مقام معظم رهبری ( بیداری اسلامی 3 )

امروز ما به عقب نشینی نکردن اولی هستیم . امروز ما توطئه ی هشت ساله ی دشمن را خنثی کرده ایم . امروز ما نیروهای ذاتی و درونی کشور خودمان را شناسایی کرده ایم . امروز ما برای سازندگی و پیشرفت روزافزون کشور، برنامه ریزی کرده ایم . امروز ما به اتکای خدا و با تکیه به اراده ی این ملت بزرگ، احساس قدرت می کنیم . چه طور ممکن است قدرتهای بزرگ بتوانند حرف خودشان را نسبت به ملت ایران، به کرسی بنشانند؟

انقلاب اسلامی و ملت ایران، علی رغم میل قدرتهای جهانخوار، برای ملتها الگو شده اند؛ الگویی زنده و آموزنده . این که شما می بینید در کشورهایی که دهها سال در قفس تنگ توهمات حزبی و ستم قومی گرفتار بودند، ملتها مخصوصا ملتهای مسلمان و همچنین ملتهای مظلوم بسیاری از کشورهای دیگر احساس هویت و شخصیت می کنند و حرفشان را می زنند و حقشان را مطالبه می کنند، این به برکت استقامت ملت ایران است . از روزی که ما شروع کردیم، تا روزی که ملتهای دنیا الگو و نسخه ی ما را تکرار کردند، ده سال و بیشتر طول کشیده است . آنچه که در دنیا مشاهده می شود، الگوی مقاومت ملت ایران است .

البته هر کشوری، هر سرزمینی، هر منطقه ی جغرافیایی یی خصوصیاتی دارد، اما جوهر واقعی همه ی این حرکتهایی که امروز شما در اروپا و آسیا و کشورهای اسلامی آفریقا و در بسیاری از نقاط جهان می بینید، عبارت از این است که یک ملت، به خود اعتماد پیدا کند و جرأت و گستاخی حرف زدن را بیابد . و این، همان نسخه ی ملت ایران است . این، آن چیزی است که ملت ایران، آن را شروع کرد و به کرسی نشاند و یازده سال همه ی سختیها را تحمل کرد؛ اما این جوهر حقیقی و معنوی و الهی را از دست نداد . امروز ما بحمدالله از همیشه آماده تر، بانشاطتر و قدرتمندتریم .

مقام معظم رهبری ( بیداری اسلامی 2 )

شجاعت و ایستادگی ملت های مسلمان مرهون انقلاب اسلامی

این انقلاب، چون با نام خداست، همیشه با شیطانها مواجه است . چون معتقد به طرفداری از مستضعفان و مظلومان است، همیشه با قلدران و زورگویان و مستکبران، دست به گریبان است . چون برای ارزشهای انسانی حرکت می کنید، همیشه کسانی که با ارزشهای انسانی مخالفند، از شما ناراضیند . باید شما آبدیده باشید . باید شما روحا و قلبا مجهز باشید .

این ملت، پرچم عظیمی را در دست دارد . این پرچمی که شما به اهتزاز درآوردید، دنیا را بیدار کرده است . ببینید امروز در فلسطین، چه خبر است . ببینید در شمال آفریقا، چه خبر است . ببینید چگونه اسلام در جوامع اسلامی، حق خود را باز می یابد و به دست می آورد . این کارها را شما کردید .

در مقابل فرهنگ کفر و استکبار، مسلمین را ضعیف بار آورده بودند که احساس ضعف می کردند . در جاهایی که امروز میلیونها مسلمان توانسته اند سهم و حقی در حکومتها به دست بیاورند، تا قبل از انقلاب اسلامی، کسی جرأت نمی کرد دم از اسلام بزند . در این کشورهای اسلامی که امروز ائمه ی جمعه و جماعاتشان، تشکیلات به وجود می آورند و مسجدها رونق پیدا می کنند و کانون تحرک می شوند، تا دیروز مسجدها متعلق به یک مشت پیرمرد از کار افتاده بود . امروز آن مسجدها، جای جوانان و کانون جنبشهاست . این را شما کردید . این را حرکت شما و قائد عظیم الشأنتان آن مرد الهی بود که انجام داد .

برای همین است که دشمنان اسلام، از شما عصبانیند . «ولن ترضی عنک الیهود و لاالنصاری حتی تتبع ملتهم» (1). تا از اسلام دست برندارید، دشمنان اسلام با شما مخالفند . منتها نکته یی که در این جاست، این است که دشمن می خواهد بگوید اگر من با کسی مخالف بودم، او باید از بین برود! این را به ملتهای ضعیف باورانده بودند . حالا عکسش ثابت می شود و معلوم می گردد که هر کس با اسلام مخالف است، باید برود . اسلام جای خود را در عالم باز کرده است و بازتر هم خواهد کرد . قبل از انقلاب شما، در بعضی از کشورهایی که امروز مردم آن، پرچم اسلام را بلند کرده اند، در ملأ عام کسی جرأت نمی کرد بگوید من مسلمانم، یا اعمال مسلمانی را بجا بیاورد و نماز بخواند؛ اما امروز صدای تکبیرشان، فضای آن کشورها را انباشته است .

پی نوشت:

1) بقره: 120

مقام معظم رهبری ( بیداری اسلامی 1 )

واقعیت دیگر آن است که امروز ما در دنیا شاهد بیداری ملتها هم هستیم . درست است که با پیشرفت وسایل جدید و تلویزیون و رادیو و تبلیغات و پول و امکانات صنعتی و غیره، تسلط قدرتهای استکباری بر ملتها و بر شؤون آنها روزبه روز بیشتر شده است؛ اما سنت الهی بر این قرار گرفته که ملتها هم بیدار بشوند و ما امروز می بینیم که ملتها هم روزبه روز بیدار می شوند و این به خاطر امیدی است که آنها به آینده پیدا کرده اند .

امید، در حال بیدار کردن ملتهاست . بدون شک، مهمترین وسیله ی امید برای ملتها در ده سال اخیر، پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، تشکیل حکومت مردم، تأسیس حکومت «نه شرقی و نه غربی» و پیشرفت سیاست مقاومت در مقابل قدرتهای استکباری بود . این وقایع، به مردم دنیا خصوصا مسلمانان امید بخشید و آنها را بیدار کرد . این، صنع الهی و قدرت خدا بود .

چه قدر تبلیغات جهانی این جمله ی امام عزیز و فقیدمان را کوبیدند که فرموده بودند: «ما انقلابمان را به همه ی عالم صادر خواهیم کرد» . صدور انقلاب به معنای این نبود که ما برمی خیزیم و با قوت و قدرت به این طرف و آن طرف می رویم و جنگ راه می اندازیم و مردم را به شورش و انقلاب وادار می کنیم؛ مقصود امام به هیچ وجه این نبود . این کار جزو سیاستها و اصول ما نیست؛ بلکه مردود است . آنها این جمله را این گونه معنا کردند و آن را کوبیدند .

معنای صدور انقلاب این است که ملتهای دنیا ببینند یک ملت، با قدرت خود و با اتکاء به اراده و عزم خویش و با توکل به خدا می تواند ایستادگی کند و تسلیم نشود . اگر ملتها این پایداری را دیدند، باور خواهند کرد و تشویق خواهند شد که خودشان را از زیر بار ظلم نجات بدهند . امروز شما واضحترین حرکات مسلمین را در جاهایی می بینید که سالهای متمادی مسلمانهای آن جا زیر فشار بودند؛ مثل کشمیر و سایر کشورهایی که امروز مسلمانها سر بلندکرده اند . البته، بر اینها فشار خواهند آورد و فشار آوردند و ظلم کردند؛ اما فشار به معنای از بین بردن نتیجه ی کار نیست . فشار قادر نیست که یک حرکت مستمر و متوکل بر خدا را متوقف بکند؛ بلکه گاهی فشار، آن حرکت را وسیعتر هم خواهد کرد .

شما اگر امروز به مردم فلسطین در داخل سرزمینهای اشغالی نگاه کنید، می بینید که حقیقتا مردم با فشار مبارزه کردند . این مبارزه در شرایط سختی در فلسطین انجام می گیرد؛ اما مردم این مبارزه را ادامه دادند . همین ملت افغانستان که با سختیهای بسیار مواجه شدند و در سرتاسر دنیا هیچ کس نبود که حتی یک روز به داد اینها برسد و به آنها کمک کند، تنها و مظلومانه جنگیدند و ایستادند و ادامه دادند . بقیه ی ملتها هم همین گونه اند و این از الگوی اسلام و جمهوری اسلامی در ایران ناشی می شود . انقلاب، این طور صادر می شود و درس و تعلیم و سرمشق برای ملتها به وجود می آورد .

پوستر باران رحمت ایرانیان

 

برای دیدن عکس در ابعاد واقعی کلیک کنید

رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار بسیجیان کرمانشاه

 

رهبر انقلاب اسلامی در این دیدار به تبیین خاستگاه بسیج و ویژگیهای منحصر بفرد آن، بعنوان یکی از ابتکارهای ماندگار و معجزه آسای امام راحل(ره) و همچنین نیاز همه عرصه های کشور به روحیه بسیجی برای ادامه مسیر حرکت پیشرفت نظام اسلامی و مقابله با چالش ها، پرداختند و تأکید کردند: روحیه بسیجی باید روز بروز در همه ارکان و بخشهای مختلف کشور گسترش و تعمیق یابد و ملت ایران به لطف خداوند با همین روحیه بسیجی قله های اقتدار جهانی را فتح خواهند کرد.
 
حضرت آیت الله خامنه ای، سپاه را شاخه برومند برآمده از ریشه انقلاب دانستند و در تشریح چگونگی شکل گیری بسیج بعنوان یک حادثه بدیع و بی نظیر در مجموعه حوادث انقلاب اسلامی، افزودند: از آنجا که لازمه هر نهضت و حرکتی، واژه سازی و نهادسازی متناسب با اهداف آن نهضت است، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز، امام بزرگوار(ره) با مطالبه سازماندهی بسیج، عمق و ژرفای نگاه خود به نیاز آینده را نشان دادند.
 
ایشان با اشاره به آرمانهای بلند نظام اسلامی و ایستادگی این نظام در مقابل نظام سلطه و استکبار، خاطر نشان کردند: چنین نظامی قطعاً همواره با چالشهای مختلفی مواجه خواهد شد و بر همین اساس امام خمینی(ره) بسیج را بعنوان یکی از ارکان آمادگی دفاعی دائمی کشور پایه گذاری کردند و در آن زمان فرمودند: اگر کشوری بیست میلیون انسان آماده دفاع داشته باشد، هیچ قدرتی توانایی طمع ورزی به آن را نخواهد داشت و آن کشور شکست ناپذیر خواهد بود.
 
رهبر انقلاب اسلامی با تأکید بر اینکه بسیج بیست میلیونی مورد نظر در سال 58، اکنون بسیج دهها میلیونی مورد نظر است، افزودند: البته مسائل نظامی و دفاعی فقط یک بُعد بسیج است و ابعاد متنوع دیگری همچون علم، نوآوری و ابتکار را نیز در بر می گیرد.
 
حضرت آیت الله خامنه ای با اشاره به پیام امام خمینی(ره) در سال 67 مبنی بر تشکیل بسیج دانشجو و طلبه، آنرا نشان دهنده نیاز کشور به روحیه بسیجی در حوزه های علمیه و دانشگاه ها دانستند و خاطر نشان کردند: عشق و ایمان و اعتماد به نفس همراه با ابتکار مهمترین ویژگیهای روحیه بسیجی در عرصه های مختلف است که هم در بُعد دفاعی و هم در بُعد سیاسی و مدیریتی کارایی برجسته ای خواهد داشت.
 
