون تمام وقايع و اتفاقات روز قلمراني مي كرد و از تحليل هاي عميق سياسي تا مقالات طنز و فكاهي را بسيار بليغ و فصيح مي نگاشت و در روزنامه ها و نشريات چاپ مي نمود. در تمامي حوزه هاي بين المللي و داخلي مواضعي صريح و شفاف اتخاذ كرده و فرمانده پیروز جنگ نرم در مقابله با امپرياليسم، ليبراليسم و پياده نظام استكبار و صهيونيسم در داخل كشورمان بويژه روشنگري نسبت به جنايات فرقه منحرف منافقين بود و سدي آهنين در برابر سلطه فرهنگي و سياسي استكبار جهاني بوده و هيچ امتيازي را براي جريانات روشنفكري قائل نبود و در اين راه، جز چند ساعتي در شبانه روز استراحت نمي كرد. مقالات و تحليل هاي اين شهيد بزرگوار با نام مستعار «م . فني» به چاپ مي رسيد و براي همگان معما شده بود كه «م . فني» با اين نوشته هاي تند و تيز چه كسي است؟!
4) جهادگري عاشق و خستگي ناپذير: مهدي از همان دوران ابتدايي كمك به محرومين را آغاز كرد، آنجا كه مستخدم مدرسه شان توان كارنداشته و او كه دانش آموز ابتدايي بود صبح ها زودتر به مدرسه رفته و ظهرها هم ديرتر مي آمد تا مدرسه را تميز كند.
وقتي بحث ساماندهي مناطق مختلف جهادسازندگي مطرح شد، يكي از حساس ترين بخش ها «امور استانها» بود كه بايستي در هر استاني، شورا و تشكيلاتي را براي جهاد ايجاد مي كرد و به همين خاطر، زحمات زيادي داشت كه مهدي مسئول يكي از پنج قسمت اين مجموعه بوده و كارهاي آن مناطق را پيگيري مي كرد.
شهيد رجب بيگي نشريه داخلي جهاد را شامل اخبار محرمانه و تحليل هاي سياسي براي بصيرت بخشي كليه اعضاي شاغل و افتخاري جهاد، منتشر مي نمود كه نهايتاً منجر به تشكيل دفتر سياسي جهاد گرديده و مهدي عضو شوراي چهار نفره اين دفتر و مدتي نيز مسئول دفتر سياسي بود.
5) شاعري دلسوخته: مهدي ده ها شعر و نوحه و سرود انقلابي از خود به يادگار گذاشته كه در آخرين سروده اش (چند روز قبل از شهادت) خبر از شهادت خود مي دهد. گويا قبل از سرودن اين غزل، تفألي به قرآن كريم زده و مژده وصال را از حضرت دوست جلت عظمته هديه گرفته است.
سرودهاي او به مناسبت تسخير لانه جاسوسي و تشكيل گروه سرود از دانشجويان پيرو خط امام(ره) خود نيز حكايتي مفصل دارد كه مهدي و يارانش هنگام تجمع مردمي مقابل لانه، بالاي اتاق نگهباني رفته و بسياري از سرودها را نیز تك خواني مي نمود.
6) مداحي عاشق: نفس گرم مهدي در هيئات مذهبي و آواي الهي اش هنوز گوش و جان مستمعين را تشنه صوت زیبایش نموده است. هنر آن مداح شهيد، آميختن معارف كربلاي حسيني و قيام انقلاب خميني بود كه در نوحه هاي خود، مظلوميت سيدالشهداء عليه السلام و يارانش را توأم با لعن و مرگ بر آمريكا و استكبار توأم كرده و روح سلحشوري و قيام را در مخاطبين به اوج مي رساند. زيباترين تصويري كه از مهدي عزيز به يادگار مانده مداحي ظهر عاشوراست كه در ميان خيل عظيم جمعيت در محوطه لانه جاسوسي اقامه عزا و قيام نموده است.
