روز ارتش جمهوری اسلامی ایران

ارتش جمهوری اسلامی ایران

عشق، با گل های میخکی که بر لوله تفنگ هایتان کاشتید، جوانه زد و بهار، به بار نشست و زندگی با خون سرخ تان که خط مرزهای میهن شد، جریان گرفت.

استوار ماندید تا کوه ها، شکوه سربلندی و ماندگاری را از شما بیاموزند.

نشان دادید که هنوز می شود دست از جان به جای یاران، شست.

سربلند و پیروز ماندید تا آسمان، سر بر شانه هایتان به خواب خوش برود و ابرها از چشم های پرغرورتان، زندگی را باران کنند تا زمین سیراب شود از زلال وجودتان.

باغ های معلق جهان در دست های پر از مهربانی تان، به بهار می رسند تا جهانی عشق، از شکوه شما به شکوفه بنشیند.

رشته کوه های سر به فلک کشیده ای شُدید در برابر دشمنان، تهمتن بودید و سینه سپر کردید هر چه نامهربانی را که می خواست خانه هایمان را در شعله های آشوب بسوزاند.

پروانه هایی بودید که از هیچ آتشی پروایتان نبود.

آبشار شدید تا جهانی سرکشی را به زانو درآورید.

آسمان، زیر بال هایتان بود و دریاها در مشت هایتان و زمین، ردپایی بود از راز رهایی تان.

نامتان همیشه بلند! ای سربلندان بلند قامت!

مهرتان جاوید و نامتان بلند و ماندگار!

درود بر شما مردان خدا که میراث دار خون شهیدانید؛ پاینده باشید و سربلند!

بازخوانی‌ یک‌ سخنرانی‌ کمتر‌ شنیده‌ شده شهید همت

http://sabokbalan-ashegh.persiangig.com/image/shahid-hemat/3-shahid%20hemat%20noorozahra%20035.jpg


از تأسف بارترین مسائلی که تذکر درباره ی آن به متصدیان امور فرهنگی ضروری به نظر می‌رسد، شیوه ی تعظیم و بزرگداشت شخصیت‌هایی است که در طول مدت انقلاب تا به امروز، شایستگی معرفی شدن به نسل های آتی را به عنوان الگو پیدا نموده اند. چراکه متأسفانه فقط در سالگردهای وفات و یا شهادتشان و یا دیگر مناسبت های مربوطه، از آنها یاد می شود.

این در حالی است که مقام معظم رهبری شهیدان را به عنوان ستارگانی معرفی می نمایند که راه را می شود با آن‌ها پیدا کرد. اگر به حقیقت قرار است مبانی اعتقادی و سیره عملی شهیدان، الگویی برای هدایت نسل جوان باشد، آیا با یکی دو دفعه یاد نمودن از آن ها در طول یک سال، این خواسته تحقق می یابد.

تأسف بار تر آن که این میزان یاد نمودن اندک نیز در نمایش چند تصویر و قطعه فیلم تکراری، انتشار چند مقاله، زندگینامه یا خاطره و نهایتاً بر پایی یک همایش خلاصه می شود. و ای کاش انصاف و تعادل و بیان حقیقت در همین برنامه ها نیز رعایت می شد، چرا که فقط به برخی ابعاد شخصیتی آنان پرداخته می شود. شهید همت یک نمونه از این افراد است که یا از او یاد نمی شود و یا اگر هم جهت رفع مسئولیت و یا فرار از عذاب وجدان، و یا حتی انجام وظیفه، یادی از این شخصیت کم نظیر می شود، فقط در مورد خصوصیات اخلاقی و ایمانی او نقل خاطره و اطلاع رسانی می شود.

تا به حال چندبار در مورد دیدگاه ها و نقطه نظرات سیاسی آن شهید، مطلب خوانده و یا شنیده اید؟ آیا رسانه‌های گروهی، به خصوص صدا و سیما هیچ سخنرانی از آن شهید در آرشیو غنی خود ندارند که دقایقی از آن را به مباحث سیاسی پرداخته باشد؟ آیا اگر نقطه نظرات سیاسی شهید همت و دیگر شهدایی چون او برای نسل جوان تبیین می‌شد، پس از بیست و شش سال که از شهادت آن شهید عزیز می گذشت، فتنه گران سال88 باز هم می توانستند تا ذهن برخی از جوانان این مرزو بوم را گمراه کرده و شهید همت را به نفع خود مصادره کنند؟ در هر صورت بر آن شدیم تا در بیست و هشتمین سالگرد شهادت سردار خیبر، این بار گوشه ای از تاریخ انقلاب اسلامی ایران را با تحلیل حاج همت مرور کنیم و به برخی از دیدگاه های سیاسی او واقف شویم. عبارات زیر پاره ای از سخنرانی آن سردار رشید اسلام است که در تاریخ 16/1/1362 و در پادگان دوکوهه ایراد شده است و ماآن را عینا از نوار سخنرانی پیاده کرده ایم:

عکس العمل انفعالی آمریکا در برابر انقلاب اسلامی
«پس از این که یک انقلاب با عظمتی رخ داد، آمریکا در یک حرکت انفعالی ناچار شد عکس العمل نشان بدهد. خوب دقت کنید. شما یک زمان ساده یک جایی ایستاده اید و به فکر نیستید مشتی به شما زده می شود. به یک باره شما هول می شوید و تا می آیید خودتان را پیدا کنید و جواب بدهید، زمان می گیرد. وقتی می خواهید جواب بدهید این جواب، جواب انفعالی است. این حرکت حرکت واکنش است در مقابل کنشی که روی شما انجام شده است. و این انقلاب بر عکس همه ی انقلابات تاریخ، اولین انقلابی بود که امپریالیسم آمریکا در مقابل، یک حرکت انفعالی انجام داد و آمریکا مجبور شد در مقابل یک عمل انجام شده و پیروز شده ی انقلاب اسلامی، عکس العمل نشان دهد. لذا از روز اول عکس العملش، مشتی که می خواست بزند این بود که انقلاب را کُند بکند. و پس از کُند کردن انقلاب، انقلاب را به سقوط بکشاند.»

دولت موقت و بنی صدر: مهره های کُند و منحرف کردن انقلاب
درادامه بحث شهید همت مهرهای استکبار برای عملی کردن آن واکنش های انفعالی اش را مشخص می کند:
«و برای این حرکت(بارها من این را تکرار کردم از بس این مطلب مهم است) از این خصلت ها برای این حرکت استفاده کرد: به سازش کشیدن انقلاب، به انحراف کشیدن انقلاب، جلوگیری از صدور انقلاب. این ها راهکارهای کُند کردن بود. به سازش کشیدن را دولت موقت روی کار آورد. مارهای از آستین درآمده ی سالیان دراز، پیرهای فرتوت سیاست و لیبرالیسم [را] رو کرد....حرکت بعدی به انحراف کشیدن انقلاب بود بلافاصله بعد از حرکت سازش. و خط بنی صدر برای این کار آمده بود. بسیار طول دارد، کتاب ها باید بنویسند در تاریخ. اصلاً روی آن نمی ایستیم و وقت را نمی‌گیریم.»

آنچه مهم است آنکه شهید همت که از جمله افرادی است که آن مقطع را با چشمانی باز و به خوبی درک نموده است، بر تحلیل شیوه ی دشمن در کند نمودن و سپس منحرف کردن انقلاب، تأکید داشته و معتقد است که کتاب‌ها باید در این زمینه نگاشته شود.

ضرورت تحلیل جنگ و زوایای آن
 شهید همت در ادامه سخنانش به تهاجم نظامی گسترده ی عراق و نقش خائنان داخلی پرداخته و ضمن تأکید بر ضرورت تحلیل و شناخت زوایا و خفایای این موضوع می گوید:«اینقدر مقدمات آماده بود که عین کار اسرائیل بیست و چهار ساعت قبلش هواپیماها بلند بشوند و بیایند تمام فرودگاه‌ها را بزنند. که به خاطر دارید که تهران روی فرودگاه مهرآباد و سایر جاهایی که رفتند. و همان زمان یک دست‌هایی هم در کار بود که همکاری بکنند با این خط  و همکاری کردند. و بلافاصله از زمین و دریا و هوا عراق بریزد و بیاید، و آمد.

برادرهای عزیز، سیزده لشکر از عراق به حرکت در آمد. پنج لشکر پیاده نظام، پنج لشکر زرهی، دو لشکر مکانیزه و یک لشکر احتیاط. حدود هشت لشکر به سمت جنوب حرکت کرد. لشکرهای صد در صد آماده ی آفند و با حداکثر استعداد.گردان چهل تانک، تیپ صد و بیست تانک، لشکر سیصد و شصت الی چهار صد تانک. آمدند.... هیچکس مقابلشان نبود. برادرها به خاطر دارند هنوز در آن زمان حفاظت [نبود]، شهید رجایی آمده بودند نخست وزیری، الو... خرمشهر سقوط کرد. الو...نفت شهر سقوط کرد. الو... و در مخیله و ذهن انسان نمی گنجید که این ها می‌خواهند چه بکنند. و خدا گواه است تاریخ آینده هم دیر خواهد فهمید، و به این فکر خواهد افتاد که بنشیند و تحلیل کند.»

خیانت های داخلی در زمان جنگ
حاج همت سخنان عمارگونه اش را اینطور ادامه می دهد: «برادرهای عزیز، یک قسمت خیلی جزئیش الآن روشن شده است. یک افسر از لشکر سه که مأموریتش جسر نادری بوده، این می رسد به پل کرخه (افسر شناسایی لشکر بوده) با یک جیپ از پل کرخه عبور می کند و می آید به سمت اندیمشک. هیچکس مقابلش نبوده است. اینقدر با جیپ می آید که پادگان نیروی هوایی دزفول را با چشمش می بیند. بعد در بیت المقدس اسناد به دست آمد. این افسر عراقی به رده ی بالایش گزارش می کند که من از پل کرخه گذشتم و آنقدر پیشرفتم که پادگان نیروی هوایی را با چشم خودم دیدم. بعد تحلیل می کند و می گوید که اما نظریه، فکر می کنم یک تله باشد [یعنی حتی خود عراقی ها هم باورشان نمی شد که اینقد راحت و بدون این که کسی جلوی آنها باشد بتوانند به این شکل پیشروی کنند]. ... عراق به این شکل آمده بود.