ایشان در عرصه دفاعی به ابتکار در فرماندهی، سازماندهی، جنگ آوری و جنگ افزار اشاره کردند و افزودند: در بُعد سیاسی نیز ابتکار در عرصه گسترده دیپلماسی نیز که با انواع شیطنت ها همراه است، کارآمدی بالایی دارد و لازمه دیپلماسی هوشمند و با ابتکار عمل، روحیه بسیجی است.
 
رهبر انقلاب اسلامی با تأکید بر گسترده بودن دایره روحیه بسیجی خاطر نشان کردند: روحیه بسیجی می تواند شامل عرصه های مختلفی همچون پیشرفت علمی و علم آموزی بسیجی، تولید ثروت و اقتصاد بسیجی، سیاست ورزی بسیجی، مدیریت بسیجی و سازماندهی بسیجی، است.
 
حضرت آیت الله خامنه ای، گمنامی و اخلاص در کار را از دیگر ویژگیهای برجسته روحیه بسیجی برشمردند و افزودند: روحیه بسیجی با این مختصات، می تواند در همه عرصه های کشور بروز و ظهور یابد و البته این روحیه بسیجی به معنای غافل شدن از بسیج آمادگی دفاعی نیست.
 
ایشان با اشاره به ایستادگی 32 ساله ملت ایران و ظهور تدریجی تفکر اسلامی و انقلابی این ملت در منطقه و توطئه چینی دائمی قدرتهای جهانی، خاطر نشان کردند: تا رسیدن به پیروزی نهایی، قطعاً چالش و مبارزه وجود خواهد داشت، بنابراین نظام اسلامی همواره نیازمند یک نیروی دفاعی توانا، بیدار، مستحکم و آماده بکار است که همان روحیه بسیجی در عرصه دفاعی است.
 
رهبر انقلاب اسلامی با تأکید بر اینکه صبر و استقامت و ایمان به وعده پیروزی خداوند، عوامل اصلی پیروزی جبهه حق است، افزودند: روحیه بسیجی در عرصه های دفاعی، انتظامی، دولتی و دیپلماسی، این پیروزی را سرعت خواهد بخشید.
 
حضرت آیت الله خامنه ای دفاع از اصول تغییر ناپذیر اسلامی را از مهمترین وظایف بسیج دانستند و تأکید کردند: بسیج نسبت به حرکت عمومی انقلاب و نظام اسلامی، یک نقش فرا دوره ای دارد و اگر انحرافی در حرکت مستقیم انقلاب و نظام دیده شود، بسیج در مقابل آن خواهد ایستاد.
 
ایشان پایبندی به قوانین و ضوابط را از لوازم بسیج و روحیه بسیجی برشمردند و تأکید کردند: همانگونه که بسیج و بسیجی باید قانون را رعایت کند، از طرف دیگر، اگر قوانین و ضوابط دست و پاگیری مقابل بسیج و گسترش روحیه بسیجی وجود داشته باشد، باید کسانی که تغییر قوانین بعهده آنان است، این موانع را بر طرف کنند.
 
رهبر انقلاب اسلامی، جوانان بویژه جوانان بسیجی را به تعمیق معارف دینی، گسترش تأثیرگذاری در محیط پیرامونی و تقویت ارتباط معنوی توصیه کردند و افزودند: پایبندی نسل جوان امروز به اعتقادات و ارزشهای اسلامی بیشتر و عمیق تر از سالهای اول انقلاب است.
 
حضرت آیت الله خامنه ای با انتقاد از افرادی که چشم خود را بر نقاط مثبت و پیشرفتها بسته اند و فقط برخی ناهنجاریها را می بینند، خاطر نشان کردند: این روش غلط است. البته ناهنجاری وجود دارد اما اگر سیر این ناهنجاریها، به سمت علاج باشد، باید آنرا علامت درست بودن کارها دانست.
 
ایشان آینده کشور را بر خلاف میل دشمنان و انسانهای غرض ورز و بدخواه، بسیار روشن ارزیابی و خاطر نشان کردند: حرکت انقلاب اسلامی، حرکتی موفق بوده است و دلیل آن هم تجربه های عینی و واقعیات موجود و پیشرفتهای برجسته 32 ساله ملت ایران است.

من چفیه ام، چفیه رهبری

سال هاست مرا بر دوش انداخته ای. وقت سحر همین شانه توست. غصه داشتم بعد از جنگ. از غصه نجاتم دادی. “دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند، وندرآن ظلمت شب آب حیاتم دادند”. چه بد تا کردند با من، آنها که دل به جیفه دنیا بستند. من جانماز رزمندگان بازی دراز بودم. سفره بسیجی های اروند. پرستار سرفه شیمیایی ها. محرم چشمان بارانی ستاره های هور. مرهم زخم دست خرازی. عطر شهید می دهم من. انیس و مونس شهدا بودم من. روح دارم من. با شهدا همنشین بودم من. با سجده شان به زمین می افتادم و بوی خاک می گرفتم. خاک شلمچه قدمگاه شهیدان بود. در کربلای 5 شهید حاج امینی یک شب قبل از شهادت وضو گرفت و در آن سوز به مدد من، خشک کرد دست و صورت خود را و مرا انداخت روی شانه اش و ایستاد به نماز شب. من شاهد تشهد شهیدان بودم در ملکوتی ترین فصل تاریخ.
 خون داشت فواره می زد از پهلوی شهیدی در ارتفاعات الله اکبر که همرزمش آمد و با کمک من جلوی فوران خون را گرفت اما محسن، دیگر به شهادت رسیده بود و از من کاری برنیامد. خجلت زده، غریب، تنها، محزون و غم زده نشسته بودم گوشه ای و جنگ که تمام شد، همه مرا از سر خود باز کردند و از شانه جدا کردند. نزدیک بود از غصه، دق کنم که تو به دادم رسیدی. از تنهایی درآوردی مرا. شانه تو نشان از شهدا دارد. بوی ستاره می دهد شانه ماه. آه که الان روی شانه تو جایم خوب است. عده ای ترسیدند از سرزنش لوامین که همنشینی کنند با من. عده ای مرا فراموش کردند. من چون بوی خاک می دادم اذیت شان می کرد. فصل، فصل زندگی بود و من بوی جبهه می دادم و خاکی می کردم شانه های اتو زده را. عده ای مرا سنجاق کردند به تقویم و تقدیمم کردند به مناسبت های سال. عده ای مرا فقط در جمع بسیجیان می بستند و در جمع دیگران، پشت سرم حرف می زدند و حرف درمی آوردند که الان وقت این کارها نیست. گذشت دوره زهد فروشی. تو اما دیدی دلم را. این دل شکسته ام را. یادت هست اول بار که روزی از روزهای سخت و نفس گیر بعد از جنگ، غربت مرا دیدی، با چه نیت و چه زمزمه و چه نجوایی مرا بر دوش خود انداختی؟ خوب شد که آرام گرفتم بر شانه ات و الا مرده بودم از غصه. روزگار وصل من شانه توست که نشان از شهدا دارد. “هر که او دور ماند از اصل خویش، باز جوید روزگار وصل خویش”. من “امین” توام؛ تخلص تو نه در شعر که در عاشقی. من خلاصه عطر ولایتم؛ روی شانه ماه، بی خود نیست که این همه مشتری دارم. مرا به یادگار می برند، چون همنشین توام ای آموزگار. “کمال همنشین در من اثر کرد، و گرنه من همان خاکم که هستم”. من انیس جمکرانی ترین لحظات تو هستم. آشنای وقت مناجات تو. آنجا که خلوتی داری در دل شب و آنجا که تجلی خمینی می شوی در دل روز و دست تکان می دهی برای لشکری که با دیدن تو بغض می کنند و با شنیدن تو مویه می کنند و با تو به ساحل امن می رسند. آقا! چه خوب کردی مرا برای شانه ات انتخاب کردی. من حالا یک نشانه ام برای آنکه راه گم نشود و اگر تو نبودی راه گم شده بود. من شهادت می دهم به ولایت تو و به بصیرت تو و به رهبری حکیمانه ات و شهادت می دهم که شانه ات پر از نشان لاله هاست. این تو بودی که مرا دوباره جان دادی. عزیزم کردی نزد بسیجی ها و درآوردی مرا از غربت. من بهترین و خلاصه ترین پیام تو هستم برای دشمن و دوست. من چفیه ام؛ چفیه رهبری. “من در کنج انزوا نیستم؛ خانه ام شانه رهبر است”. از اینجا بهتر، بهتر از شانه تو، چه جایی برای چفیه پیدا می شود؟ من انیس امام بسیجی ها هستم و این موانست چه محبوب کرده مرا. روی شانه تو دلم برای شهدا تنگ نمی شود که تو امام شهدایی. گاهی اما دوست دارم بغض کنم با بسیجی ها از سر شوق. من احساس دارم. روح دارم و با شهدا بوده ام. با رزمندگان به شهادت رسیدم و با جانبازان به علمداری. من چفیه ام؛ چفیه رهبری. من نماینده شهدا هستم روی شانه ات ای حضرت ماه. با تو من بسیجی تر می شوم. بیشتر بوی جنوب می گیرم. این روزها در قم، عطر برادران زین الدین گرفته ام و وقتی چشمم به مادرشان افتاد، دوباره زنده شد در من خاطرات. من روی شانه مهدی شاهد بودم لحظات وداع را و دیدم نشانه های عشق را. من شاهد خدایی ترین خداحافظی ها بوده ام و شاهد بهترین سلام ها. من با شهدا، آن سوی هستی، حسین را کربلا را دیدم. ترنمی از سرخی خون شهدا دارم من و هم اینک چه خوب که جایگاهم بر بلندای ماه است. با تو من بسیجی تر می شوم ای امام بسیجی ها و ورق می زنم شب های جبهه را. شانه تو سنگر ستاره هاست و من شیدایی ترین بازمانده شهدایم. سلاح مومن اشک اوست و من سرشار از گریه های نیمه شبم. تار و پود من از آب حیات است. از زلال ترین نماز شبها و از پاکترین راز و نیازها و از بلندترین آوازها. من پاره ای از تن شهدا بوده ام. با عشق رهسپار بوده ام. با ولایت. با شهادت. با ولایت تا شهادت. چه خوب که مرا با خود همسفر می کنی. به هر دیار که می روی و به هر جا که قدم می گذاری و چه خوب که می توانم بشنوم اذکار سجده ات را در نافله های آخرین. ادعیه نماز تو، مرا یاد مردان بی ادعا می اندازد که اسلحه شان دعا بود و ثروت شان اشک به درگاه خدا. من با بسیجی ها و با تو ای امام بسیجی ها تسلیم می شوم در برابر عظمت خدا. من در شعاع نور ماه، همرنگ شقایقم و هنوز هم در مجنون ترین جزیره های عاشقی، قایق عاشورا را مرا با خود به جنون می برد. چه با صفاست چفیه بودن و نشستن بر شانه ماه و همسفر شدن از کویر قم تا غدیر خم. یا علی جان! مقتدای من تویی. من با تو سفر می کنم و خطر نیز. من با تو بسیجی تر می شوم. من روی شانه تو ترجمه وصایای شهدایم و سرشار از پیام؛ برای دوست و برای دشمن. تو ای امام بسیجی ها چه می خواهی با من، به دوست و به دشمن بگویی؟ می دانم. می دانم پیام تو را که؛ بعد از جنگ، جبهه همچنان باقی است. علی جان! من هم اهل کوفه نیستم تو تنها بمانی. پیام من این است. پیام من پیام روشن ترین ستاره هاست؛ افلاکیان خاکی. من تو را دوست دارم و اینجا روی شانه تو، عطر آسمانی ها را می دهد که بسیجی، مقتدایش خامنه ای است. الا ای مقتدای مخلص ترین فرزندان آدم! من چفیه ام. چفیه تو. رهسپارم با ولایت تا شهادت. به وجود توست که بسیجی ها مرا به عنوان تبرک از تو می گیرند و به همنشینی با سجده های عاشقانه ات قسم، لاله باران است اینجا؛ اینجا شانه توست و من نشان از تو دارم برای آن پدر شهیدی که آقا صدایت می کند و مرا از تو تمنا می کند. چه خوب می کنی، بویی از پیراهن یوسف تقدیم می کنی به 2 چشم یعقوب و چه خوب که باز هم همگان، مرا دوباره روی دوش تو می بینند؛ “دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند، وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند”.