بي شك، آنچه بر اين لوح سپيد جاري شد نمي تواند ويژگي هاي ممتاز و كم نظير شهيد عزيز ما را توصيف نمايد مگر آنكه خوانندگان محترم، نوشته هاي مهدي را به دقت مطالعه نمايند تا به شخصيت چند بعدي آن جوان 24 ساله پي ببرند.
و اما شهادت:
با توجه به دستگيري برخي از سران منافقين در شهريور ماه 1360، قرار بود آن فرقه ضاله، سوم مهرماه غائله اي به پا كنند كه به دلايلي تجمعات آنها شكل نگرفت و در پنجم مهرماه آشوب هاي خياباني شان را در بسياري از خيابان هاي محوري تهران به راه انداختند و بخش هايي از شهر را مختل نمودند. شهيد رجب بيگي با مشاهده شلوغي هاي غيرطبيعي خيابان كه از ساختمان جهاد در خيابان قدس شاهد آن بود، عزم خانه نموده و سلاح كمري خود را برداشت تا عازم مبارزه گردد. مهدي قيام و جهاد را تنها در حوزه فرهنگ و هنر نمي دانست بلكه مجاهدي بود كه در لبيك به نداي وليّ زمان، مقابل گلوله هاي خصم هم مي ايستاد و در كارزار مبارزه مسلحانه نيز حضوري فعال داشت.
از آنجايي كه سران منافقين نيز همچون فعالان مذهبي آن دوران، غالباً از دانشجويان بودند و مهدي نيز بارها و بارها در نشريات مختلف عليه منافقين، مطالب و تحليل هاي متقني نوشته بود، در مسير برگشت شناسايي مي شود و توسط منافقين كوردل به درجه رفيع شهادت نايل مي گردد و در بهشت حضرت زهراعلیها السلام (قطعه 24 رديف 97 شماره 4) حيات طيبه اخروي خود را آغاز مي نمايد تا مزار پاكش در دنياي ما جا ماندگان، زيارتگاه شاگردان و همرزمانش گردد.


روایت سوم: شهید مجتبی رضایی
زمستان سال 66 بود. سرما صورت ها را می سوزاند. همراه بقیه بچه های گردان تخریب، مشغول پاکسازی معبرهای میدان مین در منطقه بودیم. چند روزی بود که عملیات در غرب کشور شروع شده بود. من بودم، حاج محسن و یکی دو تا دیگر از بچه های تخریب. من از سمت چپ شروع کردم و حاج محسن خودش آستین ها را بالا زد و از سمت راست وارد میدان مین شد. می خواست خودش کنار بچه ها و دوش به دوش آن ها توی میدان باشد و عمل کند.ظاهراً پای راست حاج محسن به خاطر جراحت های قبلی خم نمی شد؛ به همین دلیل بود که نمی توانست راحت هر دو پایش را خم کند و بنشیند زمین. عادتش این بود، از کمر که دولا می شد، انگشتانش را باز می کرد و می برد لای شاخک های مین و المری. همه می دانستیم که الان حاجی چه می گوید:
- گوگوری مگوری... بیا بغل عمو.
شاخک را می پیچاند، چاشنی مین را درآورده و آن را خنثی می کرد همه مان می خندیدیم. نگاهم به مین های جلوی دستم بود، ولی گهگاه نگاهی هم به حاج محسن می انداختم. صدای «گو گوری مگوری»اش همه را می خنداند. یک مین را از خاک درآوردم و گذاشتم کنار. برگشتم نگاهی به حاج محسن انداختم که دیدم انگشتانش را برد لای شاخکهای یک المری. خواستم پهلوی خودم با حاج محسن تکرار کنم، گوگوری مگوری
حاجی شروع کرد به گفتن...
- گوگوری مگو...
گرومپ
ناگهان انبوهی از ساچمه فلزی، آتش و انفجار همه جا را پر کرد. منتظر بودم تا حاجی بقیه حرفش را بزند دود غلیظ و سیاه که خوابید، چشمم به حاج محسن دین شعاری با آن ریش بلند حنایی رنگ افتاد. اما صورت و ریش حاج محسن رفته بودند.