جداً وحشتناک آمده بود. خدا شاهد است صدام (هنوز مصاحبه اش هست) بی وجدان در خرمشهر داشته سوار هلی کوپتر می شده. خبرنگار می گوید یک سئوال دیگر از تو داریم. [صدام] می گوید مصاحبه ی بعدی در اهواز. سوار هلی کوپتر می شود و به هوا می رود. در گیلانغرب، در عملیات مسلم بن عقیل که آنجا بودیم، آن نفرش را من گیر آوردم گفت. گفت از خود من در فلکه ی تانکه سئوال کرد که تا تهران چند کیلومتر دیگر هست؟ در اهواز [پادگان] حمید سقوط می کند. بسیاری قطعه ی فانتوم در پادگان حمید [بود]. ولی خیانت آنقدر هماهنگ شده بود از کانال داخل هم که یک قطعه اش را برنداشتند. دشمن می‌رسد تا نورد اهواز. پانزده کیلومتر الی هجده کیلومتر تا اهواز [فاصله داشت]. دشمن به راحتی آبادان را دور می زند و در محاصره ی خودش می گیرد، در بغل خودش می گیرد. کارش را تمام نمی کند. دشمن می آید پل نو از پل نو رد می شود می آید در خونین شهر. بیست و یک میلیارد دلار اجناس ما در گمرک توسط عراقی ها ربوده می شود. و جنایاتی که در خرمشهر و بعد در سوسنگرد بیشتر از همه جا در فحشا و مسائل ناموسی آفریدند که همه تان اطلاع دارید. ... با همه ی کوبندگی خدا رحم کرد، دوباره اینجا خطوط بنی صدر روشن شد و برای ملت جا افتاد. به محض هوشیاری ملت، همان جریان بنی صدر شکست خورد و کنار رفت. یک ذره پا گذاشتیم رو به هماهنگی. و همین پا گذاشتن جریان ثامن الائمه و طریق القدس [را آفرید]. برای اولین بار هزار تا نیروی بسیج از ایران سی و پنج ملیونی بسیج شد و در آن عملیات شرکت کرد و موفق. بعد در عملیات حصر آبادان شدند دو هزار. بعد شد فتح المبین و گسترش پیدا کرد. سازمان رزمی، خود بچه های عملیات قبول نمی کردند که گردان بشود نیرو. ولی حصر آبادان شد دو هزار  بسیجی. و جریان فتح المبین شدند شصت هزار و جریان بیت المقدس شدند نود هزار.»

ضرورت پیروی از خط تعیین شده ولایت فقیه
شهید همت در ادامه پس از ارائه ی تحلیلی از وضعیت ایران، با بینش و بصیرتی که دارد تنها راه نجات را تبعیت از ولایت فقیه دانسته و می گوید: «ایران را محبوس کردند داخل یک قفس و دور تا دورش را محاصره کردند. محاصره ی اقتصادی، نظامی، سیاسی. از دریا و زمین و هوا. دریا را نمی بینید ناوگان آمریکا می آید؟ این محاصره ی دریایی. ترکیه را نمی بینید؟ محاصره ی مرزی. افغانستان را ندیدید؟ و بعد عراق را هم که دیدید. همه ی ایران را گذاشتند در یک قفس که از اطراف محاصره کنند و هی حلقه ی محاصره را تنگ تر کنند تا این انقلاب را ساقط کنند. ما را داخل یک قفس محصور کردند و ما هیچ چاره ای نداریم جز اینکه یک طرف دیوارهای این قفس را بشکنیم و اگر شکستیم، مردانه از قفس بیرون رفته ایم و می توانیم پرواز کنیم. و اگر نرفتیم می خورندمان. و قفس را هر کجا نگاه می کنی ترکیه، پاکستان، افغانستان، می بینی دیوارهایش مناسب نیست غیر از دیوارهای قفس ایران. چرا که معتقد به ولایت است، چرا که معتقد به امامت است. و چرا که غیر از خط ولایت، خط امامت و امت، خط دیگری را نمی شناسد. ... لذا این احساس به همه ی شما دست می دهد که امروز چقدر وظیفه، چقدر مسئولیت و چقدر احساس تکلیف بر گردن ماست. که یک ایران اسلامی محاصره شده توسط همه ی کشورهای استعماری، که آب می خورند تمامی این کشورها خط فکری، سیاسی، عقیدتی، نظامی و جغرافیایی و همه چیزشان از خطوط امپریالیسم شرق و غرب و خصوصاً در رأسش آمریکا [نشأت گرفته می شود].»

آنچه که حاج همت به وضوح در کلام رهبرش می بیند و به خاطر اجرای آن  سر در طبق اخلاص و بندگی می گذارد، همان چیزی است که کوردلان آن روز ندیدند و امروز در شعار " نه غزه، نه لبنان" کوری آن روزشان نیز به اثبات رسید. این حاج همت است که بیست و هفت سال پیش، از شک شکّاکان به ولایت پرسیده و می گوید: «طرحی است روشن. طرح ولایت یک طرح کلی است که توسط فرماندهی کل قوا بیان می شود. طرح ولایت چیست؟ هان؟ ابلاغ نکرده است؟ در رادیو ابلاغ نکرده است؟ در روزنامه ها ننوشته است؟ شکی در طرح ولایت دارید؟ از اول گفته قدس و قدس و قدس. و گره را امام و ولایت در آنجا می بیند. ما که ناشی هستیم و نمی فهمیم. کشش نداریم، بینش نداریم، مغزمان مادیست و دنیا پسندیم. خط بعدی را هم امام داده و خط واسطه را هم تعیین کرده است، کربلاست.»

آری و چه زیبا گفت شهید آوینی، سید شهیدان اهل قلم، کسی که هیچگاه نمی گذاشت صدای حاج همت در درونش گم شود: «کربلا حرم حق است و هیچکس را جز یاران امام حسین (علیه السلام) راهی به سوی حقیقت نیست.»
 

ما هنوز زائر زندگانیم

 

گزارشی از برخی شهدای شاخص بهشت زهرای تهران

 

اینجا، نزدیک مقبره فرمانده کل، گردان گردان سربازان فدایی او خوابیده‌اند. بسیجیان و نظامیانی از میان بهترین فرزندان این سرزمین که روزی در همین کوچه‌پس‌کوچه‌ها، میان من و تو زندگی می‌کردند، ولی از جنس زمین نبودند. اگر از شهر تهران به اين مرکز تنفس ملائک بيايى، آنگاه که زيرزمين مترو را بالا ‌آمده‌اى، حرم امام را پشت سر می‌بینی و اینک پای در زمینی ملکوتی نهاده‌ای که هیچ شباهتی به آنجا که از آن جدا شده و آمده‌ای ندارد! از کنار مزار مردگان عبور می‌کنی و به آن سوی بلوار، گلزار نوراني شهيدان پاي مي‌نهى. نام خود را ميان قبرهاي فردا جستجو مي‌کني و آرزو مي‌کني که کاش تو نيز در آن سوي بلوار دفن شوى! کاش! جنس اینجا نورانيت و آرامش مطلق است و تو از شهر اضطراب و غفلت جدا شده‌اي و اينک آرامشي ديگرگونه تو را فرا گرفته است.

عظمتي به وسعت يک تاريخ خون‌بار را روبرويت مي‌بيني و سند زنده مظلوميت و ايثار انقلابيون را مرور مي‌کنى. اینجا پر است از خاطرات کساني که خون‌شان براي آبياري درخت انقلاب جاري شده و اينک تو وارث آنان گشته‌اي و کوله باري از مسووليت بر دوش خود داري. اگر بخواهي سير تاريخي بهشت زهرا را طي کني بايد به آن سو بروي و زيارت تاريخ ايثار را آغاز کنى! وضو بگیر و قدم بنه!

در قطعه 39 شهدای گروه منصورون، از گروههای مبارز قبل انقلاب، در میان سال‌های 50 تا 56 دفن شده‌اند و در میان‌شان مبارز شهید سید علی اندرزگو را خواهی دید و یاد چهره‌های متفاوت‌اش می‌افتی که برای مبارزه مجبور بود خودش را به آن صورت‌ها درآورد و آن سختی‌ها را تحمل کند. ما چقدر برای انتقال پیام خون بار انبیاء سختی می‌کشیم؟!

در قطعه 15، شهداي قيام 19 دي 56 شهر قم مانند شيخ علي اصغر ناصرى، غلامرضا همراهی و حسین قاسمیان آرمیده‌اند. همانها که خون سرخ‌شان تا پیروزی انقلاب در سال 57 تداوم یافت و آن حادثه نورانی را رقم زد. در قطعات 17 و 14 برخی شهدای 17 شهریور 57 از جمله شهید محمد مهدی خلص مدفون است و دست تو را می‌گیرد و با خود به میان دریای خون آن روز می‌برد. آن روز رسوایی شاه صلح طلب و اربابانش!

در قطعه 39 شهدای حماسه ساز گارد لویزان تهران در ظهر عاشورای سال 57 آرمیده‌اند که ناصرالدین امیدی عابد و اسماعیل سلامت بخش از جمله آنان‌اند. در قطعه 21 و بخشی از قطعه 24 شهدای 22 بهمن 57 مدفون‌اند. شهدایی که آمدن امام را دیده بودند و سرنگونی کامل رژیم را نه! ولی خوب می‌دانستند که وعده الهی حق است و خون‌شان بی‌ثمر نمی‌ماند.

به قطعه‌اي بسيار نوراني مي‌رسى، قطعه 24 و پائین آن شهید مهدی رجب بیگی که اوایل انقلاب، توسط منافقین ترور شد را می‌بینی و یاد کتاب «می‌رویم تا خط امام بماند!» او می‌افتی که مجموعه‌ای از دست نوشته‌های آن دانشجوی خلاق و خوش ذوق دانشگاه تهران است و امروز فقط سالنی در دانشکده فنی به نام اوست. راستی چه خوب نوشته بود. آرى! آنان رفتند تا خط امام بماند! کاش بدانیم.

کمی آنطرف‌تر در همین قطعه شهدای هفتم تیر، شهید بهشتی و 72 تن و همچنین شهیدان رجایی و باهنر در بنای یادبودی آرمیده‌اند و بسیاری شهیدان بزرگ دیگر از جمله شهید محمد تندگویان، وزیر نفتی که برای کار مردم با وجود جنگ مدام به منطقه می‌آمد و بالاخره به دست عراقی‌ها اسیر شد و به دست آنان شکنجه و شهید گردید! برخي شهداي درگيري‌هاي اول انقلاب در کردستان نيز در همین قطعه‌اند شهيداني چون علي اصغر وصالى، محمد توسلى، غلامرضا قربانی مطلق که در غربت آن روزها، توسط ضدانقلاب دست نشانده ابرقدرت‌ها به شهادت رسیدند. مزار نورانی خلبان دلاور، شهيد احمد کشوري و همچنين شهيد‌هاشمى، فرمانده دلاور و رشید جنگهای نامنظم را هم در همین قطعه خواهی دید. وسط اين قطعه تعدادي از سرداران رشيد مانند کريمى، ناصر کاظمى، فکورى، چراغى، محمد بروجردى، رنجبران، علی موحد دانش، علي قمى، ورامينى، حسن باقرى، میرزازاده، حاجی پور، عباس کرمى، یوسف کلاهدوز، سلمان طرقی و... مدفون‌اند و میان‌شان قبر بزرگی است که شهید بزرگوار مصطفی چمران در آن آرمیده و دست تو را می‌گیرد و همراه با مناجات‌های پرسوز خود به آسمان می‌برد: «ای پاهای من.... »

در همین قطعه، دلاور نوجوان، حسین فهمیده، که بر بالای مزار او و برادرش، تانکی نمادین قرار داده‌اند، مدفون است که با رسیدن به مزار این به تعبیر امام، رهبر، عرق شرم بر پيشاني ات مي‌نشيند و سر تعظيم در مقابل آن بزرگي فرود مي‌آورى! کمی آنطرف‌تر نیز اتاقکی ساده را می‌بینی که مزار قربان علی رخشانی و مادرش آنجاست. مادر او معروف به ننه على، 17 سال پایان عمرش را در همین محل، کنار مزار او، زندگی کرد و اینک محل دفن او، زیارتگاه دلسوختگان و حاجتمندان است.