حسین قدیانی

كمك به نيروها

يكي ديگر از كارهاي من مربوط به بيرون اهواز بود. از جمله، پشتيباني خرمشهر و آبادان و بعد، عمليات شكستن حصر آبادان بود كه از « محمديه » نزديك « دارخوين » شروع شد. همين آقاي " رحيم صفوي " سردار صفوي امروزمان كه ان‌شاالله خدا اين جوانان را براي اين انقلاب حفظ كند، جزو اولين كساني بود كه عمليات شكست حصر را از چندين ماه قبل شروع كرده بودند كه بعد به عمليات " ثامن‌الائمه " منجر شد.

غرض اين كه كار دوم كمك به اين‌ها و رساندن خمپاره بود، بايستي از ارتش به زور مي‌گرفتيم. البته خود ارتشي‌ها، هيچ حرفي نداشتند و با كمال ميل مي‌دادند. منتها آن روز بالاي سر ارتش فرماندهي وجود داشت كه به شدت مانع از اين بود كه چيزي جا به جا شود و ما با مشكلات زياد، گاهي چيزي براي برادران سپاهي مي‌گرفتيم.

البته براي ستاد خود ما، جرأت نمي‌كردند ندهند؛ چون من آن‌جا بودم و آقاي چمران هم آن‌جا بودند؛ من نماينده‌ي امام بودم.
چند روز بعد از اين‌كه رفتم آن‌جا، ( شايد بعد از دو، سه هفته ) نامه‌ي امام در راديو خوانده شد كه فلاني و آقاي چمران، در كل امور جنگ و چه و چه نماينده‌ي من هستند. اين‌ها توي همين آثار حضرت امام رضوان‌الله‌ عليه هست. لذا، ما هر چه مي‌خواستيم، راحت تهيه مي‌كرديم. لكن بچه‌هاي سپاه، به خصوص آن‌هايي كه مي‌خواستند به منطقه بروند، در عسرت بودند و يكي از كارهاي ما، پشتيباني اين‌ها بود.

من دلم مي‌خواست بروم آبادان؛ اما نمي‌شد. تا اين‌كه يك وقت گفتم: « هر طور شده من بايد بروم آبادان. » و اين وقتي بود كه حصر آبادان شروع شده بود؛ يعني دشمن از رودخانه‌ي كارون عبور كرده و رفته بود به سمت غرب و يك پل را در آن‌جا گرفته بود و يواش يواش سر پل را توسعه داده بود؛ طوري كه جاده‌ي اهواز و آبادان بسته شد.

تا وقتي خرمشهر را گرفته بودند، جاده خرمشهر- اهواز بسته بود. اما جاده‌ي آبادان باز بود و در آن رفت و آمد مي‌شد.
وقتي آمد اين طرف و سر پل را گرفت و كم كم سر پل را توسعه داد، آن جاده هم بسته شد؛ ماند جاده‌ي ماهشهر و آبادان. چون ماهشهر به جزيره‌ي آبادان وصل مي‌شود، نه به خود آبادان. آن هم زير آتش قرار گرفت.

يعني سر پل توسط دشمن توسعه پيدا كرد و جاده‌ي سوم هم زير آتش قرار گرفت و در حقيقت دو، سه راه غير مطمئن باقي ماند.
يكي راه آب بود كه البته آن هم خطرناك بود؛ يكي راه هوايي بود و مشكلش اين بود كه آقاياني كه در ماهشهر نشسته بودند، به آساني هلي‌كوپتر به كسي نمي‌دادند.

يك راه خاكي هم در پشت جاده‌ي ماهشهر بود كه بچه‌ها با هزار زحمت درست كرده بودند و با عسرت از آن‌جا عبور مي‌كردند.
البته جاهايي از آن هم زير تير مستقيم دشمن بود كه تلفات بسياري در آن‌جا داشتيم و مقداري از اين راه از پشت خاكريزها عبور مي‌كرد. اين غير از جاده‌ي اصلي ماهشهر بود.

البته اين راه سوم هم خيلي زود بسته شد و همان دو جاده؛ يعني راه آب و راه هوا باقي ماند. من از طريق هوا با هلي كوپتر، از ماهشهر به جزيره‌ي آبادان رفتم.
آن وقت از سپاه مرحوم شهيد " جهان‌آرا " كه بود، فرمانده‌ي همين عمليات بود. از ارتش هم مرحوم شهيد " اقارب‌پرست "،از همين شهداي اصفهان بود. افسر خيلي خوبي بود. از افسران زرهي بود كه رفت آن‌جا ماند. يكي هم سرگرد " هاشمي " بود.

من عكسي از همين سفر داشتم كه عكس بسيار خوبي بود. نمي‌دانم آن عكس را كي براي من آورده بود؟ حالا اگر اين پخش شد، كسي كه اين عكس را براي من آورد، اگر فيلمش را دارد، مجدداً آن عكس را تهيه كند؛ چون عكس يادگاري بسيار خوبي بود.
ماجرايش اين بود كه در مركزي كه متعلّق به بسيج فارس بود، مشغول سخنراني بودم. شيرازي‌ها بودند و تهراني‌ها؛ و سخنراني اول ورودم به آبادان بود.
قبلاً هيچ كس نمي‌دانست من به آن‌جا آمده‌ام. چهار، پنج نفر همراه من بودند و همين‌طور گفتيم: « برويم تا بچه‌ها را پيدا كنيم.»

از طرف جزيره‌ي آبادان كه وارد شهر آبادان مي‌شديم، رفتيم خرمشهر، آن قسمت اشغال‌نشده‌ي خرمشهر، محلي بود كه جوانان آن‌جا بودند.
رفتم براي بسيجي‌ها سخنراني كردم. در حال آن سخنراني، عكسي از ماها برداشتند كه يادگاري خيلي خوبي بود.
يكي از رهبران تاجيك كه مدتي پيش آمد اين‌جا، اين عكس را ديد و خيلي خوشش آمد و برداشت برد.
عكس منحصر به فردي بود كه آن را دست كسي نديدم. اين عكس را سرگرد هاشمي براي ما هديه فرستاده بود. نمي‌دانم سرگرد هاشي شهيد شده يا نه؛ علي اي حال، يادم هست چند نفر از بچه‌هاي سپاه و چند نفر از ارتشي‌ها و بقيه از بسيجي‌ها بودند.

راوي: مقام معظم رهبري حضرت آيت الله امام خامنه اي (حفظ الله)

* از تو به يك اشاره...


يك روز در شهريور 1320 چند لشگر از شرق و چند لشگر از غرب وارد كشور شدند و چند تا هواپيما در آسمانها پيدا شدند؛ نيروهاي نظامي آن روز كشور از پادگانها هم گريختند! نه فقط در جبهه ها نماندند، بلكه آنهايي هم كه در پادگان بودند، خزيدند تو خانه‌ها و خود را مخفي كردند! يك روز هم همين ملت ساعت 2 بعدازظهر، امام اعلام كرد كه مردم بروند پاوه را از دست دشمنان خارج كنند. مرحوم شهيد چمران به خودمن گفت: به مجرد اينكه پيام امام از ديوار پخش شد ما كه آنجا در محاصره دشمن بوديم، احساس كرديم كه دشمن دارد شكست مي خورد. بعد از چند ساعت هم سيل جمعيت به سمت پاوه راه افتاد. من ساعت چهار و پنج همان روز در خيابان به طرف منزل امام مي رفتم ديدم اصلا اوضاع دگرگونه است. همين طور مردم در خيابانها سوار ماشينها مي شوند و از مراكز سپاه و مراكز مربوط به اعزام جبهه، به جبهه ها مي روند. اين همان مردمند؛ اما فكر و محتواي ذهن تغيير پيدا كرده است؛ آرمان پيدا كردند؛ به هويت خودشان واقف شدند؛ خود را شناخته‌اند. همين طور بايد پيش برود.(بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامي در ديدار خانواده هاي شهدا و ايثارگران استان سمنان 18/8/85)