به مزار محمد جهان آرا، سردار دلاور خرمشهر مي‌رسي و زير لب زمزمه مي‌کنى: «ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته، خون یارانت... ». شهيد بزرگوار تيمسار فلاحي که جنب مزار آيت الله طالقاني آرميده است نيز در همین قطعه سراسر نور مدفون‌اند.

در قطعه 27 شهدای بمب‌گذاری سال 63 در نماز جمعه تهران مدفون‌اند. قطعه 26 بناي يادبود شهداي حج خونين سال 66 است که به دست علمداران اسلام آمريکايى، يعني آل سعود خائن کشته شدند و اینجا برخي از آنان مدفون‌اند و ديگران، در شهرهای خود آرمیده‌اند.

در قطعه 27 و 40 شهدای مظلوم و بی‌گناه بمباران‌های اول و آخر جنگ تهران دفن شده‌اند و در میان آنان یک خانواده هفت نفره را می‌بینی که کوچک و بزرگ‌شان کنار هم خوابیده‌اند و یک تابلوی بزرگ مظلومیت را به نمایش در آورده‌اند. گويي رقابت مظلوميت در اینجا جريان دارد چرا که به آنسوي قطعه 40 که مي‌رسي، شهدای جنایت جنگی آمریکا علیه هواپیمای مسافربری ایرباس را می‌بینی که از سنین مختلف در آن خاک، آرام گرفته‌اند و ندای رسواگری ابرقدرت‌ها را برآورده‌اند.

در قطعه44 بیش از 2500 شهید گمنام آرمیده‌اند و 1500 شهید مظلوم و گمنام دیگر در سایر قطعات و میان شهدا آرمیده‌اند که متاسفانه در فاز اول طرح بازسازی قبور شهدا، قطعه 44 را به پارکي شبيه پارک‌هاي تهران با کاج‌هاي تزئينى، لامپ‌های حبابی و جوی آب مصنوعی تبدیل کرده‌اند و از محل ذکر به بستر غفلت! راستی چگونه با توجیه طرح کشوری به‌سازی و بازسازی قبور شهدا، اين تنها مکان‌هاي حاوي روح انقلابي آن دوران را چنين خراب و کم اثر مي‌سازند و به تعبير استادى، شبیه قبرستان مردگان و بدون نمادی از انقلاب و جنگ می‌نمایند! چطور این روح زنده تاریخ را نمی‌بینند و تصور می‌کنند باید سنگ قبرهای این گلزار را مانند قبرستان مردگان نو و تازه نمود تا رنگی بیابد و برای نسل ما جذاب شود؟! مگر از رجوع فوج فوج پژوهشگران خارجی به این گلزار مطلع نیستند که حتی آنها فریاد برآورده‌اند نگذارید این اثر ماندگار را تخریب کنند! باز خدا را شکر که خانواده شهدا و دانشجویان و جانبازان بیدار بودند و اعتراض کردند و جلوی ادامه تخریب‌ها را در تهران گرفتند، ولی متاسفانه معلوم نیست که بر سر گلزارهای شهرستانها چه دارد می‌آید! چگونه می‌توان پذیرفت که این سندهای زنده خراب شوند و به جایشان موزه‌ای در کناره گلزارها برپا شود؟! چگونه یک ترمیم ساده را به یکسان سازی تعمیم داده‌اند و فرهنگ زنده جنگ و انقلاب را تخریب می‌کنند؟!

در این قطعه همچنین ابوالفضل سپهر، شاعر نامدار جنگ و شهیدان مدفون است و تو را یاد اشعار دلنشین خود می‌اندازد: «اتل متل یه بابا...»

قطعه 25 که مزار شهداي مظلوم بمباران شيميايي حلبچه توسط بمبهاي اروپايي و آمريکايي است نيز در نزديکي يادمان شهداي استشهادي و جهان اسلام از جمله خالد اسلامبولى، عماد مغنیه و... است و شاعر دلسوخته، مرحوم محمد رضا آغاسی نیز در نزدیکی آنان مدفون است.

در قطعه 50 تعدادی از شهدا که در تفحص سال‌های پس از جنگ پیدا شده‌اند و مزار برخی از جانبازان شیمیایی را می‌بینی که پس از سال‌ها تحمل رنج به دیار محبوب‌شان شتافته‌اند و بالاخره آرامش یافته‌اند. در قطعات 27 و 35 برخي شهداي گرانقدر تفحص که بر اثر انفجار مين به شهادت رسيده‌اند مانند شهيدان پازوکى، محمودوند، غلامى، شهبازى، صابری و شاهدی آرمیده‌اند، همان‌ها که بسیاری از همسران و مادران شهدا را از بلاتکلیفی به در آورده و جسد مطهر همسر و فرزندان‌شان را به آنها رساندند.

در هر قطعه میان ردیف‌های قبور، راههایی باریک برای عبور و مرور افراد وجود دارد و در کنار برخی از قبور، جاهایی برای نشستن مادران و پدران پیر شهدا نیز هست. درختان و گلدانهایی هم در میان قبور دیده می‌شوند که بر سرسبزی این بهشت افزوده‌اند. پرچم‌های سه رنگ کشورمان در کنار پرچم‌های یا حسین(ع) و یا زهرا(س) بر سر بسیاری از قبور نصب شده‌اند و بعضا درون قاب‌های آلومینیومی که تصاویر شهدا در آنان هست نیز دیده می‌شوند. متوسط سن شهداي بهشت زهرا شايد زير 25 سال باشد و بسياري‌شان حتي پس از 15 خرداد 42 و آغاز قيام امام به دنيا آمده‌اند و اين يعني در هنگام شهادت زير 20 سال عمر داشته‌اند و اين‌گونه عرق شرم بر پيشاني تو مي‌نشانند که هم سن و سال يا بزرگ‌تر از آناني ولي نه تنها باري را از دوش انقلاب برنداشته‌اي که چه بسا باري را افزوده اى! متاسفانه به این فضای بزرگ فرهنگی تربیتی کمتر رسیدگی می‌شود و حتی تابلوهای راهنمای زائران که بتوان شهدای عملیات‌های سال‌های مختلف و اتفاقات گوناگون را از طریق آنها یافت دیده نمی‌شوند!

شهید روایتگران جنگ، سید شهیدان اهل قلم، شهید آوینی و برخی شهدای روایت فتح و همچنین سپهبد شهید صیاد شیرازی و جمعی دیگر از شهدای ارتش ج. ا. ا که تو را یاد بزرگی و اخلاص او که در کتاب‌های «در کمین گل سرخ» و «ناگفته‌های جنگ» می‌اندازند در قطعه 29 مدفون‌اند. در همین قطعه، برخی شهیدان بلندپرواز نیروی هوایی که در حادثه سقوط هواپیما بلندترین پروازشان را انجام دادند مانند شهیدان ستاری و اردستانی نیز آرام گرفته‌اند.

در قطعه 26 شهدای شکنجه شده به دست منافقین کوردل، پاسداران گرانقدر طالب طاهرى، طهماسبی و میرجلیلی آرمیده‌اند و سند رسوایی آن عمله‌های استکباراند. شهیدان محمد، حسين و محمدرضا دستواره و شهيد بزرگورا محسن وزوايي را نيز در همین قطعه مي‌يابي. شهيد سيد احمد پلارک که بوي عطر مزارش معروف است نيز در همین قطعه آرام گرفته است. در کنار اینان، پنج شهید دفاع مقدس از یک خانواده، سید میرحمزه سجادیان و خانواده‌اش آرمیده‌اند که نمادی از ایثار و فداکاری و مظلومیت‌اند.

در میان شهدای قطعات نورانی 24 و 28 شهدایی هستند که خواسته‌اند بصورت گمنام باقی بمانند و بنا به وصیت بدون ذکر نام دفن شده‌اند و بار دیگر تو را به خودت می‌آورند که در چه حالی و دنبال کدام نام؟! در میان دیگر قطعات برخی شهدای مجاهد عراقی و افغانی که علیه رژیم صدام در کنار رزمندگان ایرانی جنگیده‌اند و به شهادت رسیده‌اند نیز مدفون‌اند و نمادی از بی‌جغرافیا بودن مرزهای اعتقادی اسلام‌اند.

عکس‌هاي مختلف و برخي وسايل شخصى، پرده‌های چین خورده، آئینه و شمعدان، برخی اطلاعیه‌های قدیمی و تابلوهای تسلیت و تبریک شهادت که از طرف سپاه و بسیج مساجد داده می‌شده است، ظرف آب برای شستشو، شمع و فانوس‌هایی که برخی شبهای جمعه تا صبح می‌سوزند. پنج شنبه‌ها که بیایی مادران و پدران پیر شهدا را بر سر مزار دلبندشان می‌یابی که نوه و دختر و پسرها نیز انان را همراهی کرده‌اند. همرزمان شهدا که امروز احساس جاماندن و تنهایی گریبانشان را گرفته را دسته دسته بر سر مزار دوستان‌شان می‌بینی و خادمان شهدا را که میان زائران چای و شربت توزیع می‌کنند.

راستی که چه خوب گفت آن فرمانده کل، حضرت امام خمینی (ره): «این تربت پاک شهیدان است که تا ابد میعادگاه عاشقان و عارفان و دارالشفای آزادگان و دلسوختگان خواهد بود.»

 

به قطعه‌اي بسيار نوراني مي‌رسى، قطعه 24 و پائین آن شهید مهدی رجب بیگی که اوایل انقلاب، توسط منافقین ترور شد را می‌بینی و یاد کتاب «می‌رویم تا خط امام بماند!» او می‌افتی که مجموعه‌ای از دست نوشته‌های آن دانشجوی خلاق و خوش ذوق دانشگاه تهران است و امروز فقط سالنی در دانشکده فنی به نام اوست. راستی چه خوب نوشته بود. آرى! آنان رفتند تا خط امام بماند! کاش بدانیم.


در قطعه44 بیش از 2500 شهید گمنام آرمیده‌اند و 1500 شهید مظلوم و گمنام دیگر در سایر قطعات و میان شهدا آرمیده‌اند که متاسفانه در فاز اول طرح بازسازی قبور شهدا، قطعه 44 را به پارکي شبيه پارک‌هاي تهران با کاج‌هاي تزئينى، لامپ‌های حبابی و جوی آب مصنوعی تبدیل کرده‌اند و از محل ذکر به بستر غفلت! راستی چگونه با توجیه طرح کشوری به‌سازی و بازسازی قبور شهدا، اين تنها مکان‌هاي حاوي روح انقلابي آن دوران را چنين خراب و کم اثر مي‌سازند و به تعبير استادى، شبیه قبرستان مردگان و بدون نمادی از انقلاب و جنگ می‌نمایند!
 

گزارشي از تأسيس سپاه پاسداران انقلاب اسلامي

مي‌توان با قاطعيت گفت كه در انقلاب اسلامي ايران هيچ سازمان سياسي- نظامي در واژگون ساختن رژيم شاهنشاهي، نقش تعيين‌كننده‌اي نداشت. از اين رو هيچ يك از گروه‌هاي موجود نمي‌توانست سرنوشت كشور و مردم را در مرحله «تأسيس» به صورت تشكيلاتي و سازمان يافته در دست گيرد. به بيان ديگر، بار انقلاب بر دوش مردم قرار داشت و نظام جديد به دور از مصالح گروهي و صرفاً متكي به عقايد مردم تأسيس شد.