لحظات سرنوشت ساز در آبادان




محل استقرار ما در اين هشت، نه ماهي كه در منطقه‌ عمليات بودم، «اهواز» بود،‌نه« آبادان» يعني اواسط مهر ماه به منطقه رفتم ( مهر ماه 59 تا اواخر ارديبهشت يا اوايل خرداد‌60) يك ماه بعدش حادثه‌ مجروح شدن من پيش آمد كه ديگر نتوانستم بروم. يعني حدود هشت، نه ماه، بودن من در منطقه‌ جنگي، طول كشيد. حدود پانزده روز بعد از شروع عمليات بود كه ما به منطقه رفتيم. اول مي‌خواستم بروم«دزفول» يعني از اين جا نيت داشتم. بعد روشن شد كه اهواز، از جهتي، بيشتر احتياج دارد. لذا رفتم خدمات امام و براي رفتن به اهواز اجازه گرفتم ، كه آن هم براي خودش داستاني دارد.
تا آخر آن سال را كلاً در خوزستان بودم و حدود دو ماه بعدش هم تا اواخر ارديبهشت يا اوايل خرداد 60 رفتم منطقه‌‌ غرب و يك بررسي وسيع در كل منطقه كردم، براي اطلاعات و چيزهايي كه لازم بود؛ تا بعد بيايم و باز مشغول كارهاي خودمان شويم. كه حوادث « تهران» پيش آمد و مانع از رفتن من به آن‌جا شد. اين مدت، غالباً در اهواز بودم. از روزهاي اول قصد داشتم بروم «‌خرمشهر» و آبادان؛ لكن نمي‌شد. علت هم اين بود كه در اهواز، از بس كار زياد بود، اصلاً از آن محلي كه بوديم، تكان نمي‌توانستم بخورم. زيرا كساني هم كه در خرمشهر مي‌جنگيدند، بايستي از اهواز پشتيباني‌شان مي‌كرديم.چون واقعاً از هيچ جا پشتيباني نمي‌شدند.
در آن‌جا ، به طور كلي، دو نوع كار وجود داشت. در آن ستادي كه ما بوديم، مرحوم دكتر«‌چمران» فرمانده‌ آن تشكيلات بود و من نيز همان جا مشغول كارهايي بودم. يك نوع كار، كارهاي خود اهواز بود. از جمله عمليات و كارهاي چريكي و تنظيم گروه‌هاي كوچك براي كار در صحنه‌ عمليات. البته در اين جاها هم، بنده در همان حد توان، مشغول بوده‌ام ... مرحوم چمران هم با من به اهواز آمد. در يك هواپيما، با هم وارد اهواز شديم. يك مقدار لباس آورده بودند توي همان پادگان لشكر 92، براي همراهان مرحوم چمران. من همراهي نداشتم. محافظيني را هم كه داشتم همه را مرخص كردم. گفتم من ديگر به منطقه‌ خطر مي‌روم؛ شما مي‌خواهيد حفاظت جان مرا بكنيد؟! ديگر حفاظت معني ندارد! البته، چند نفرشان، به اصرار زياد گفتند:« ما هم مي‌خواهيم به عنوان بسيجي در آن جا بجنگيم.»
گفتيم:« عيبي ندارد.» لذا بودند و مي‌رفتند كارهاي خودشان را مي‌كردند و به من كاري نداشتند.
مرحوم چمران، همراهان زيادي با خودش داشت. شايد حدود پنجاه، شصت نفر با ايشان بودند. تعدادي لباس سربازي آوردند كه اينها بپوشند تا از همان شب اول شروع كنيم. يعني دوستاني كه آن‌ جا در استانداري و لشكر بودند، گفتند،«الان ميدان براي شكار تانك و كارهاي چريكي هست.» ايشان گفت:« از همين حالا شروع مي‌كنيم.»
خلاصه، براي آنها لباس آوردند. من به مرحوم چمران گفتم:« چطور است من هم لباس بپوشم بيايم؟»گفت:« خوب است. بد نيست» گفتم:« پس يك دست لباس هم به من بدهيد.» يكدست لباس سربازي آوردند، پوشيدم كه البته لباس خيلي گشادي بود! بنده حالا هم لاغرم؛ اما آن وقت لاغرتر هم بودم. خيلي به تن من نمي‌خورد. چند روزي كه گذشت، يكدست لباس درجه‌داري برايم آوردند كه اتفاقاً علامت رسته زرهي هم روي آن بود. رسته‌هاي ديگر، بعد از اين كه چند ماه آن‌جا ماندم و با من مانوس شده بودند، گله مي‌كردند كه چرا لباس شما رسته‌ توپخانه نيست؟ چرا رسته پياده نيست؟ زرهي چه خصوصيتي دارد؟ لذا آن علامت رسته زرهي را كندم كه اين امتيازي براي آنها نباشد، به هر حال، لباس پوشيدم و تفنگ هم خودم داشتم. البته حالا يادم نيست تفنگ خودم را برده بودم يا نه. همين تفنگي كه اين جا توي فيلم ديديد روي دوش من است، كلاشينكف خودم است. الان هم آن را دارم. يعني شخصي است و ارتباطي به دستگاه دولتي ندارد. كسي يك وقت به من هديه كرده بود. كلاشينكف مخصوصي است كه برخلاف كلاشينكفهاي ديگر، يك خشاب پنجاه تايي دارد. غرض؛ حالا يادم نيست كلاشينكف خودم همراه بود، يا آن جا، گرفتم . همان شب اول رفتيم به عمليات. شايد دو، سه ساعت طول كشيد و اين در حالي بود كه من جنگيدن بلد نبودم. فقط بلد بودم تيراندازي كنم. عمليات جنگي اصلا بلد نبودم. غرض؛ اين، يك كار ما بود كه در اهواز بود و عبارت بود از تشكيل گروه‌هايي كه به اصطلاح آن روزها، براي شكار تانك مي‌رفتند. تانكهاي دشمن تا « دوبه‌هردان» آمده بودند و حدوده هفده، هيجده يا پانزده، شانزده كيلومتر تا اهواز فاصله داشتند و خمپاره‌هايشان تا اهواز مي‌آمد. خمپاره‌ 120 يا كمتر از 120 هم تا اهواز مي‌آمد.
به هر حال، اين تربيت و آموزشهاي جنگ را مرحوم چمران درست كرد. جاهايي را معين كرد براي تمرين. خود ايشان، انصافاً به كارهاي چريكي وارد بود. در قضاياي قبل از انقلاب، در فلسطين و مصر تمرين ديده بود. به خلاف ما كه هيچ سابقه‌ نداشتيم. ايشان سابقه نظامي حسابي داشت و از لحاظ جسماني هم، از من قويتر و كار كشته‌تر و زبده‌تر بود. لذا، وقتي صحبت شد كه « كي فرمانده اين عمليات باشد؟» بي ترديد، همه نظر داديم كه مرحوم چمران ، فرمانده اين تشكيلات شود. ما هم جزو ابواب جمع‌ آن تشكيلات شديم.
نوع دوم كار ، كارهاي مربوط به بيرون اهواز بود. از جمله، پشتيباني خرمشهر و آبادان و بعد، عمليات شكستن حصر آبادان بود كه از « محمديه» نزديك « دارخوين» شروع شد. همين آقاي « رحيم صفوي» سردار صفوي امروزمان كه ان شاء الله خدا اين جوانان را براي اين انقلاب حفظ كند، جزو اولين كساني بود كه عمليات شكستن حصر را از چندين ماه قبل شروع كرده بودند كه بعد به عمليات « ثامن‌الائمه» منجر شد.
غرض اين كه، كار دوم، كمك به اينها و رساندن خمپاره بود. بايستي از ارتش، به زور مي‌گرفتيم. البته خود ارتشيها ، هيچ حرفي نداشتند و با كمال ميل مي‌دادند. منتها آن روز بالاي سر ارتش ، فرماندهي وجود داشت كه به شدت مانع از اين بود كه چيزي جا به جا شود و ما با مشكلات زياد، گاهي چيزي براي برادران سپاهي مي‌گرفتيم. البته براي ستاد خود ما، جرات نمي كردند ندهند؛ چون من آن جا بودم و آقاي چمران هم آن‌جا بود. من نماينده امام بودم.
چند روز بعد از اين كه رفتيم آن‌جا،( شايد بعد از دو، سه هفته) نامه امام در راديو خوانده شد كه فلاني و آقاي چمران، در كل امور جنگ و چه و چه نماينده‌ من هستند. اينها توي همين آثار حضرت امام رضوان‌الله عليه هست. لذا، ما هر چه مي‌خواستيم، راحت تهيه مي‌كرديم. لكن بچه‌هاي سپاه؛ بخصوص آنهايي كه مي‌خواستند به منطقه بروند، در عسرت بودند و يكي از كارهاي ما، پشتيباني اينها بود.
من دلم مي‌خواست بروم ابادان؛ اما نمي‌شد. تا اين كه يك وقت گفتم:« هر طور شده من بايد بروم آبادان». و اين وقتي بود كه حصر آبادان شروع شده بود. يعني دشمن از رودخانه كارون عبور كرده و رفته بود به سمت غرب و يك پل را در آن‌جا گرفته بود و يواش يواش سر پل را توسعه داده بود. طوري شد كه جاده‌ اهواز و آبادان بسته شد.
تا وقتي خرمشهر را گرفته بودند، جاده‌ خرمشهر- اهواز بسته بود؛ اما جاده‌ آبادان باز بود و در آن رفت و آمد مي‌شد. وقتي آمد اين طرف و سرپل را گرفت و كم كم سرپل را توسعه داد، آن جاده هم بسته شد. ماند جاده‌ ماهشهر و آبادان.
چون ماهشهر به جزيره آبادان وصل مي‌شود، نه به خود آبادان، آن هم زير آتش قرار گرفت. يعني سر پل توسط دشمن توسعه پيدا كرد و جاده‌ سوم هم زير آتش قرار گرفت و در حقيقت دو، سه راه غير مطمئن باقي ماند. يكي راه آب بود كه البته آن هم خطرناك بود. يكي راه هوايي بود و مشكلش اين بود كه آقاباني كه در ماهشهر نشسته بودند، به آساني هلي‌كوپتر به كسي نمي‌دادند. يك راه خاكي هم در پشت جاده‌ ماهشهر بود كه بچه‌ها با هزار زحمت درست كرده بودند و با عسرت از آن جا عبور مي‌كردند.
البته جاهايي از آن هم زير تير مستقيم دشمن بود كه تلفات بسياري در آن جا داشتيم و مقداري از اين راه از پشت خاكريزها عبور مي‌كرد. اين غير از جاده اصلي ماهشهر بود. البته اين راه سوم هم خيلي زود بسته شد و همان دو جاده؛ يعني راه آب و راه هوا باقي ماند. من از طريق هوا، با هلي‌كوپتر، از ماهشهر به جزيره‌ آبادان رفتم. آن وقت، از سپاه، مرحوم شهيد «جهان آرا» كه بود، فرمانده همين عمليات بود. از ارتش هم مرحوم شهيد «اقارب پرست»، از همين شهداي اصفهان بود. افسر خيلي خوبي بود. از افسران زرهي بود كه رفت آن جا ماند. يكي هم سرگرد «هاشمي» بود. من عكسي از همين سفر داشتم كه عكس بسيار خوبي بود. نمي‌دانم آن عكس را كي براي من آورده بود؟
حالا اگر اين پخش شد، كسي كه اين عكس را براي من آورد، اگر فيلمش را دارد، مجددا آن عكس را تهيه كند؛ چون عكس يادگاري بسيار خوبي بود.
ماجرايش اين بود كه در مركزي كه متعلق به بسيج فارس بود، مشغول سخنراني بودم. شيرازيها بودند و تهرانيها؛ و سخنراني اول ورودم به آبادان بود. قبلاً هيچ كس نمي‌دانست من به آن جا آمده‌ام. چهار، پنج نفر همراه من بودند و همين طور گفتيم: «برويم تا بچه‌ها را پيدا كنيم.»
از طرف جزيره‌ آبادان كه وارد شهر آبادان مي‌شديم، رفتيم خرمشهر، آن قسمت اشغال نشده‌ خرمشهر، محلي بود كه جوانان آن جا بودند. رفتم براي بسيجيها سخنراني كردم. در حال آن سخنراني، عكسي از ماها برداشتند كه يادگاري خيلي خوبي بود. يكي از رهبران تاجيك كه مدتي پيش آمد اين جا، اين عكس را ديد و خيلي خوشش آمد و برداشت برد. عكس منحصر به فردي بود كه آن را دست كسي نديدم. اين عكس را سرگرد هاشمي براي ما هديه فرستاده بود. نمي‌دانم سرگرد هاشمي شهيد شده يا نه؛ علي اي حال، يادم هست چند نفر از بچه‌هاي سپاه و چند نفر از ارتشيها و بقيه از بسيجيها بودند.
در جزيره آبادان، رفتيم يگان ژاندارمري سابق را سركشي كرديم. بعد هم رفتيم از محل سپاه كه حالا شما مي‌گوييد هتل بازديدي كرديم. من نمي‌دانم آن جا هتل بوده يا نه. آن جايي كه ما را بردند و ما ديديم، يك ساختمان بود، كه من خيال مي كردم مثلاً انبار است.
خلاصه، يكي دو روز بيشتر آبادان نبودم و برگشتم به اهواز. وضع آن جا آبادان را قابل توجه يافتم. يعني ديدم در عين غربتي كه بر همه‌ نيروهاي رزمنده‌ ما در آن جا حاكم بود، شرايط رزمندگان از لحاظ امكانات هم شرايط نامساعدي بود.
حقيقتاً وضعي بود كه انسان غربت جمهوري اسلامي را در آن جا حس مي‌كرد؛ چون نيروهاي خيلي كمي در آن جا بودند و تهديد و فشار دشمن، بسيار زياد و خيلي شديد بود. ما فقط شش تانك آن جا داشتيم كه همين آقاي اقارب پرست رفته بود از اين جا و آن جا جمع كرده بود، تعمير كرده بود و با چه زحمتي يك گروهان تانك در حقيقت يك گروهان ناقص تشكيل داده بود. بچه‌هاي سپاه، با كلاشينكف و نارنجك و خمپاره و با اين چيزها مي‌جنگيدند و اصلاً چيزي نداشتند.
اين، شرايط واقعي ما بود؛ اما روحيه‌‌ها در حد اعلي.
واقعاً چيز شگفت‌آوري بود! ديدن اين مناظر، براي من خيلي جالب بود. يكي، دو روز آنجا بودم و بازديدي كردم و هدفم اين بود كه هم گزارش دقيقي از آن جا به اصطلاح براي كار خودمان داشته باشم (وضع منطقه را از نزديك ببينم و بدانم چه كار بايد بكنم) و هم اين كه به رزمندگاني كه آنجا بودند، خدا قوتي بگوييم، رفتم به يكايك آنها، خدا قوتي گفتم. همه جا سخنراني‌هايي كردم و حرفي زدم. با بچه‌هايي كه جمع مي‌شدند بچه‌هاي بسيجي عكس‌هاي يادگاري گرفتم و برگشتم آمدم.
اين، خلاصه‌ حضور من در آبادان بود. بنابراين، حضور من در آبادان در تمام دوران جنگ، همين مدت كوتاه دو روز يا سه روز، الان دقيقاً يادم نيست، بيشتر نبود و محل استقرار ما، در اهواز بود. يك جا را شما توي فيلم ديديد كه ما ازخانه‌ها عبور مي‌كرديم. اين، براي خاطر اين بود كه منطقه تماماً زير ديد مستقيم دشمن بود و بچه‌هاي سپاه براي اين كه بتوانند خودشان را به نزديكترين خطوط به دشمن كه شايد حدود صد متر، يا كمتر، يا بيشتر بود برسانند. خانه‌هاي خالي مردم فرار كرده و هجرت كرده از آبادان و قسمت خالي خرمشهر را به هم وصل كرده بودند. الان يادم نيست كه اينها در آبادان بود يا خرمشهر؟ به احتمال قوي، خرمشهر بود ... بله؛ «كوت شيخ» بود. اين خانه‌ها را به هم وصل كرده و ديوارها را برداشته بودند.