پس از پيروزي انقلاب اسلامي، سازمان‌هاي سياسي- نظامي (مجاهدين خلق، چريك‌هاي فدايي، سازمان پيكار و...) براي حذف نيروهاي مسلح به جا مانده از رژيم گذشته و به دست گرفتن مهار و جهت‌گيري انقلاب، در گوشه و كنار كشور به سرعت فعاليت شديدي را آغاز نمودند. اينان از حمايت طيف وسيعي از گروه‌هاي غيرمذهبي چپ بهره مي‌بردند. دليل انتخاب اين سياست توسط گروه‌هايي كه نه تنها نظام ديني جمهوري اسلامي را قبول نداشتند، بلكه خود را شايسته به دست گرفتن حكومت مي‌دانستند بسيار روشن بود. در آن وضعيت انقلاب، جايگزيني براي ارتش متصور نبود، لذا اين تلاش‌ها مي‌توانست به سادگي به انحلال ارتش بينجامد و از آن جهت كه نظام جديد، بدون نيروي نظامي سازمان يافته بسيار آسيب‌پذير مي‌نمود، اين‌گونه گروه‌ها مي‌توانستند با ادعاي «ارتش خلقي» جايگزين مناسبي براي ارتش باشند. در نظر آنها با تشكيل «ارتش خلق» عنان حاكميت جديد نيز در مهار گروه‌هاي سياسي- نظامي چپ قرار مي‌گرفت. با اين انگيزه، ارتش آماج حملات شديد اينان قرار گرفت و انحلال آن با تبليغاتي گسترده تقاضا مي‌شد. از سوي ديگر، ضرورت دفاع مسلحانه از انقلاب در برابر هجوم دشمنان داخلي و خارجي و به تبع آن، نياز به نيروي سازمان يافته كه پاسدار انقلاب باشد، در ميان شخصيت‌ها و گروه‌هاي مذهبي- انقلابي چه در سطح مسئولان، چه در ميان توده‌ها و جوانان انقلابي احساس مي‌شد.

نيروهاي انقلابی وفادار به امام خمینی نمي‌توانستند به ارتش موجود اكتفا و اعتماد كنند. ارتشي كه روحيه‌اي نداشت و نيروهاي خالص آن هنوز در رده پائين و ناشناخته بودند. اما فشار و تهديد گروه‌هاي مخالف و برانداز و تجزيه‌طلب چه در خيابان‌هاي تهران و چه در شهرها و خصوصاً در مناطق مرزي كاملاً احساس مي‌شد. به همين سبب ضرورت ايجاد هر چه سريع تر نيروي نظامي- انقلابي كه پشتوانه قدرت سياسي نظام جديد باشد نيز احساس شده، به اين ترتيب چند گروه مذهبي انقلابي جداگانه دست به كار شدند و هسته‌هايي تشكيل دادند كه با تجمع وحدت آنان سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، پديد آمد.

از سويی دولت موقت از استقلال عمل كميته‌هاي انقلابي دل خوشي نداشت و همچنین این دولت به دليل فروپاشي قواي انتظامي و نظامي، فاقد ابزار لازم براي اعمال حاكميت بر كشور بود. از اين رو در صدد برآمد تا يك نيروي مسلح در چارچوب نظريه «گارد ملي» و تحت نظر خود به وجود آورد. به همين منظور در همان روزهای اول پس از 22 بهمن 57 به درخواست مهندس بازرگان، مرحوم حسن لاهوتي حكمي از امام براي تشكيل اين نيرو دريافت كرد. دولت موقت نيز، دكتر ابراهيم يزدي را به عنوان معاون نخست وزير در امور انقلاب، مأمور كرد كه با مرحوم حجت‌الاسلام حسن لاهوتي همكاري كند. اين دو با جلب همكاري عده‌اي از اعضاي اتحاديه انجمن‌هاي اسلامي دانشجويان ايراني در امريكا و كانادا (كه از گذشته با ابراهيم يزدي مرتبط بودند) ساختمان ساواك در خيابان پاسداران را مقر خود قرار دادند و در مراكزي چون هنگ نوجوان (دانشگاه امام حسين فعلي) و پادگان سعدآباد به جذب و آموزش داوطلبان مي‌پرداختند.

همكاري افرادي با طيف‌هاي بسيار متفاوت فكري چون محمد غرضي، صباغيان، محسن رفيق‌دوست، محسن سازگارا، علي محمد بشارتي و حسن عابدي جعفري با اين گروه قابل توجه است.

یکی از نزدیکان ابراهیم یزدی در این باره مي‌گوید: فردای 22بهمن آقای لاهوتی در باغشاه مستقر شد و در آنجا ظرف يک هفته ضمن جمع‌آوری سلاح‌های شهر، طرح تشکيل نیروی جدید هم نهایی شد. طرح تهيه شده برای سپاه توسط يزدی معاون نخست‌وزير به دولت و شورای انقلاب رفت. ستاد مرکزی اين نيروی نظامی تازه تأسيس از باغشاه به عباس‌آباد و در کمتر از يک هفته به يک ساختمان خالی و تازه ساز متعلق به ساواک منتقل شد که ظاهراً قرار بود اداره چهارم ساواک در آن ساختمان باشد. ساختمان جدا از باغ مهران، مقرساواک، در چند خيابان بالاتر از آن در انتهای يکی از خيابان‌های فرعی سلطنت‌آباد که امروزه خيابان پاسداران ناميده مي‌شود قرار داشت. فرماندهی سپاه مرکب از آقايان دانش منفرد، غرضی، رفيق دوست و افروز بود. محسن رفیق دوست اما ایده سپاه پاسداران را متعلق به شهید محمد منتظری مي‌داند و می‌گوید: 10 روز پس از انقلاب آقای هاشمی مرا صدا کردند و گفتند که امام فرمان تشکیل سپاه را به آقای لاهوتی دادند. اما من فکر می‌کنم دولت موقت برای این‌که نیرویی برای حمایت از انقلاب پیدا شود، پیش‌دستی کرد و نامه‌ای به امام نوشت که در آن نامه پیشنهاد تشکیل سپاه پاسداران را داد و من به پادگان رفتم و در آن پادگان افرادی مانند آقای فرزین و محسن سازگارا و دانش حضور داشتند، در آن جلسه هفت نفر به عنوان شورای فرماندهی سپاه انتخاب شدند که آقای دانش منفرد فرمانده و من فرمانده تدارکات بودم. رفیق‌دوست درباره سابقه افراد تشکیل دهنده مي‌گوید: آقای دانش منفرد هم از مدرسه رفاه رفته بودند و بقیه اغلب دانشجویان مبارز خارج از کشور بودند، مانند آقای سنجوی، سازگارا، علی فرزین، حسن جعفری و... حتی تعدادی از آنها با امام به ایران آمده بودند، آشنایی آنها با دکتر یزدی باعث شد که به آنجا بیایند.

سپاه جمشيديه و سازمان مجاهدين انقلاب

اما گروه‌هاي ديگر انقلابي و وفادار به انقلاب اسلامی نيز براي ايجاد يك تشكيلات نظامي دست به كار شدند و تشكيلات جداگانه‌ای را در پادگان جمشيديه ايجاد نمودند.زندانيان سياسي رژيم گذشته، بخش اعظمي از اين گروه را تشكيل مي‌دادند. آنها نیز تشکیلات خود را «سپاه پاسداران انقلاب اسلامي» نامیدند. جواد منصوري، عباس آقا زماني (ابوشريف)، عباس دوزدوزاني و ابراهيم حاج محمدزاده از مؤسسين اين تشكيلات بودند. آيت‌الله موسوي اردبيلي رابط اين گروه با شوراي انقلاب بود.

تشكيلات نظامی سوم مربوط به سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي بود. سازمان مجاهدين انقلاب كه در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب پايه‌ريزي شده بود، در مقايسه با ديگر گروه‌ها، بيشترين سابقه تشكيلاتي و نظامي را داشت. گروه‌هاي تشكيل دهنده اين سازمان، قبل از پيروزي در قالب سازمان‌هاي مخفي مرسوم كار مي‌كردند.اين سازمان با راهنمايي‌هاي آيت‌الله مطهري به وجود آمده بود. سازمان مجاهدين انقلاب يك تشكل سياسي- نظامي بود كه بخش نظامي‌اش به صورت مستقل با حضور

محسن رضایی، باقرذوالقدر، مرتضی الویری، محمد بروجردی و رحیم صفوی كه در لبنان آموزش چريكي ديده بودند، به داوطلبان گزینش شده آموزش نظامی می‌داد. بخشي از اين گروه بعدها در هسته جمشيديه ادغام شد و بخشي ديگر مدتي با عنوان ساتجا (سازمان انقلابي توده‌اي جمهوري اسلامي) مستقلاً ادامه حركت داد.

اما گروه رهبری گروه چهارم با شهید محمد منتظری بود. ایده اولیه تشکیل نیرویی با عنوان سپاه پاسداران از سوی شهید منتظری ارائه شده بود. محمد منتظری برخی کماندوهای فلسطینی را به ایران آورد و در کنار آنها برخی افسران ارتش مانند کلاهدوز، نامجو و کتیرایی را نیز برای آموزش نیروها به کار گرفت. محل استقرار گروه محمد منتظری که به پاسا معروف بود ساختمان کنونی اداره گذرنامه در شهرآرا بود. اصغر جمالی جانشین وقت محمد منتظری در این باره مي‌گوید: محمد منتظری خدمت شهید مطهری رفت و گفت: ما ‌می‌خواهیم چنین تشکیلاتی را به وجود آوریم. شهید مطهری هم او را تأیید کرد. بعد شهید منتظری و شهید مطهری نزد امام رفتند و موضوع را با امام در میان گذاشتند و امام نیز موضوع را تأیید کرد و در واقع مجوز کار را به شهید منتظری داد.

به اين ترتيب، چهار گروه مسلح و مستقل با هدفي يكسان (حراست از انقلاب اسلامي) و با مرامي تقريباً مشابه به وجود آمدند. هريك از اين گروه‌ها براي خويش تعهد و رسالت پاسداري از انقلاب اسلامي را قائل بود. اين امر بي‌ترديد مي‌توانست از لحاظ تشكيلاتي و تعيين برنامه مديريت اختلاف‌ها و اصطكاك‌هايي در پي داشته باشد. از اين رو ضرورت ادغام تشكل‌هاي مسلح مذهبي و ايجاد يك تشكيلات منسجم، هر روز بيش از پيش احساس مي‌شد.

انقلاب طرح شد و شورا هاشمي رفسنجاني را مأمور هماهنگي و يكپارچه سازي اين گروه‌ها نمود. امري كه در نهايت منجر به تأسيس سپاه پاسداران انقلاب اسلامي گرديد. هاشمي رفسنجاني براي تحقق اين هدف، يك گروه دوازده نفره را از اعضاي گروه‌هاي ياد شده تشكيل داد. اعضاي اين گروه 12 نفري عبارت بودند از: محسن سازگارا، محمد غرضي، اصغر صباغيان، محسن رفيق دوست از سوي حسن لاهوتي، يوسف كلاهدوز، عباس دوز دوزاني، جواد منصوري و ابوشريف (عباس آقا زماني) از هسته جمشيديه و محسن رضايي، محمد بروجردي، مرتضي الويري و يوسف فروتن از سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي. همچنین گفته می‌شود محمد منتظري، محمدكاظم موسوي بجنوردي و علي دانش‌منفرد هم در این گروه عضویت داشته‌اند.

ماجراي كلت رفيق دوست و جلسه چهار نفره

اما محسن رفیق‌دوست ماجرای گروه 12 نفره را به گونه‌ای دیگر روایت می‌کند: احساس می‌كردم این سپاهی كه در حال شكل‌گیری است، سپاهی نیست كه مدنظر امام (ره) بوده است. از طرف دیگر در 3 تشكل دیگر هم نیروهايی به صورت مسلح فعالیت می‌كردند كه شامل گارد انقلاب تحت نظر ابوشریف، گارد دانشگاه (پاسا) با نظارت شهید محمد منتظری و افراد گروه‌های مسلح مبارز قبل از انقلاب كه سازمان مجاهدین شكل داده بود، مي‌شدند و در ساختمان كیا در خیابان دكتر شریعتی و ساختمانی در بهارستان فعالیت مي‌كردند. یك روز تصمیم گرفتم مراكز فعال دیگر را به هر نحو ممكن در سپاه ادغام كنم. پائیز 58 ابوشریف و شهید منتظری و شهید محمد بروجردی از سوی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را دعوت كردم و در اتاقی كه در آنجا جمع شده بودیم را قفل كردم. یك كلت كمری 45 داشتم آن را روی میز گذاشتم و گفتم افرادی كه از هر 4 گروه موجود مي‌شناسم، همه یك هدف را تعقیب مي‌كنند كه ایجاد نیرویی برای حفاظت از انقلاب است. شما مبنای قانونی ندارید. حكم ما از سوی امام (ره) است كه ما را مجاز به فعالیت زیر نظر دولت موقت كرده است. انتقاد عمده آنها به سپاه نظارت دولت موقت بر آن بود كه گفتم در هر صورت این حكم امام(ره) است. گفتم اگر در این جلسه نتوانیم به نتیجه‌ای برسیم، اول شما 3 نفر را مي‌كشم، بعد خودم را و همه را راحت مي‌كنم. خوشبختانه در آن جلسه به این نتیجه رسیدند كه حرف منطقی است و بهتر است بنشینیم و با هم مذاكره ای برای ادغام انجام دهیم. قرار شد از هر كدام از این مراكز3 نفر انتخاب شوند. این 12 نفر بنشینند و بحث ادغام را پیگیری كنند. از اين گروه 12 نفره، محسن رضايي، محسن رفيق‌دوست و عباس دوزدوزاني به عنوان نماينده گروه‌هاي سه‌گانه فوق، اواخر فروردين ۵۸، در قم به ديدار امام خميني رفتند. استدلال اصلی آنها لزوم استقلال سپاه پاسداران از دولت موقت بود، امام خميني هم در اين ديدار دستور ايجاد يك نيروي مسلح مكتبي مستقل از دولت موقت را صادر كرد. اين دستور عملاً فرمان تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي بود.

در پي اين فرمان، گروه دوازده نفره، اساسنامه‌اي را در ۹ ماده و ۹ تبصره تهيه كرد و به تصويب شوراي انقلاب رساند. به دنبال تصويب اساسنامه، شوراي انقلاب، احكام شوراي فرماندهي سپاه را صادر كرد.

جواد منصوری اولین فرمانده سپاه در این باره مي‌گوید: بعد از تدوين اساسنامه، بحث انتخاب شوراي فرماندهي سپاه مطرح شد، در ميان حدود ۱۵ نفر كه مذاكره‌كنندگان تأسيس سپاه بوديم، بحث تشكيل شوراي فرماندهي سپاه مطرح شد كه طبق اساسنامه داراي هفت عضو بود. به هر حال در مورد شش نفر اعضاي شورا تقريباً به نتيجه رسيدند و رأي‌گيري كردند و تصويب شد، اما براي فرماندهي سپاه كه شايد حساس ترين بحث بود يك بحث بسيار طولاني همراه با ارائه نظرات مختلفي مطرح شد. سرانجام بعد از يك سري مذاكرات بسيار طولاني مجموعاً به اين نتيجه رسيدند كه بنده را به عنوان فرمانده سپاه معرفي كنند، البته من اساساً از ابتدا قصد و برنامه‌اي براي اين كه در سپاه باشم و نقشي طولاني در سپاه ايفا كنم نداشتم چون من اساساً يك فرد آموزشي- فرهنگي هستم و علاقه‌مند به فعاليت در همين زمينه هستم. اما عملاً روي هيچ فرد ديگري نتوانستند به توافق برسند و لذا نهايتاً قرار شد من فقط به مدت شش ماه فرمانده سپاه باشم تا مقدمات انتخاب يك فرماندهي كه به طور نسبي نظر مثبت افراد و جريان‌ها را جلب كند و همچنين توانايي اداره كردن سپاه را هم داشته باشد، فراهم شود. در آن اوايل، شوراي انقلاب هم روي اين قضيه تأكيد داشت كه حتماً بايد كسي انتخاب شود كه همه قبولش داشته باشند. حتي آيت‌الله طالقاني كه نسبت به سپاه يك حساسيت‌هاي خاصي داشت بخصوص به خاطر برخوردهايي كه با بعضي‌ها شده بود، ايشان فكر مي‌كرد بعداً سپاه ممكن است تبديل به يك قدرت مهارناپذير بشود، ايشان هم نسبت به فرماندهي من نظر مثبت دادند و لذا در دوم ارديبهشت ۵۸ حكم فرماندهي سپاه و ديگر اعضاي شوراي فرماندهي به امضاي دبير شوراي انقلاب كه شهيد بهشتي بودند، رسيد. البته ما كارمان را به صورت پراكنده قبل از اين تاريخ شروع كرده بوديم، در واقع از ۲۳ بهمن مشغول بوديم و از ۱۲ ارديبهشت به بعد رسماً تشكيلات يكي شد و مهر و دفتر، آرم و سربرگ تماماً يكي شد و به اين ترتيب به دستگاه‌هاي مختلف و مطبوعات اعلام شد و به اين ترتيب رسماً سپاه كارش را شروع كرد.

اولين شوراي فرماندهي سپاه

بدين ترتيب، جواد منصوري به سمت فرمانده و عضو شوراي فرماندهي، عباس آقا زماني (ابوشريف) به سمت مسئول واحد عمليات و عضو شوراي فرماندهي، علي محمد بشارتي و بعدها محسن رضايي به سمت مسئول اطلاعات و تحقيقات و عضو شوراي فرماندهي، سيداسماعيل داودي به سمت مسئول اداري و مالي، محسن رفيق‌دوست به سمت مسئول تداركات و مرتضي الويري به سمت مسئول روابط عمومي منصوب شدند. به اين ترتيب در دوم ارديبهشت ۱۳۵۸ سپاه پاسداران انقلاب اسلامي با انتشار بيانيه‌اي رسماً اعلام موجوديت كرد. اما با این وجود دولت موقت بنای مخالفت را با سپاه پاسداران گذاشت. جواد منصوری در این باره مي‌گوید: دولت موقت تقريباً ما را به رسميت نمي‌شناخت، بخصوص از زماني كه اساسنامه تصويب شد و سپاه رسماً زير نظر رهبر قرار گرفت.يكي از شكايت‌هايي كه ما هميشه نزد امام مطرح مي‌كرديم اين بود كه دولت موقت با ما همكاري نمي‌كند و تا زماني كه دولت موقت بود، سپاه خيلي مشكل داشت، چه در تأمين بودجه و تأمين امكانات و چه آزادي عمل. البته بعد از سقوط دولت موقت زمينه فراهم شد كه سپاه و بقيه نهادهاي انقلابي توانستند يك مقدار تحرك بيشتري پيدا كنند.

رفیق‌دوست مسئول تدارکات سپاه هم این مسئله را تأیید مي‌کند: دولت موقت اصلاً به ما عنايتي نداشت. ما نه اسلحه داشتيم، نه ماشين داشتيم. دولت موقت هيچ‌چيز در اختيار ما قرار نمي‌داد. شايد به علت اين‌كه ما بيشتر با شوراي انقلاب در ارتباط بوديم. اولين پول را هم كه به ما دادند 20 ميليون تومان در وجه آقاي هاشمي نوشتند. ايشان هم چك را در وجه محسن رفيق‌دوست پشت‌نويسي كرد و به من داد. همان موقع روزنامه كارگر پشت و روي اين چك را چاپ كرد كه غنائم تقسيم شد. در شهريور 58 نيز 100ميليون تومان به ما دادند.

با انتخاب بنی‌صدر به رئیس‌جمهوری و فرماندهی کل قوا، ماجرای شورای فرماندهی سپاه نیز پیچیده تر شد. جواد منصوری که از اعضای شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی نیز بود، استعفا داد. منصوری در این باره مي‌گوید: پس از اين‌كه بني صدر فرمانده كل قوا شد چون من مطمئن بودم كه او فرد فاسدي است لذا قبول نكردم و ديگر نماندم لذا كنار رفتم و بعد از من آقاي دوزدوزاني به مدت سه ماه فرمانده سپاه شد و او هم عملاً نتوانست با بني‌صدر كار كند لذا ايشان هم استعفا داد و ابوشريف (عباس آقازماني) فرمانده سپاه شد. او هم به دليل عملكرد نامناسب خودش عملاً بيشتر از سه ماه نتوانست در اين منصب بماند. لذا فرماندهي سپاه به مرتضي رضايي داده شد، ايشان يك سال مسئول بودند و بعد از آن مسئوليت فرماندهي سپاه به محسن رضايي كه هيچ نسبتي با هم نداشتند داده شد. محسن رفیق دوست هم روایت بسیار جالبی از این ماجرا دارد: ابوشریف ادعای فرماندهی داشت و چندان زیر بار سپاه مركز نمی‌رفت، اختلاف شدیدی بین عملیات و فرماندهی سپاه بود. پس از آقای منصوری وقتی بنی‌صدر رئیس‌جمهور شد حكم فرماندهی سپاه را به آقای مرتضی‌رضایی داد. ایشان بسیار جوان، شریف، محترم و انقلابی بود. طرفدار بنی صدر نبود. بنی‌صدر تصور مي‌كرد كه او طرفدارش است.از طرفی چون بنی‌صدر حكم داده بود سپاه زیر بارش نمی‌رفت. من اینجا به عنوان واسطه عمل مي‌كردم. از ایشان خواستم مرحوم شهید كلاهدوز را قائم مقام خود كند. امور سپاه را شهید كلاهدوز اداره كند و او فقط فرمانده باشد. با برکناری بنی‌صدر و استقرار کامل خط امام قرار مي‌شود تا فرمانده جدیدی برای سپاه تعیین شود. اعضای شورای فرماندهی سپاه بر روی شهید کلاهدوز نظر دارند که عملاً در یک سال گذشته فرمانده سپاه بوده اما او نمی‌پذیرد و دلیل اصلی عدم پذیرش جدای مسائل اخلاقی، ارتشی بودن اوست.