وقتي انسان وارد اين خانه‌ها مي‌شد، مناظر رقت‌انگيزي مي‌ديد. دهها خانه را عبور مي‌كرديم تا برسيم به نقطه‌اي كه تك تيرانداز ما، با تير مستقيم، دشمن و گشتيهايش را هدف مي‌گرفت. من بچه‌هاي خودمان را مي‌ديدم كه تك تيرانداز بودند و خودشان را رسانده بودند به پشت سنگرهايي كه درست مشرف به محل عبور و مرور دشمن بود. البته دشمن هم، به مجرد اين كه اينها يكي را مي‌انداختند، آن جا را با آتش شديد مي‌كوبيد. اين طور بود. اما اينها كار خودشان را مي‌كردند.
اين يك قسمت از خانه‌ها بود كه ما رفتيم ديديم. خانه‌هاي خالي و اثاثيه‌هاي درست جمع نشده كه نشانه‌ نهايت آوارگي و بيچارگي مردمي بود كه اسبابهايشان را همين طور ريخته بودند و رفته بودند. خيلي تاثر‌انگيز بود! جواناني كه با قدرت تمام جلو مي‌رفتند، مدام به من مي‌گفتند: «اين جا خطرناك است.» مي‌گفتم: «نه. تا هر جا كه كسي هست، بايد برويم ببينيم!»
آخرين جايي كه رفتيم، زير پل بود. پل شكسته شده بود. پل آبادان خرمشهر، يك جا قطع شده بود و قابل عبور و مرور نبود. زير پول، تا محل آن شكستگي، بچه‌هاي ما راه باز كرده بودند و مي‌رفتند و من هم تا انتها رفتم. گمان مي‌كنم و چنين به ذهنم هست كه در آن نقطه‌ آخري كه رفتيم، يك نماز جماعت هم خوانديم. من همه جا حماسه و مقاومت ديدم. اين، خلاصه‌ حضور چندين ساعته‌ ما در آبادان و آن منطقه‌ اشغال نشده‌ خرمشهر به اصطلاح كوت شيخ بود.(مصاحبه توسط تهيه كنندگان مجموعه‌ « روايت فتح» 11/06/1372)

رهبر معظم انقلاب در دیدار بسیجیان قم

                                                                                                                        

                       

حضرت آیت الله خامنه ای در این دیدار جمع پرشور، مؤمن، صادق و با بصیرت بسیجیان در سراسر کشور بویژه قم را دلیلی مستحکم و منطقی برای پویایی و پیشرفت ملت ایران و آسیب ناپذیر بودن در مقابل توطئه های پیچیده دانستند وافزودند: بسیج یکی از آیات قدرت الهی است که تفکر پیدایش آن به دست بنده صالح و شخصیت بی نظیر تاریخ معاصر ما، امام خمینی (ره) پردازش شد و سپس به مرحله عمل رسید و بعد از گذشت سی سال، این شجره طیبه پربارتر از گذشته برای انقلاب و ملت ایران ثمر می دهد.
 
ایشان افزودند: امام بزرگوار (ره) با بصیرت نافذ خود، دست قدرت الهی را همواره می دید و با همین نگاه به مردم اعتماد کرد و مردم هم به صحنه آمدند و آن اتفاق بزرگ و باور نکردنی تاریخ یعنی پیروزی انقلاب اسلامی روی داد.
 
رهبر انقلاب اسلامی در تبیین حقیقت و ماهیت بسیج خاطرنشان کردند: تفکر تشکیل بسیج از جانب امام خمینی (ره) در واقع ادامه همان نگاه با بصیرت، و اعتماد به مردم و جوانان بود که نسل جوان و بسیجی امروز میوه های شیرین آن درخت طیب و طاهری هستند که امام (ره) با دست خود غرس کرد.
 
حضرت آیت الله خامنه ای ایمان، عمل و جهاد را مؤلفه های تشکیل دهنده بسیج برشمردند و افزودند: عرصه های مجاهدت بسیج وسیع و فراگیر است و از میدان علم، سیاست و اجتماع تا عرصه بین المللی ادامه دارد.
 
ایشان با یادآوری امتحانهای مختلف بسیج در سی سال گذشته، از جمله نقش تعیین کننده و مبتکرانه بسیج در دوران دفاع مقدس تأکید کردند: حرکت و رشد بسیج در ابعاد کمی و کیفی همواره رو به جلو بوده و بسیج توانسته است در مقابل وسوسه ها ایستادگی کند.
 
رهبر انقلاب اسلامی سه عنصر بصیرت، اخلاص و عمل به هنگام و به اندازه را شاخص حرکت بسیج خواندند و افزودند: یکی از موفقیت های بسیج، افزایش توانایی و بصیرت خود در مقابل پیچیده شدن توطئه های دشمنان است که قضایای فتنه سال 88 مؤید این موضوع است.
 
حضرت آیت الله خامنه ای خاطرنشان کردند: در فتنه سال 88 خیلی ها اشتباه کردند و از این جمع، بسیاری هم بعد از مدتی اشتباه خود را تصحیح کردند اما حرکت عظیم بسیج با حفظ پرچم بصیرت، مسیر را اشتباه نکرد و توانست در صراط حق بماند.
 
ایشان با تأکید بر اینکه شاخص تشخیص حق، چهره ها نیستند افزودند: برخی اوقات، چهره های موجه نیز مسیر را به اشتباه می روند بنابراین باید با بصیرت، حق و باطل را تشخیص داد و نه با چهره ها و اشخاص.
 
رهبر انقلاب اسلامی خاطرنشان کردند: امام(ره) می فرمود: «اگر من از اسلام جدا شوم، مردم از من روی گردان خواهند شد»، پس ملاک تشخیص حق، اسلام است و باید با بصیرت، نقشه دشمن را متوجه شد.
 
حضرت آیت الله خامنه ای در تبیین اخلاص به عنوان دومین عامل مؤثر در حرکت بسیج تأکید کردند: اخلاص به معنای حرکت با انگیزه الهی و تأثیرناپذیری از انگیزه های شخصی، گروهی، فامیلی و رودربایستی های رفاقتی است.
 
ایشان عمل بهنگام و به اندازه را نیز بسیار مهم دانستند و خاطرنشان کردند: دوری از افراط و تفریط در عمل یکی از ضروریات حرکت بسیج است زیرا به همان اندازه که عمل نکردن مضر است، عمل افراط آمیز هم ضرر دارد.
 
رهبر انقلاب اسلامی با تأکید بر اینکه نباید ذره ای از شور انقلابی جوانان بسیجی کاسته شود، افزودند: این شور انقلابی باید هر روز افزایش یابد اما باید مراقب بود که در جای خود استفاده شود.
 
حضرت آیت الله خامنه ای بسیجیان را به مجاهدت بیش از پیش با نفس و جهاد اکبر توصیه کردند و درخصوص چگونگی تحلیل و درک صحیح قضایا افزودند: یکی از راههای فهم درست قضایا این است که ببینیم دشمن، چه برنامه و دستور کاری را دنبال می کند.
 
ایشان خاطرنشان کردند: امروز یکی از خطوط اصلی برنامه کاری دشمن در چارچوب جنگ نرم، وارونه جلوه دادن واقعیات کشور است.
 
رهبر انقلاب اسلامی با اشاره به تبلیغات پرحجم و گسترده دشمن برای دگرگون نشان دادن صحنه واقعی ایران اسلامی، تأکید کردند: این موضوع نشان دهنده ضعف دشمن و کم آوردن اودر مقابل حرکت عظیم و پرشتاب ملت و مسئولان در مسیر پیشرفت و موفقیت های گوناگون است.
 
حضرت آیت الله خامنه ای به تبلیغات دشمن درخصوص موضوعات و شرایط اقتصادی کشور اشاره کردند و افزودند: در این تبلیغات تلاش می شود تا فضای اقتصادی کشور، مأیوس کننده و رو به بن بست جلوه داده شود در حالیکه واقعیت برخلاف آن است.
 
ایشان با اشاره به تکرار تبلیغات دشمن از جانب عده ای در داخل افزودند: برخی افرادی که در فتنه سال گذشته امتحان خود را دادند، قبل از برگزاری انتخابات، سخن از سالی سخت و تاریک از نظر اقتصادی برای مردم سر می دادند، در حالیکه همه دیدند، سال 88 چنین سالی نبود.
 
رهبر انقلاب اسلامی تبلیغات برای وارونه جلوه دادن واقعیات نظام اسلامی را شیوه سی ساله دشمن خواندند و تأکید کردند: البته این تبلیغات در سالهای اخیر بیشتر شده است زیرا مسئولان و دولت شعارهای انقلاب را پررنگ تر و جدی تر مطرح می کنند و خط امام(ره) و انقلاب اسلامی و کار برای مردم بسیار برجسته است.
 
حضرت آیت الله خامنه ای افزودند: در سالهای اخیر مسئولان از جنس مردم هستند ومردم نیز همین احساس را دارند و این موضوع برای مخالفان نظام اسلامی خوشایند نیست.
 
ایشان درخصوص سیاست خارجی نیز خاطرنشان کردند: در تبلیغات مخالفان نظام اسلامی و سخنان  برخی اصحاب فتنه گفته می شد، ایران در دنیا ذلیل و بی آبرو شده است در حالیکه امروز آبروی جمهوری اسلامی ایران در میان ملتهای دنیا نه تنها کاهش پیدا نکرده بلکه افزایش هم یافته است.
 