كلاهدوز فرماندهي را قبول نكرد

محسن رفیق‌دوست در این باره مي‌گوید: سال 60 زمانی كه بنی‌صدر رفت پیشنهاد كردیم حضرت امام(ره) به عنوان فرمانده كل قوا؛ فرماندهی برای سپاه منصوب كنند تا سپاه منسجم شود و قوت بگیرد. ایشان هم فرمودند كه شورای فرماندهی سپاه فردی را معرفی كند. در آن مقطع زمانی بود كه آقای محسن رضایی، مسئول اطلاعات سپاه شده بود. آقای بشارتی نیز نمایندگی مجلس را بر عهده داشت. عده‌ای از بچه‌های لانه جاسوسی نیز به سپاه آمده بودند، افرادی مانند رضا سیف‌اللهی كه البته با رضایی در اطلاعات كار مي‌كرد.

رفیق‌دوست مي‌افزاید: برای اجماع روی یك فرد همه ما به باغ شیان، باغ پذیرایی ساواك، رفتیم. علاوه بر افراد عضو شورای فرماندهی، شهید محلاتی و آقای موسوی خوئینی‌ها هم حضور داشتند. به اتفاق آرا به این نتیجه رسیدیم كه بهترین كسی را كه برای فرماندهی سپاه مي‌توانیم خدمت امام(ره) معرفی كنیم، شهید كلاهدوز است. بنا شد این موضوع را فردای آن روز خدمت حاج احمدآقا اعلام كنیم. به خاطر دارم زمانی كه پس از پایان جلسه به خانه رفتم صبح هنوز هوا تاریك بود، متوجه شدم كسی در مي‌زند. در را باز كردم. دیدم شهید كلاهدوز در حالی كه عبایی بر دوش انداخته، پشت در ایستاده است. از زیر عبایش قرآنی در آورد و مرا به قرآن قسم داد كه او را فرمانده نكنیم. دلیلی هم برای اصرار بر خواسته خود مطرح كرد. پرسیدم كه پس چه كار كنیم؟ گفت كه محسن را انتخاب كنید. آقای رضایی در آن جلسه سه رأی آورده بود در حالی كه شهید كلاهدوز7 رأی داشت. بالاخره یك رأی اضافه كردیم و رأی آقای رضایی به 4 رسید. مسئله با واسطه سیداحمد خمینی به امام خمینی منتقل مي‌شود و با موافقت امام، حکم فرماندهی محسن رضايی صادر مي‌شود.

فروش تجهيزات جنگي آمريكا به عراق

خبرگزاري فرانسه، بيروت، هفته‌نامه گزارش و وقايع عرب، مورخ 14 اوت 1980
اين هفته‌نامه نوشت وزارت امور خارجه ايالات متحده آمريكا هفته گذشته به يك كمپاني امريكايي اجازه داد تا تعداد 8 توربين به ارزش 2/11 ميليون دلار به عراق بفروشد بر اساس گزارش اين هفته‌نامه اين توربين‌ها براي چهار كشتي جنگي كه در حال حاضر به سفارش عراق در ايتاليا ساخته مي‌شوند در نظر گرفته شده‌اند.
اين هفته‌نامه مي‌افزايد مناسبات عراق و ايالات متحده كه از سال 1976 قطع شد روز به روز بهبود مي‌يابد.
لازم به ذکر است که پس از سقوط رژيم شاه، آمريكا كوشيد تا خلاء ناشي از فقدان شاه را در خليج فارس جبران كند. آمريكا با بررسي‌هاي سطحي كه به عمل آورد متوجه شد كه عراق بهتر از ديگر شیخ نشینان خليج فارس مي‌تواند خلاء را پر كند. به همين روي اقدام به تقويت رژيم صدام کرد. نمونه اين تقويت، خريداري چهار كشتي جنگي از ايتاليا بود كه به تشويق آمريكا صورت گرفت و اين واقعه نشان از اين حقيقت دارد كه عراق پا جاي پاي رژيم شاه گذاشت و راه او را طی کرد.

شهيد كبري اروجلو


شهيد كبري اروجلو
 
 

تاريخ تولد :1344
 نام پدر :قربان علي
 
تاریخ شهادت : 9/5/1366
 محل تولد :مركزي /اراك /-
 
طول مدت حیات :22
 محل شهادت :مكه
 
  مزار شهید :
 
 

در سال 1344 اراک شاهد تولد کودکي بود که نام او را کبري نهادند.دوران کودکي را در آغوش پر مهر مادر سپري کرد اما دست روزگار با او چندان مهربان نبود.در چهارسالگي دامان گرم مادر را از دست داد و با غم دوري‌اش روزگار گردانيد. کبري دختري صبور و شکيبا بود در دوران جنگ که سنين نوجواني و جواني را پشت سر مي‌گذاشت کمک‌هاي بي‌دريغ خود را نثار رزمندگان اسلام مي‌کرد. در سال‌هاي بعد براي عمل به سنت رسول خدا ازدواج کرد و با تلاش زياد خانواده‌اي گرم و باصفا را تشکيل داد سرانجام در سال 1366 به همراه همسرش عازم سفر حج شد.در مسجدالحرام به فرمان امام (ره) در راهپيمايي برائت از مشرکين شرکت کرد و در نهم مرداد ماه در حالي که تنها 22 سال داشت توسط نيروهاي سعودي بر اثر اصابت گلوله به پيکر مطهرش جان باخت و به لقاء‌الله پيوست.پدر با کوله‌باري از غم خبر شهادت مادر را براي پنج فرزندش آورد.


منبع:كتاب آينه و شقايق جلد2 - صفحه: 33

آمار شهدای دفاع مقدس

                          

آن‎چه كه دفاع هشت ساله ملت ما را در مقابل ارتش عراق از دیگر جنگ‎ها متمایز می‎كند، حضور گسترده و داوطلبانه مردم ایران در صحنه‎های نبرد است. در دفاع از مرزهای هر كشوری این فقط وظیفه ارتش و نیروهای مسلح آن كشور است كه از كیان و خاك میهن به دفاع بپردازد اما در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آن‎چه كه بیشتر از هر موضوع دیگر نمود عینی داشت حضور اقشار مختلف مردم خصوصاً دانش آموزان و دانشجویان مسلمان كشور بود.
این نمود قبل از هر چیز در میزان شهدای دفاع مقدس كه سال‎ها بعد از جنگ توسط بنیاد شهید ارائه شد، مشهود است.
آمار شهدای دفاع مقدس 188 هزار و 15 نفر است كه از این تعداد 235/171 نفر در جبهه‎های جنگ و 780/16 نفر بر اثر حملات هوائی و توپ خانه‎ای دشمن به شهرها و مناطق مسكونی به شهادت رسیده‎اند.
تعداد 770/132 نفر از شهدا مجرد (71%) و مابقی متأهل بوده‎اند ـ 44% شهدا در گروه سنی 16 تا 20 سال و 30% در گروه سنی 21 تا 25 سال ـ 8% در گروه سنی 26 تا 30 سال و ما بقی در سایر گروه‎های سنی قرار دارند.
میانگین سن شهدا در زمان شهادت در حدود 23 سال بوده است و شهدای 20 ساله نسبت به سایر سنین بیشترین نسبت را داشته‎اند.
از شهدای دفاع مقدس 45 درصد بسیجی 19 درصد نیروهای سپاه (وظیفه و كادر) 23 درصد نیروهای كادر و وظیفه ارتش 8/2 درصد از نیروهای انتظامی و 3/1 درصد از نیروهای جهاد سازندگی بوده‎اند.
وضعیت شغلی شهدا در زمان شهادت به این گونه بوده است:
3/45 درصد شهدای دارای شغل نظامی و انتظامی
2/9 درصد مشاغل كشوری
5/18 درصد دانش آموز
3/1 درصد روحانی
1/18 درصد مشاغل آزاد
2/1 درصد دانشجو
 

آمار جنگ هشت ساله ایران با عراق

                        

جنگ عراق علیه ایران 2887 روز به طول انجامید که طی آن هزار روز نبرد فعال صورت گرفت که793 روز حمله از سوی نیروهای ایرانی و 207 روز از سوی ارتش متجاوز عراق بوده است. در طول جنگ شمار381 هزار و 680 نفر از نیروهای دشمن کشته یا زخمی شدند و 72 هزار نفر به اسارت نیروهای ایران در آمدند. در این 8 سال 371 فروند هواپیما و 82 فروند هلی کوپتر دشمن منهدم شد.1700دستگاه تانک و نفربر ،480 قبضه توپ و سه هزار و 363 دستگاه خودرو نظامی به غنیمت ایران در آمد و 5758 دستگاه تانک و نفربر،532 قبضه توپ و 5152 دستگاه خودرو نظامی دشمن منهدم شد. جانفشانی نیروهای ایران سبب شد تا ذخایر ارزی عراق که در ابتدای جنگ حدود30 میلیارد دلار بود ، پس از شکست آنها در عملیات آزاد سازی خرمشهر به صفر برسد و پس از پایان جنگ این کشور بیش از 70 میلیارد دلار بدهی داشته باشد.

مرورى ‌بر12 قطعنامه‌سازمان‌ملل درخصوص جنگ عراق و ايران

باران قطعنامه‌ها

در نگاه نخست به قطعنامه‌هاي شوراي امنيت سازمان ملل متحد درباره جنگ ايران و عراق کاملا‌ عادلا‌نه و ناظر بر منابع دو طرف درگير در جنگ به نظر مي‌رسند اما زماني که درکنار وقايعي که مقارن با پيش از هر يک از اين قطعنامه‌ها در جنگ حادث شده‌اند بررسي شوند کاملا‌ بر عکس‌اند و غرض ورزي وجانبداري آنها از رژيم بعثي را آشکار مي‌کنند.

نوشتار حاضر ضمن نگاه اجمالي و گذرا، به عوامل موثر در تصويب قطعنامه‌ها و مفاد هر يک از آنها عملکرد سازمان ملل درخصوص جنگ را به صورت گاه شمار ارائه مي‌نمايد:



::مطالب بيشتر در   ادامه مطلب  ::

ادامه نوشته

بسیجی واقعی ساندیس خور واقعی!!!!!

داشتم تو نت می چرخیدم به این پست جالب تو وبلاگ آهستان برخوردم گفتم برا شما هم بزارم تا بخونید و لذت ببرید اتماس دعا!!!

جناب آقاي بسيجي واقعي! با اين  سر و كله  خوني، بازهم  سانديس و كمپوت جمهوري اسلامي؟!

و يا شما برادران بسيجي واقعي! با شما هستم. شماها خجالت نكشيديد؟ يعني در شهر و محله شما چهار تا سانديس گير نمي‌اومد كه اين همه راه رو رفتيد جبهه فقط به خاطر سانديس جمهوري اسلامي؟!

نه، تقصير شما نيست. تقصير اين سانديس هاي جمهوري اسلامي است كه اعتيادآور است! 30 ساله كه مي‌خورين و سير نمي‌شين! :)

شهدا و آگاهی از شهادت

 

چند ساعت قبل از شهادت ، او به من گفت : « من همه كارهایم را انجام داده ام یعنی واقعاً آمده ام كه شهید بشوم ». من گفتم : « در جبهه بودن و كاركردن هم نوعی سعادت و خدمت است ، حتماً لازم نیست كه انسان ، شهید بشود ... » در جوابم گفت : « ماندن برای من دیگر مشكل شده است ، با توجه به این كه زیاد در جبهه بوده ام دیگر برای من سخت است كه بمانم. »

احساس كردم اندوه سنگین فراق دوستان و همسنگران بر دل او سنگینی می كند و دیگر مرغ روحش ، آرامش ماندن ندارد ... مدتی نگذشت كه به آرزوی دیرینه خویش رسید و به جوار قرب حق ، راه یافت.