رهبر انقلاب اسلامی، استقبال بی نظیر مردم لبنان از رئیس جمهوری اسلامی ایران را نمونه ای از این واقعیت برشمردند و تأکید کردند: این استقبال پرشکوه برای رئیس جمهور هیچ کشوری در هیچ جای دنیا اتفاق نخواهد افتاد و موضوع سفر رئیس جمهوری اسلامی ایران به لبنان و استقبالی که انجام شد، نباید دست کم گرفته شود.
 
حضرت آیت الله خامنه ای خاطرنشان کردند: امروز اگر مسئولان برجسته نظام اسلامی به هر کشور اسلامی بروند و فضا برای مردم باز گذاشته شود، همانند استقبال مردم لبنان، روی خواهد داد.
 
ایشان این قضایا را عظمت و افتخار ملت ایران خواندند و افزودند: اگر دولت، دولتی منقطع از مردم بود و میلیونها جوان با انگیزه از آن حمایت نمی کردند، قطعاً چنین اتفاقی در لبنان روی نمی داد.
 
رهبر انقلاب اسلامی همچنین به تبلیغات مخالفان نظام درخصوص بسیج اشاره و خاطرنشان کردند: دشمن در برهه ای، تبلیغات جهانی خود را بر بسیج متمرکز و بسیج را بمباران تبلیغاتی کرد تا آن را از چشم مردم بیاندازد اما بسیج به یک هویت درخشنده و مظهر عزم و اراده، تبدیل شده است.
 
حضرت آیت الله خامنه ای با تأکید بر اینکه آینده ملت ایران و امت اسلامی بهتر و درخشان تر خواهد بود، افزودند: فاصله پیشرفت ملت ایران با وضعیت کنونی قطعاً بیشتر از فاصله ای خواهد بود که امروز ملت ایران با سی سال پیش دارد.
 
ایشان خاطرنشان کردند: حرکت توقف ناپذیر ملت ایران درخط اسلام و قرآن، آینده ای تابناک و پیشرفته را برای ایران اسلامی نوید می دهد و این موضوع بر دنیای اسلام و بیداری بیشتر ملتهای مسلمان تأثیرگذار خواهد بود.
 
در ابتدای این دیدار آقای حامد عبداللهی و خانم احسانی دو بسیجی نخبه استان قم در سخنانی با اشاره به جنگ نرم دشمن در ابعاد مختلف بر لزوم میدان دادن به جوانان خوش فکر و انقلابی تأکید کردند و خواستار بکارگیری بسیجیان نخبه در سطوح مختلف علمی و اجرایی و استفاده از توانایی ها و دیدگاههای آنان در برنامه های کشور شدند.
 
سردار سرتیپ ابراهیم جباری فرمانده سپاه علی بن ابیطالب قم نیز در این دیدار در سخنانی بصیرت را ویژگی بارز بسیجیان بویژه بسیجیان استان قم دانست و گفت: جوانان بسیجی با تجربه اندوزی از شرایط سخت گذشته و توطئه های پیچیده دشمنان، توان خود را برای حضور در عرصه های پیچیده تر جنگ نرم افزایش داده اند و همواره آماده عمل به تکلیف در زمان مقتضی هستند.

ما می‌توانیم


در روزهای اول جنگ ، یك نفر نظامی پیش من آمد و فهرستی آورد كه انواع و اقسام هواپیماهای ما - جنگی و ترابری- در آن فهرست ذكر شده بود و مشخص گردیده بود كه چند روز دیگر همه‌ فروندهای این نوع هواپیماها زمینگیر خواهد شد؛ مثلاً این نوع هواپیما در روز هشتم، این نوع هواپیما در روز دهم، این نوع هواپیما در روز پانزدهم! این فهرست را به من داده بود كه خدمت امام ببرم، تا ایشان بدانند كه موجودی ما چیست. من به آن فهرست كه نگاه كردم، دیدم دیرترین زمانی كه هواپیمایی از انواع هواپیماهای ما زمینگیر خواهد شد، در حدود بیست و چند روز است؛ یعنی ما بیست و چند روز دیگر هیج هواپیمایی نداریم كه بتواند از روی زمین بلند شود! من وظیفه‌ام بود كه این فهرست را ببرم و به امام نشان دهم. ایشان به آن كاغذ نگاه كردند و گفتند: اعتنا نكنید؛ ما می توانیم! برگشتم و به دوستانی كه بودند گفتم: امام می گویند می‌توانید،‌آن هواپیماها، به همت شما و با توانستن شما هنوز پرواز می كنند؛ هنوز از بسیاری از تجهیزات پرنده این منطقه پیشترند؛ هنوز در مصاف با بسیاری از كسانی كه وسایل مدرن دارند، برتر و فایق‌ترند. از آن روز، نزدیك بیست سال می‌گذرد. این است معجزه‌ همت انسان! این است معجزه‌ ایمان! آنها را ساختند، آنها را تعمیر كردند، با آنها كار كردند؛ البته مبالغ نسبتاً قابل توجهی هم در اواخر به آنها اضافه شد، آنجه مهم است، روحیه و ایمان است؛ قدردانی چیزی است كه این انقلاب و این حركت عظیم به ما داده است؛ یعنی خودباوری ، یعنی استقبال ، یعنی عزت، یعنی قطع رابطه آقا بالاسری كسانی كه مدعی آقا بالاسری بر همه‌ دنیایند. (بیانات در دیدار جمعی از پرسنل نیروی هوایی 19/11/1377)

میهمانی می‌رویم


بسیجیها در جبهه شاد بودند. من خودم در اهواز مردی را دیدم كه جوان هم نبود- به گمانم همان وقت از شهادتش، در نماز جمعه‌ تهران هم این خاطره را گفتم- شب می خواستند به عملیات بسیار خطرناكی بروند؛‌آن وقتی بود كه عراقیها از رود كارون عبور كرده بودند و به این طرف آمده بودند و در زمین پهن شده بودند. خرمشهر داشت به كلی محاصره می‌شد- سال 59؛ در عین خطر- شب لباس رزم، لباس نظامی - همین لباس بسیجی- را پوشیده بود و با رفقایش داشتند می‌رفتند. او آذربایجانی بود، اما در تهران تاجر بود؛ داشت با تلفن با منزلش خداحافظی می‌كرد. من نشسته بودم، نمی‌دانست كه من هم تركی بلدم. به زنش می‌گفت «‌گد یروخ گناخلقا» ؛(میهمانی میرویم) او هم می فهمید كه « گناه خلوق ، نجور گناخلو خدی»!(میهمانی، چجور میهمانی است!) هم این آگاه بود، هم آن آگاه بود؛ می‌فهمیدند چه كار می كنند.(بیانات در دیدار گروه كثیری از بسیجیان اردبیل 06/05/1379)

ارتباط عاطفی با خانواده شهداء


در دیداری که آقا در مشهد با خانواده های شهدا داشتند، یک روز از خانواده ای دلجویی می کردند که چهار فرزندشان شهید شده بود. مقام معظم رهبری بعد از اینکه عکس شهیدان را برایشان آوردند، اسامی همه اعضای خانواده را سؤال فرمودند.
بعد از معارفه، افراد را با اسم کوچک صدا می زدند و هدایایی به آنها می دادند. در پایان، هدیه ای نیز به پدر و مادر شهید تقدیم نمودند. در این بین، یکی از برادران این شهدای بزرگوار که جانباز بود، آمد و پس از دست بوسی شروع به گریه کرد. مقام معظم رهبری از او دلجویی کردند. پدر شهید گفت:
آقا، برای همسر ایشان دعا کنید، چون بیمار است و دکترها پول کلانی برای مداوایش خواسته اند. آقا فرمودند: هیچ ناراحتی ندارد. ان شاء الله مشکلش حل خواهد شد. (فردای آن روز، همسر این فرد به دستور ولی امر مسلمین در بیمارستان بستری و تحت معالجه قرار گرفت).

روحانی و لباس نظامی!!!

روزی در محضر مقام معظم رهبری بودم که فرمودند: من در زمان جنگ، همیشه با لباس نظامی در جبهه ها حاضر می شدم. اما تردید داشتم که آیا مصلحت همین است که من لباس پیغمبر (صلی الله علیه وآله) را کنار بگذارم و این لباس نظامی را بپوشم یا با همان لباس روحانی در جبهه ها حضور پیدا کنم؟ یک روز پنجشنبه که از جبهه به منظور شرکت در نماز جمعه به تهران آمدم، برای دادن گزارش مستقیماً از فرودگاه به جماران رفتم. امام(ره) در پشت پنجره ایستاده بودند. من مشغول باز کردن بند پوتین ها شدم و این کار مدتی طول کشید.
حضرت امام (ره) همچنان ایستاده بودند و با لبخند، به دقت مرا نگاه می کردند. چون وارد اتاق شدم و دست امام را بوسیدم، ایشان دستی به شانه من زدند و فرمودند: زمانی پوشیدن لباس سربازی در عرف ما خلاف مروت بود، ولی می بینم برازنده شماست. با این کلام دلربای امام، تردید از دلم بیرون رفته و همیشه از پوشیدن لباس نظامی لذت می بردم.
 

5 استان حرام است!!!

اواسط جنگ یک زمانی حضور مقام معظم رهبری در جبهه ها کم رنگ شده بود. عده ای از فرماندهان آمدند خدمت ایشان و گفتند که آقا کم لطف شده اید؟ نمی آئید؟ آقا از جواب طفره می رفتند، خیلی که اصرار کردند، فرمودند: من چاره ای ندارم. حضرت امام رفتن بنده به پنج استان کشور را حرام کرده اند: خوزستان، ایلام، کرمانشاه، کردستان و آذربایجان غربی. امام بر جان ایشان، برای بعد از خودش می ترسید. ایشان فرمودند: حالا که اصرار می کنید من می روم خدمت امام. التماس می کنم بلکه به من اجازه بدهد. مدت کوتاهی نگذشته بود که حضور معظم له در منطقه دوباره چشمگیر شد.

هدف های عراق از حمله به ایران از زبان مقام معظم رهبری


بسم الله الرحمن الرحیم. جناب آقای خامنه ای، به نظر جناب عالی زمینه های تجاوز رژیم بعث عراق که با توسل به آنها، خود را مهیای تهاجم به میهن اسلامی ایران می دید، چه بود و آیا به اهداف خود رسیده است یا نه؟
بسم الله الرحمن الرحیم. درباره ی هدف ها و انگیزه ها و موجبات تجاوز رژیم عراق به کشور ما، تا کنون بحث های زیادی شده و شاید بشود گفت که همه ی حرفهای گفتنی در این زمینه گفته شده است، اما در مورد سؤال شما بهتر است زمینه ها را از هدف ها جدا کنیم. اما بخشی از هدف های تجاوز یک مقدار وابسته به هدف های استکبار جهانی است که رژیم عراق هم هماهنگ و هم آواز با او بود (از قبیل مقابله با انقلاب) جلوگیری از پیدایش تجربه ی موفق نسبت به روی کار آمدن نظام اسلامی، پشیمان کردن ملت هایی که کم و بیش با شعارهای اسلامی مبارزه می کردند و عمدتاً ساقط کردن نظام جمهوری اسلامی، اینها هدف های کل استکبار جهانی و همه ی دستگاه هایی بود که به نحوی عراق را تجهیز و به او کمک کردند.