                            (كاظم فكری ، شهید ابراهیم یعقوبی )

• آخرین فرزندش سه روزه بود كه برای چندمین بار ، عازم به جبهه شد و در عملیات « كربلای یك » در اثر برخورد با مین ، مجروح شد . در آخرین سفر ، انگار به او الهام شده بود كه شهید خواهد شد ، به همین خاطر از همه دوستان حلالیت می طلبد و عكسی از خود به یكی از بستگانش می دهد و به او سفارش می كند كه « بعد از شهید شدنم ، این عكس را چاپ كنید . » آری او بر این باور بود كه شهید خواهد شد و دقیقاً آنچه پیش بینی كرده و گفته بود ، تحقق یافت.

                                               (قاسم یعقوبی ، شهید ابراهیم یعقوبی)

روز آخر بود كه ایشان با « شهید موسوی » به سنگرهای ما كه در كمین بودیم ، تشریف آوردند و با همه ما روبوسی نمودند و گریه كنان خداحافظی كردند ؛ حس غریبی پیدا كرده بودیم و از كار او متعجب شده بودیم ، چرا كه او هر روز به ما سر می زد و حال ما را می پرسید ، اما این بار ، طرز رفتار او با دفعات دیگر ، فرق می كرد ...

به هرحال ، هنگام ترك محل ، دستی به گردنمان انداخت و با ما وداع كرد ، وداعی كه برای همه سوال های و ابهام های ذهنی ما پاسخ روشنی بود ، آری می دانست كه به سمت شهادت می رود و آخرین شب حیات اوست.

                    (حسن هوشیار ، شهید مهدی ناصری )

• در آخرین مرحله ای كه « شهید ناصری » به جبهه ها اعزام شدند از ایشان تقاضا كردم كه من هم با كادر گردان همراه باشم. اما درخواست مرا ردنمود. می دانستم احترام خاصی برای خانواده شهدا قائل است و چون دو برادر من قبلاً در گردان بوده و شهید شده بودند ، می خواست به نحوی از رفتن من به جبهه ممانعت كرده باشد. در هنگام وداع ، به یاد دارم كه به من گفت كه « این آخرین مرحله ای است كه من به منطقه ، اعزام می شوم و دیگر بر نمی گردم! » بعد از گذشت تقریباً یك ماه ، خبر شهادت ایشان رسید. در آن هنگام سخنان او در لحظه حركت ، دوباره برایم تداعی شد كه « این آخرین مرحله ای است كه من به منطقه می روم و دیگر بر نمی گردم ... » و به حال او غبطه خوردم كه چقدر در نزد خداوند ، مقرب بوده كه توانسته به حریم راز مرگ و شهادت خویش راه یابد.

               (مصطفی ضیائی ، شهید مهدی ناصری )

بسيجيان نمونه از ديدگاه امام على

5. امام على‏عليه السلام - هان! بدانيد كه آنچه از دنيا روى آورده بود، پشت كرد، و آنچه پشت كرده بود، روى آورد. و بندگان گزيده خدا دل بر رخت بستن دوختند، و اندكِ اين جهان را، كه نپايد، به بسيارِ آن جهان، كه به سر نيايد، فروختند. برادرانِ ما كه خونشان در صفّين ريخته شد، زيان نكردند كه امروز زنده نيستند (و بِهْ كه نديدند اينان كه مانده‏اند، كيستند) تا پياپى ساغرِ غصّه در گلو ريزند و شرنگ تيره (چنين زندگى را) بدان بياميزند.
به خدا سوگند، خدا را ديدار كردند و مزد آنان را به كمال پرداخت، و از پسِ آن‏كه ترسان بودند، در خانه امانشان ساكن ساخت. كجايند برادران من كه راه حق را سپردند، و با حق، رخت به خانه آخرت بردند؟ كجاست عمّار؟ كجاست پسر تيّهان؟ و كجاست ذوالشهادتين؟ و كجايند همانندانِ ايشان از برادرانشان كه با يكديگر به مرگْ پيمان بستند و سرهاى آنان را به فاجران هديه كردند؟
(پس دست به ريش مبارك خود گرفت و زمانى دراز گريست سپس فرمود:)

دريغا از برادرانم كه قرآن را خواندند و در حفظ آن كوشيدند؛ واجب را برپا كردند، پس از آن‏كه در آن انديشيدند؛ سنّت را زنده كردند و بدعت را ميراندند؛ به جهاد خوانده شدند و پذيرفتند؛ به پيشواى خود اعتماد كردند و درپى او رفتند.
اللّهم، إنا نشكو إليك فقد نبينا وغيبة ولينا وشدّة الفتن بنا وتظاهر الزمان علينا.
اللّهم، فافرج ذلك عنا بفتح منك تعجله ونصر منك تعزه وسلطان حق تظهره. واجعلنا من أعوانه وأنصاره والمستشهدين بين يديه وارزقنا رؤيته ورضاه.
وتقبل منا بأحسن قبولك يا مبدل السيئات بالحسنات يا أرحم الراحمين.

ياران سيد الشهداء

4. امام سجادعليه السلام - در بيان وقايع روز تاسوعا، هنگامى كه امام حسين‏عليه السلام‏يارانش را در نزديكى غروب جمع كرد -: به امام‏عليه السلام نزديك شدم تا سخنانش را بشنوم. در حالى كه آن زمان، بيمار بودم، شنيدم كه به يارانش مى‏گويد: «خداى را به بهترين ستايشها مى‏ستايم و او را بر خوشى و سختى، سپاس مى‏گويم. خدايا! من تو را سپاس مى‏گزارم؛ چون ما را با نبوّت، گرامى داشتى و به ما قرآن آموختى و ما را فهم دين‏شناسى عنايت فرمودى و به ما گوش و چشم و دل دادى. پس ما را از سپاسگزاران قرار ده.
امّا بعد؛ من يارانى وفادارتر و بهتر از ياران خويش، سراغ ندارم و خاندانى نيكوكارتر و به هم نزديك‏تر از خاندانِ خود نمى‏شناسم. خداوند از جانب من خيرتان دهد!
بدانيد كه من گمان مى‏برم امروز، آخرين روز مهلت ما و ايشان است، هان! من به شما اجازه دادم همگى برويد كه گِره بيعتم را از گردنتان گشودم. اين شب، پوشش شماست. آن را مَركب خود سازيد و برويد».
برادران و پسران و برادرزادگانش و نيز دو پسر عبد اللَّه بن جعفر گفتند: چرا چنين كنيم؟! تا پس از تو بمانيم؟! خدا هرگز اين را براى ما پيش نياورد.

عبّاس بن على - رضوان خدا بر او باد آغازگر اين سخن بود و ديگران در پى او و چون او سخن گفتند.
امام حسين‏عليه السلام فرمود: «اى پسران عقيل! كشته شدن مسلم براى شما كافى است. برويد كه من به شما اجازه دادم».
آنان گفتند: سبحان اللَّه! آن‏گاه مردم چه مى‏گويند؟ مى‏گويند: ما بزرگ و سالار و پسرانِ بهترين عموهايمان را وا نهاديم و با آنان، نه تيرى پرتاب كرديم و نه نيزه‏اى زديم و نه شمشيرى بركشيديم و نمى‏دانيم چه كردند. نه، به خدا سوگند، چنين نكنيم؛ بلكه جان و مال و خاندانمان را فداى تو كنيم و همراه تو پيكار مى‏كنيم تا هرجا كه تو درآيى. خدا زندگى پس از تو را روسياه بدارد.
و مسلم بن عوسجه در برابر امام حسين‏عليه السلام برخاست و گفت: آيا تو را تنها گذاريم، در حالى كه هنوز در برابر خدا حجّتى در اداى حقّت نداريم؟!
هان! به خدا سوگند، (دست از تو برندارم) تا سينه‏هايشان را با نيزه‏ام بشكافم و تا آن‏گاه كه دسته شمشيرم را به دست دارم، با آنان بجنگم و اگر سلاح جنگ نيز نداشته باشم، بر ايشان سنگ بيندازم. به خدا سوگند، دست از تو بر نداريم، تا آنكه خدا بداند ما پس از پيامبرصلى الله عليه وآله، حرمت تو را پاس داشتيم.
به خدا سوگند، اگر مى‏دانستم كه كشته مى‏شوم و سپس زنده مى‏گردم و سوزانده مى‏شوم، سپس دوباره زنده مى‏شوم و (خاكسترم )را به باد مى‏دهند و هفتاد بار با من چنين كنند، از تو جدا نمى‏شدم تا مرگ خويش را در يارى تو ببينم. حال چگونه از تو جدا شوم با اينكه يك كشته شدن بيش نيست و پس از آن هم كرامت بى‏پايان ابدى است؟!
و زهير بن قين بجلى - درود خدا بر او باد - برخاست و گفت: به خدا سوگند، دوست داشتم كه هزار بار كشته شوم و زنده گردم

و خداى متعال، قتل را بدان وسيله از تو و اين جوانان خاندانت دور سازد.
ديگر ياران امام حسين‏عليه السلام نيز سخنانى مانند هم و براى ابراز فداكارى خود بيان داشتند و امام‏عليه السلام نيز براى آنان، پاداش خيرخواست و به خيمه خود بازگشت.

شرطة الخميس (سپاه ويژه)

. امام صادق‏عليه السلام: سپاه ويژه، شش هزار نفر از ياران على‏عليه السلام بودند.
2. الاختصاص - به نقل از على بن حكم -: ياران اميرمؤمنان، كسانى بودندكه به آنان فرمود: «پيمان ببنديد! من با شما بر بهشتْ پيمان مى‏بندم، نه بر طلا و نقره. پيامبر ما در گذشته به يارانش فرمود: "پيمان ببنديد كه من با شما، جز بر بهشتْ پيمان نبندم" و آنان عبارت بودند از: سلمان فارسى، مقداد، ابوذر غفارى، عمّار بن ياسر، ابو ساسان، ابو عمرو انصارى، سهل (بدرى) و عثمان، پسران حنيف انصارى و جابر بن عبد اللَّه انصارى».
و از برگزيدگانِ ياران او بودند: عمرو بن حُمق خزاعى عرب

و ميثم تمّار (ميثم بن يحيى، برده آزاد شده)، رشيد هجرى، حبيب بن مظهّر اسدى و محمّد بن ابى بكر.
و از دوستان او بودند: عَلَم ازدى، سويد بن غفله جعفى، حارث بن عبد اللَّه اعور هَمْدانى، ابو عبداللَّه جدلى و ابو يحيى حكيم بن سعد حنفى.
و از سپاه ويژه‏اش بودند: ابو رضى عبداللَّه بن يحيى حضرمى، سليم بن قيس هلالى و عبيده سلمانى مرادى عرب.
و از نزديكانش بودند: تميم بن حذيم ناجى - كه در همراهى على‏عليه السلام به شهادت رسيد -، قنبر - آزاد شده حضرت -، ابو فاخته -آزاد شده بنى هاشم و عبيد اللَّه بن ابى رافع - كه منشى على‏عليه السلام بود -.
3. رجال الكشّى - به نقل از ابو جارود -: به اصبغ بن نباته گفتم: جايگاه اين مرد (على‏عليه السلام) در ميان شما چيست؟
گفت: نمى‏دانم چه مى‏گويى؛ امّا شمشيرهاى ما بر دوشمان بود و هركس را كه وى اشاره مى‏كرد، با شمشير مى‏زديم. على‏عليه السلام به ما مى‏گفت: «پيمان ببنديد! به خدا سوگند كه پيمان شما براى طلا و نقره نيست، و پيمان شما جز براى مرگ نيست. به درستى كه گروهى از پيشينيان بنى اسرائيل، ميان خود پيمان بستند. پس هيچ‏يك از آنان از دنيا نرفت، مگر آنكه پيامبر قومش يا روستايش و يا خودش بود، و شما به سان آنانيد، جز آنكه پيامبر نيستيد».

لحظات شیرین ازدواج فرماندهان شهید به روایت همسران و نزدیکانشان

حمید باکری

تولد: اول آذر 1334   سفر به آلمان برای تحصیل: 1355   بازگشت: 22 بهمن 57    ازدواج با فاطمه امیرانی : 30 دی 1358

شهادت : 6 اسفند 1362  ( عملیات خیبر)

همان روزهای اول ازدواجمان مدارک و پرونده تحصیل در آلمان را دور ریخت گفت دیگر آنجا کاری ندارم.

 

 

مهدی باکری

تولد: 30 فروردین  1333  ازدواج با صفیه مدرس: 11 بهمن 1359      شهادت : 25 اسفند 1363

دختر خانه بودم داشتم تلویون تماشا می کردم،  مصاحبه ای بود با شهردار شهرمان. یک خورده که حرف زد خسته شدم . سرش را انداخته بود پایین  و آرام آرام حرف میزد با خودم گفتم این دیگه چه جور شهرداریه ؟ حرف زدن هم بلد نیست. بلند شدم و تلویون را خاموش کردم  چند وقت بعد همین شهردار شریک زندگیم شد.

روز عقد کنان بود . زن های فامیل منتظر بودند داماد را ببینند وقتی آمد گفتم اینم آقای داماد کت و شلوار پوشیده و کراواتش را هم زده داره میاد. مرتب و تمیز بود با همان لباس های سپاه فقط پوتین هایش کمی خاکی بود.

دیر به دیر می آمد. اما تا پایش را می گذاشت توی خانه بگو بخندمان شروع میشد. خانه مان کوچک بود گاهی صدایمان میرفت طبقه ی پایین . یک روز همسایه بهم گفت : « به خدا اینقدر  دلم میخواد یک روز که آقا مهدی میاد خونه در خونتن باز باشه من ببینم شما دو تا زن و شوهر به هم دیگه چی می گید اینقدر می خندید؟»

 

یوسف کلاهدوز

 

 

تولد : اول دی 1325  سفر به خارج از کشور: 1351   بازگشت به ایران : 1351  ازدواج با زهرا دوزانی : 29 تیر 1352   شهادت : 8 مهر 1360

عقدمان سال 52 بود ترم شش را تمام کرده بودم شب ولادت حضرت زهرا مراسم عقدمان بود خیلی ساده و مختصر سی چهل نفر از فامیل ها بودند و خانواده خودش سر عقد یوسف، یک دستبند نقره به من داد خیلی قشنگ بود قاب های دایره ای داشت که تصویر جاهای دیدنی را رویش حکاکی کرده بودند ، مثل برج ایفل و این چیزها  توی سفرش به انگلیس و فرانسه برای همسر آینده اش خریده بود اما آئینه و  شمعدان نخریدیم الان اگر کسی هیچ خریدی نکند آئینه و شمعدان را می خرد آن هم اصفهانی ها که رسم و رسومشان مفصل است.

 

ناصر کاظمی

تولد: 10 خرداد 1335 ازدواج با منیژه ساغرچی 28 اسفند 1360  شهادت : 6 اسفند 1361

ناصر نیامد، خودم گفته بودم تا روز عقد نمی خواهم ببینمش ولی منظورم این نبود که برای خرید هم نیاید آئینه و شمعدان برنداشتم فقط آئینه کوچک برای روشنایی یک حلقه هزار تومنی هم برداشتم که مادرش گفت اگر این رو بردارین باید یک انگشتر نگین دار هم بردارین گفتم چرا گفت: ناصر گفته روی هر چی منیژه دست گذاشت شما چند برابرش رو بردارین اگر هزارتومنی برداشت شما ده هزار تومنی بردارین برایش سنگ تمام بزارین...

 

 

ولی الله چراغچی

تولد : 1 مهر 1337         ازدواج با تهمینه عرفانیان امیدوار:  10 دی 1361          شهادت : 18 فروردین1364

تهمینه زل زده بود به امام ماتش برده بود باورش نمیشد نشسته روبروی امام از نزدیک امام را میدید امام چند بار تکرار کرد از طرفت وکیلم اما تهمینه انگار  اصلا حواسش نبود همه چیز یادش رفته بود از پشت تلنگر خورد بگو "بله" بگو "بله" امام خطبه را خواند بعد هم سفارشی به تهمینه کرد " با شوهرت بساز" زمان برایش تند می گذشت دلش نمی خواست آن لحظه تمام شو حرفی نمی زد فقط گریه می کرد.

 

 

حسن آبشناسان

تولد : اردیبهشت  1315    ازدواج با گیتی زنده نام : دی ماه 1341    شهادت : 8 مهر 1364

جهیزیه نخریدیم فقط یه چمدان گرفتیم  چهارده تومان که اندازه لباس هایمان جا داشت پدر پول جهیزیه ام را نقد داد دستم . خودش ارتشی بود می دانست ندگیمان خانه به دوشی است.

 

- تا نيم ساعت ديگر کمر ايران خواهد شکست

وفيق السامرايي (مسئول بخش ايران در استخبارات عراق): راس ساعت دوازده روز 22 حمله به ايران - قافله شهداسپتامبر 1980 (31 شهريور 1359) 192 فروند هواپيماي جنگنده نيروي هوايي عراق، به طرف اهدافشان در داخل خاک ايران به پرواز در آمدند. در همين لحظه فرمانده کل قوا، صدام حسين در حالي که چفيه قرمز رنگ به سر داشت و نوار فشنگ به دور کمر خود بسته بود، بي آنکه درجات نظامي اش را نصب کرده باشد، وارد اطاق عمليات شد. «عدنان خيرالله» وزير دفاع به او چنين گفت: سرور من! جوانها بيست دقيقه قبل به پرواز در آمدند. صدام حسين به او پاسخ داد: تا نيم ساعت ديگر کمر ايران خواهد

لینک باکس اختصاصی وبلاگ شهید افتتاح شد(لینک باکس شهید)

برای مشاهده لینک باکس شهید به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

ادامه مطلب

بازتاب عملیات كربلای 8

  از یك سو شرایط سیاسی و نظامی جنگ پس از عملیات كربلای 5 و از سوی دیگر اهمیت زمین منطقه شرق بصره، موجب گردید تا عملیات كربلای 8 كه با «هدف محدود نظامی» صورت گرفت، بازتاب و انعكاس نسبتاً گسترده‌ای داشته باشد. در مورد این عملیات خبرگزاری فرانسه به نقل از ناظران در تهران چنین گزارش داد:

       «اهداف عملیات جدید كربلای 8 ایران كه صرفاً نظامی است، محدود به نظر می‌رسد. ایران بدون تردید این بخش جنوبی را برای حمله انتخاب كرد تا مانع از تحكیم خطوط دشمن در آنجا شود.»

در واقع، گزارش خیرگزاری فرانسه معطوف به این مطلب بود كه این عملیات در تداوم سلسله تلاشهای ایران در این منطقه و برنامه‌ریزی برای انجام عملیات به سمت بصره، معنا و مفهوم دارد.

       به نظر می‌رسد كه مطالب اعلام شده از سوی ایران در بارة انهدام ماشین جنگی عراق در عملیات كربلای 5 و سپس اظهارات رئیس جمهور در مورد عملیات كربلای 8 مبنی بر اینكه با این عملیات «باز هم تهدید نسبت به بصره بیشتر و جدّی‌تر شد و مطمئناً این ضربات رژیم عراق و ماشین جنگی‌اش را از كار خواهد انداخت.» در تجزیه و تحلیل رسانه‌های خارجی از اهداف و نتایج عملیات كربلای 8 بی‌تاثیر نبود، چنانكه روزنامه جمهوری اسلامی به نقل از یك كارشناس اروپائی نوشت:

       «عملیات ایران نشان داده است كه جمهوری اسلامی ایران همچنان بر این تاكتیك برای نابودی ماشین جنگی عراق مصمم است، در عین حال این توان را  هم دارد كه هر زمان ودر هر گوشه‌ای از جبهه دست به عملیات موفق بزند.»

       در ضمن برخی دیگر از تحلیلگران هدف عملیات را ارزیابی میزان توان دفاعی عراق در شرق بصره ذكر كردند. همچنین تشدید حملات عراق در خلیج‌فارس به مراكز نفتی و نفتكشها، موجب گردید كه عملیات كربلای 8 به عنوان تلافی آن اقدامات تلقی شود. آقای هاشمی نیز در  خطبه‌های نماز جمعه بخشی از اهداف عملیات كربلای 8 را پاسخ به شرارتهای بعثیون در «خلیج‌فارس» ذكر كرد.

       تلاقی زمان عملیات كربلای 8 با برگزاری مراسم چهل و هشتمین سالگرد تشكیل حزب بعث، موجب گردید كه عراق بلافاصله به منظور تحت‌الشعاع قرار دادن بازتاب این عملیات، به تاسیسات نفتی جزیره سیری كه یكی از مبادی صادرات نفت ایران بود، حمله كرده خسارات قابل ملاحظه‌ای را به آن وارد آورد، به گونه‌ای كه تا ساعتها بهره‌برداری از اسكله مذكور امكان‌پذیر نبود. به هر حال پیروزی عملیات كربلای 8 همانند پیروزیهای دیگر ایران در ابتدا از سوی عراق و كلیه حامیانش مورد تكذیب قرار گرفت، چنانكه رادیو اسرائیل به نقل از كارشناسان نظامی گفت:

       «به احتمال قوی نیروهای ایرانی درعملیات موسوم به كربلای 8 در جبهه بصره موفق به پیشروی نشده‌اند و نبرد به صورت ساكن ادامه دارد.»

       اما با گذشت زمان و عینیت پیروزی ایران، عراق سرانجام زبان به اعتراف گشود و متعاقب آن خبرگزاریها چنین گزارش دادند:

       «عراق دیروز اعتراف كرد كه مناطقی را در جریان حمله جدید ایران در شرق بصره از دست داده است. اعتراف عراق به از دست دادن زمینهایی در نزدیكی بصره، در اطلاعیه نظامی این كشور منعكس شده است.»

       دعوت ایران از خبرنگاران خارجی برای بازدید از منطقه آزاد شده در عملیات نیز به منزلة پیروزی جدید ایران مورد تأكید قرار گرفت. بدین ترتیب، در آستانه سال 66 ضمن آنكه موفقیت حاصله از عملیات كربلای 8  در منطقه شرق بصره، از سوی رسانه‌های خارجی مورد تأیید قرار گرفت، به عنوان ضعف و ناتوانی روحی روز افزون عراق نیز ارزیابی شد.