بزرگترین چیزی که به عنوان زمینه ی اصلی حمله عراق به ایران به حساب می آمد ریزش های طبیعی بعد از انقلاب بود.
البته وقتی می گوییم هدف سقوط نظام جمهوری اسلامی و از بین رفتن انقلاب بود، طبیعی است که خود این هدف به نوبه ی خودش نتایجی را برای استکبار و ایادی اش همراه داشت و منافعشان را در این منطقه تضمین می کرد. یعنی مسأله نفت را به شکل دلخواه مصرف کنندگان غربی در می آورد و بسیاری از عواید و نتایج دیگر، و بعضی از هدف ها هم ارتباط با خود رژیم عراق داشت که آنها مربوط به مسائل کلی استکبار جهانی نمی شد، مثلاً عراق فکر می کرد با این تجاوز، یک منطقه ی پر از منابع زیرزمینی با استعداد زیاد و یکی دو رودخانه پر آب را به دست خواهد آورد. یا فکر می کرد با جدا کردن جنوب غربی از ایران، ساحل قابل توجهی در خلیج فارس به دست خواهد آورد و یا مثلاً با به دست آوردن عنوان قهرمانی جنگی برای خودش در رابطه به جنگ ایران و عراق رهبر جهان عرب می شود و پس از آن در خلیج فارس تعیین کننده و سیاستگذار مسائل نفتی او خواهد بود که البته اگر واقعاً صدام خوزستان را به دست می آورد همین حرف ها می شد اما این ادعا بزرگتر از دهانش بود. او مثل همه ی کسانی که به مسائل کودکانه و سطحی نگاه می کنند، فکر می کرد این لقمه را می تواند ببلعد. بنابراین، هدف ها این ها بود.

اما زمینه هایی هم وجود داشت که به آنها شروع حمله را دیکته می کرد، بزرگترین چیزی که به عنوان زمینه ی اصلی به حساب می آمد ریزش های طبیعی بعد از انقلاب بود، یعنی هر انقلابی یک ریزش هایی دارد، بخصوص اگر انقلاب عمیق تر باشد ریزش هایش هم بیشتر است اما اگر انقلاب اسماً انقلاب باشد و در باطن مثلاً یک رفرم سطحی باشد ریزش های خیلی کمتر است و لذا انقلاب که در کشور ما یک چیز عمومی و جدی بود طبعاً ریزشهای زیادی هم خواهد داشت.

آنها به خودشان فکر می کردند، ما نظام اداری مرتب و منابع مالی منظم و ارتش سازمان یافته و مجهزی نداریم، خیال می کردند سلاح های نگهداری شده نداریم و آنچه در دوران شاه بوده یا نگهداری نشده و یا کسانی که بتوانند آنها را به کار گیرند وجود ندارد و مسؤولان نیز یک عده آدم های بی تجربه و سرگرم کارهای خودشان هستند. شاید یکی از زمینه های مشوق عراق برای حمله به ایران، مسائلی بود که در آن ایام به وضوح دیده می شود. و حساسیت ها را نسبت به انقلاب ما بیشتر می کرد.


من در نامه ای که همان روزهای در شرف سقوط خرمشهر برای بنی صدر نوشتم، در آن نامه تصریح کردم که اگر شما یک گردان زرهی یا یک گردان پیاده مکانیزه بدهید از سقوط خرمشهر جلوگیری می کند، اما شما در این کار سستی و سهل انگاری می کنید.
همان طور که می دانید، انقلاب ما بعد از پیروزی دچار یک خطر بزرگی شد که بحمدالله به سلامت از خطر تسلط لیبرال ها جست و این خطر، یعنی روی کارآمدن این گونه افراد و مسلط شدن آنها بر انقلاب و کشور موجب شد تا یک روزنه ی امیدی در دل استکبار جهانی به وجود بیاید، گرچه شاه رفته بود و منافع آمریکا از دست رفته بود لکن ممکن بود در یک حدی آن آب رفته را در ایران به جوی بازگرداند، اگر چه حکومت نهضت آزادی و دولت موقت دیری نپایید و بعد زمام امور به شورای انقلاب سپرده شد و این باید روند گرایش انقلاب به دامان قدرت های استکباری را قاعدتاً کند می کرد، اما انتخاب بنی صدر و بخصوص میدانداری و ترکتازی که او در آغاز از خود نشان داد موجب شد تا بازهم آن روزنه ی امید در دل استکبارگران و مطرود شدگان از صحنه ی زندگی در ایران (یعنی سیاست های استکباری) دوباره به وجود بیاید و بعد از آن که بحث تشکیل دولت آغاز شد، تمام سعی شان این بود که بتوانند دولتی از طراز دولت موقت، منتها با عناصر جدیدی تشکیل بدهند. تا هنگامی که شهید رجایی در لابلای همه ی آن کارشکنی ها و مخالفت ها و علیرغم تحقیرها و بدگویی ها و مقاومت های شدید بنی صدر در مقابل مجلس جناح انقلابیون، بالاخره توانست تخست وزیر بشود، این امید ضعیف شد و تقریباً به پایان رسید و احساس شد که خط انقلاب و خط حزب الله بر خطوط ارتباط و خطوط متمایل به گرایش های غربی غلبه پیدا کرد. این هم می توانست یکی از زمینه های حمله به ایران باشد.


همان روزهای اوایل جنگ درهمان اطاق بالای مرکز فرماندهی دائماً در حال اضطراب می جنگیدیم،. در صورتی که پایین مرکز فرماندهی بعضی ها غش غش می خندیدند و اصلاً نه انگار که این جا حادثه ای اتفاق افتاده است و در ستاد کسانی بودند که اصلاً جنگ را حس نمی کردند، یا در ستاد لشکر 92 اهواز یک افسری بود (که بعداً دستگیر شد) در همان اوقات سرگرم یک کارهای زشتی بود که درحال عادی هم آن کارها را انسان از یک نظامی نمی پذیرد واین چنین بود که اگر آن روز بالگد می زدی بیدار نمی شدند.
سوال: لطفاً اگر ممکن است برداشت خودتان را از وضعیت زمانی، سیاسی، اجتماعی و توان نظام جمهوری اسلامی در آغاز حمله صدام به ایران و اکنون را بیان فرمایید؟
ج: یاید بگویم که وضع امروز ما از لحاظ جنبه هایی که گفتید با وضع آن روزمان هم از نظر اقتصادی، هم از نظر نظامی، هم از نظر حضور سیاسی در جهان و هم از نظر پختگی بینش مردم در زمینه های مسائل اجتماعی و سیاسی اصلاً قابل مقایسه نیست و کافی است که شما وضع روزهای آغاز حمله ی عراق را در نظر بیاورید وببینید که مثلاً ما از لحاظ نظامی، آن روز لشکر زرهی مجهز پرپیمانمان در خوزستان نتوانست حتی نصف روز در مقابل نیروهای عراقی که به طرف اهواز می آمد مقاومت کند وعراقی ها از چند نقطه مرز را شکافتند و مستقیم آمدند تا حدود شصت هفتاد کیلومتری اهواز و لشکر 92 زرهی اهواز که هم تانک داشت وهم نفربر و آدم، اما در حقیقت لشکر نبود واین بدان معنا است که هیچ کدام این داشتن ها داشتن واقعی نبود، یعنی نه تانکش تانک واقعی بود برای خاطر اینکه تانک وقتی خوب نگهداری نشود مثل بقیه ی اشیای دیگر قابل استفاده نیست، نه نفر برش و نه انسان هایش، مثل افسر و درجه دار و فرمانده و لذا می شود گفت، هیچ چیز نداشت. به طوری که اگر ما می توانستیم دو تیپ در مواضع لازم تجهیز و نگهداری کنیم، قطعاً عراقی ها نمی توانستند مرز را بشکافند یا اگر می شکافتند، نمی توانستند این قدر جلو بیایند. ما در خرمشهر اگر دو گردان زرهی داشتیم، خرمشهر شکست نمی خورد. من در نامه ای که همان روزهای در شرف سقوط خرمشهر برای بنی صدر نوشتم، در آن نامه تصریح کردم که اگر شما یک گردان زرهی یا یک گردان پیاده مکانیزه بدهید از سقوط خرمشهر جلوگیری می کند، اما شما در این کار سستی و سهل انگاری می کنید.


ما در شمال غربی لشکر داشتیم، قدری پایین تر در کردستان لشکر داشتیم، بازهم یک مقدار پایین تر در باختران لشکر داشتیم، در اهواز هم لشکر داشتیم، یعنی قوی ترین و بهترین لشکرهای ما اعم از پیاده و زرهی در این جاها متمرکز بود که اگر این لشکرهای به آن خوبی، آن روز آماده بودند، عراق با 12 لشکرش نمی توانست بر اینها فایق آید، زیرا نیروی مهاجم باید سه برابر نیروی مدافع باشد و تازه در این صورت اینها برابر می شوند و دو نیروی برابر معلوم نیست که یک طرف بتواند بر طرف دیگر غلبه کند.

حالا شما نگاه کنید: الان هم واحدهای ما از لحاظ عدد از واحدهای روز اول جنگ بیشتر است و هم واحدهایمان واحدهای فعال و مجهز و حاضر یراق و پا به رکاب هستند، یعنی واحدهای نظامی ما در ارتش، مطلقاً آن حالت خواب رفتگی و لختی و سستی را ندارند. همان روزهای اوایل جنگ که من یک هفته در جلسات فرماندهی در ستاد مشترک بودم وما درهمان اطاق بالا دائماً در حال اضطراب می جنگیدیم، چند فروند هواپیماهایمان افتاد و چند فروند هواپیمای دشمن را ما انداختیم، عراقی ها تا کجا آمدند و لحظه به لحظه در جریان بودیم. در صورتی که پایین مرکز فرماندهی بعضی ها غش غش می خندیدند و اصلاً نه انگار که این جا حادثه ای اتفاق افتاده است و در ستاد کسانی بودند که اصلاً جنگ را حس نمی کردند، یا در ستاد لشکر 92 اهواز یک افسری بود (که بعداً دستگیر شد) در همان اوقات سرگرم یک کارهای زشتی بود که درحال عادی هم آن کارها را انسان از یک نظامی نمی پذیرد واین چنین بود که اگر آن روز بالگد می زدی بیدار نمی شدند.

اما امروز واحدهای ارتش ما آنچنان سبک و هوشیار و آماده ی به کارهستند که در طول مرزها هرجا بخواهیم واحدهای ارتش را به کار ببریم می توانیم و لذا واحدهای ارتش و یگان های نظامی ما، هم از لحاظ کمیت افزایش پیدا کردند و هم از لحاظ کیفیت بهتر شدند.

این یک اجمالی از وضع نظامی ماست و شما از لحاظ وضع اقتصادی، سیاسی و بقیه جهات هم اگر ملاحظه کنید همین طور است، مثلاً در زمینه ی مسائل سیاسی، باید بگویم: ما آن روز در دنیا حضور نداشتیم و به تعبیر دیگر آن روزی که جنگ شروع شد اصلاً ما چیزی به نام وزارت خارجه با معنا و مضمون واقعی این کلمه نداشتیم، یعنی وزارت خارجه یک تشکیلاتی بیکاره و بدون استفاده بود. اولاً از اول انقلاب یک آدم هایی در آنجا مسلط بودند که هم تعهد و علاقه ی به انقلاب نداشتند وهم اصلاً کاربلد نبودند. ثانیاً یک عده ای که با انقلاب مخالف بودند داخل وزارت خارجه همچنان لانه داشتند و کارشکنی می کردند. بسیاری از سفارتخانه های ما در دنیا سفیر نداشت و اصلاً آن جاهایی هم که مأمورین درجه یک داشتیم هیچ گونه فعالیتی متناسب با انقلاب وجود نداشت. مدت ها برای انتصاب وزیر خارجه بین مرحوم شهید رجایی و بنی صدر توافق نظر به وجود نمی آمد، ما اصرار داشتیم روی مهندس موسوی، لکن بنی صدر بشدت مقاومت می کرد واجازه نمی داد تا این که حادثه ی 7 تیر پیش آمد و بنی صدر عزل شد، آن وقت مرحوم رجایی توانست وزیر خارجه مورد نظر خودش را که آقای مهندس موسوی بود منصوب کند. من که در بیمارستان بودم شنیدم مهندس موسوی وزیر خارجه شد، خیلی خوشحال شدم. یعنی تا آن تاریخ ما وزارت خارجه نداشتیم اما امروز وزارت خارجه ی ما، جزو فعال ترین دستگاه ها است. یه نحوی که ما در همه ی محافل جهانی موضع گیری داریم و حضور داریم و مسائلی را مطرح می کنیم که آن مسائل برای مردم جهان و نمایندگان کشورها قابل توجه و اهمیت است و این نیست مگر فعالیت و پیشرفت های سیاسی ما در زمینه های گوناگون و در مسائل داخلی هم که اگر بخواهیم چیزی گفته باشیم، باید همان حرف اول را بگویم که ما امروز قابل مقایسه با آن روز نیستیم.
 


رهبر انقلاب در جنگ

جبهه که می رفت لباس نظامی میپوشید ته دلش مردد بود که کنار گذاشتن لباس روحانیت کار درستی است یا نه 

جمعه باید خود را به تهران می رساند تا گزارشی از جنگ به محضر امام ارائه بدهد و برای خواندن خطبه ها  به مصلا برود

به اتاق امام که رسید شروع کرد به باز کردن پوتین ها ،امام  پشت پنجره ایستاده بود و با لبخند نگاهش میکرد

وارد اتاق که شد دست امام را بوسید. امام آرام به پشتش زد و فرمود :زمانی پوشیدن لباس سربازی در عرف ما خلاف مروت بود ول الان میبینم چه قدر برازنده شماست .

گل از گلش شکفت خیالش راحت شد از ان پس لباس نظامی که میپوشید لذت میبرد و افتخار می کرد




وصیت نامه شهیدحسین صفرپور چافی

نام شهید : حسین صفرپور چافی
 
محل تولد : روستای بالا چاف- لنگرود
 
تاریخ تولد : 15/6/1343    
 
تاریخ شهادت : 17/8/1362
 
محل شهادت : موسیان
 
 
 
 

پیام شهید :

 

... ای امام عزیز، از ما راضی باش که برای احیای دین و دفاع از حسین زمان ، تمامی اعضاء و دل و جان را هدیه می دهیم تا اسلام و قوانین حیات بخش آن در سراسر جهان گسترشیابد . با آگاهی و با شناخت و با یقین می روم بسوی جنگ ، بسوی جهاد ، بسوی خدا ، بسوی
شهادت ، بسوی سعادت ...
 

وصیت نامه شهید حسین جمالی پاپکیاده

نام شهید : حسین جمالی پاپکیاده
 
محل تولد : لنگرود - روستای پاپکیاده
 
تاریخ تولد : 20/6/1345
 
تاریخ شهادت : 22/4/64
 
محل شهادت : بانه
 
 
 
 

پیام شهید :

 

... من در راه خدا شهید شدم و سپاه پاسداران وسیله ای بود که من از آن استفاده کردم و اگر سپاه نبود ، من از راه دیگر می رفتم و وظیفه شرعی خودم را انجام می دادم ...
 

وصیت نامه شهیدمحمد حسن زاده

نام شهید : محمد حسن زاده
 
محل تولد : لنگرود
 
تاریخ تولد :
 
تاریخ شهادت :
 
محل شهادت :
 
 
 
 

فرازی از وصیت نامه ی شهید :

 

... وصيت من به شما ملت حزب الله و امت روح‌الله اين است كه هيچگاه ايندو يعني حزب الله و روح‌الله را تنها نگذاريد نگذاشتن به اين معني كه زير فرمان خدا رفتن، و زير فرمان خدا رفتن يعني زير فرمان روح‌الله رفتن، پس نتيجه ميگيريم كه دين خدا را ياري كردن، يعني اينكه هر حرف و فرماني را كه امام عزيزمان ادامة ظلّهُ الْعالي) فرمود با گوش و جان بشنويد و عمل نمائيد كه اين امتحان خدا است بعد از دادن اين نعمت بزرگ با توجه به اين آيه شريفه (فَمَنْ يَعْمَل مثقال ذرء خيراء يده) بدانيد كه هر كمكي را به امام و جبهه و ملت خود مي‌كنيد فردار آن كار را با مزد بيشتر بازخواهيد يافت ...

... وصيت ديگر من به شما ملت اين است كه همچنان كه امامتان فرموده وحدت خود را حفظ كنيد دشمن فقط منتظر اين موقعيت كه در شما اختلاف كوچكي بیفتد ...
 

خطبه‌ های نماز جمعه در حرم امام خمینی (ره)

صوت و فیلم
خطبه‌ دوم نماز جمعه در حرم امام خمینی (ره) (صوت)
 
 
خطبه‌ اول نماز جمعه در حرم امام خمینی (ره) (صوت)

بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى‏ در دیدار با خانواده‌های شهدا، ایثارگران و جانبازا‏ن

 

 

براى من افتخار و شرف است كه در جمع خانواده‏هاى معظم شهیدان و بازماندگان افرادى كه برترین عناصر انسانى زمان ما بودند و در جمع جانبازان عزیز كه شهیدان زنده‏ى دوران ما هستند، حضور پیدا كنم.

خانواده‏ى شهیدان و ایثارگران از نظر تأثیر و ارزش رفتار و حركت، فقط با خود شهدا قابل مقایسه هستند؛ با هیچ قشر دیگرى در انقلاب، این مجموعه قابل مقایسه نیستند. ارزش آن مادران و پدران، آن همسران و فرزندان و بازماندگان كه حرمت خون شهیدشان را حفظ كردند و خودشان با صبرشان، با گذشتشان مظهر دیگرى شدند از فداكارى در پیشبرد اهداف انقلاب، این است كه یكى از مؤثرترین و نقش‏آفرین‏ترین عناصر كشورند. نمیخواهیم تعارف كنیم یا خوشامد بگوئیم؛ میخواهیم حقیقت مطلب آنچنان كه هست، روشن شود.

یك ملت با آرمانهاى بلند و اهداف مقدس و والا در مقابل جبهه‏ى وسیع دشمنى‏هاى كینه‏توزانه، براى رسیدن به این هدفها و آرمان چه كار باید بكند؟ جز همت، جز عزم راسخ، جز ورود در میدانهاى خطر، جز خطرپذیرى و آمادگى براى رویاروئى با حوادث، كار دیگرى میتواند بكند؟ و ملت ما این كار را كرد. ملت ما به دنبال آرمانها و هدفهاى والاى انقلاب اسلامى در مواجهه‏ى با دنیاى نكبت‏بار كفر و استكبار و كین‏توزى‏هاى قدرتهاى سلطه‏طلب شرق و غرب حركت كرد و عزم راسخ نشان داد. مظهر این عزم راسخ در یك دوره‏ى طولانى، همان جوانانى بودند كه به تعبیر توصیف كننده‏ى شهدا كربلا «لبسوا القلوب على الدّروع كأنّهم یتهافتون الى ذهاب الأنفس»؛ دلها را بر روى زره‏ها پوشیدند و به استقبال خطر رفتند؛ عاشقانه وارد میدان شدند و جان گرامى و عزیزشان در مقابل آن آرمانها در نظرشان كوچك شد. با چنین عزمى، با چنین اقتدار معنوى و روحى‏اى رفتند و در میدانها ایستادند. مقاومت آنها توانست زانوى جبهه‏ى متحد كفر و استكبار را خم كند، او را از پا در آورد و از میدان خارج كند. این كار را جوانهاى ما كردند.

اگر ما در زمینه‏هاى سیاسى، اجتماعى، اقتصادى، آبادى كشور، عزت ملت هر پیشرفتى در طول این بیست و هفت سال كردیم، مرهون فداكارى آن كسانى است كه در بحرانى‏ترین روزها و سخت‏ترین آزمونها سینه‏هایشان را سپر كردند و رفتند در مقابل خطر ایستادند؛ هوشیارانه و صبورانه مقاومت كردند و جنگیدند. «فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر». برترینهاشان آن كسانى بودند كه به شهادت رسیدند. شهداى زنده‏ى ما، این جانبازان عزیز هم در حقیقت شهیدند، اینها برترینهایند. این بود كه ملت ایران را به صورت یك نیروى شكست‏ناپذیر در آورد؛ این است كه در تحلیلهاى امروزِ دنیا، آنجائى كه صحبت از تعرض و تجاوز و اهانت به ملت ایران است، عقلاى قوم میگویند با ملت ایران شوخى و سرسختى نكنید. این اقتدار معنوى را همین جوانها براى ما به وجود آوردند و این شد یك ذخیره براى این ملت. خون شهیدان ما هدر نرفت؛ خدا را سپاس میگوئیم.

شهداى ما، هر قطره خونشان توانست اكسیرى بشود براى تبدیل عنصرهاى پَست و نخاله‏ى وجود ما به عنصرهاى والا و باشرف. شهدا خودشان متحول شدند و در ارواح جوانان ما و مردم ما تحول آفریدند. جوانهاى امروز نه امام را كه مظهر قداست و شرف و نمونه‏ى برترین اولیا بعد از معصومین بود، دیده‏اند، نه دوران جنگ را تجربه كرده‏اند، نه سختیهاى دورانهاى قبل از انقلاب را دیده‏اند؛ اما همین جوانهاى امروز با روحیه‏ى آماده و قوى، با ذهن روشن و عزم راسخ ایستاده‏اند. این بر اثر چیست؟ این همان تزریق خون است كه شهیدان ما به این انقلاب انجام دادند؛ شهیدان ما را زنده كردند. این، یك ذخیره است. این ذخیره را ملت ایران باید حفظ كند.

به خانواده‏ى شهدا میخواهیم بپردازیم. من عرضم این است كه پدران شهدا، مادران شهدا، همسران صبور شهدا، فرزندان شهدا در این افتخارات پشت سر شهدا قرار دارند. اگر خانواده‏هاى شهدا این صبورى را نمیداشتند، این تكریم به شهادت عزیزان خود برایشان این‏قدر بااهمیت نبود، قدر شهادت در جامعه‏ى ما مى‏شكست. شهدا خودشان گوهر گرانبهائى شدند و درخشیدند و خانواده‏هاى شهدا با رفتار خود، با ایمان خود، با صبورى خود، این گوهر درخشنده را در معرض دید همه قرار دادند.

لازم است از همسران جانبازان هم صمیمانه تشكر كنم؛ خانواده‏هاشان، همسرانشان، كه این شهیدان زنده را مثل جان گرامى رعایت كردند و حفظ كردند.

 

پیغام اقا درباره شهدای تفحص

پیام رهبر

به ارواح طیبه همه شهداء به خصوص شهیدان این راه پر ارزش (تفحص) که شما در آن مشغول حرکت هستید و این شهید عزیز شهید محمودوند به خصوص، برای ارواح طیبه همه‌شان از خداوند متعال علو درجات و همنشینی با صالحان و اولیاء و ائمه را مسئلت می‌کنم، شما باب شهادت را باز نگه‌داشتید.

سید علی خامنه‌ای
20/12/1379

سری دهم تصاویر(مقام معظم رهبری در زمان جنگ)

 

 

 

                              .....::::::بقیه تصویر در ادامه مطلب:::::......

ادامه نوشته