اولین گام بر خاک آنجا

http://sabokbalan-ashegh.persiangig.com/rahiyan-noor2/632333_orig.jpg


این خبر را که می‌شنوی، اندکی درنگ کن!

به یاد آن گامی باش که وقتی کاروان شما در منطقه متوقف می‌شود بر زمین می‌گذاری‌اش؛ آن اولین گام. بیندیش که بر کدامین خاک قدم می‌گذاری؟ نکند اینجا وادی مقدسی باشد و... امان از لحظه  غفلت.

****
راهیان نور

به رنگ خاک خیره شو! گویی استخوان بدن انسان را پودر کرده و بر آن پاشیده‌اند و راستی مگر نشنیده‌ای که بمب ها و خمپاره‌ها و تانکها و آرپی‌جی‌های سپاه خصم با بدن رزمندگان سپاه اسلام چه کرده است؟ اگر با چشم دل بنگری، شاید ذراتی از چشمان محمد ابراهیم همت را نیز بیابی. می‌گویند: او نیز بی‌سر، راهی محضر حضرت حق شد... یا حسین شهید!

****

کمی بیشتر خیره شو! آیا رنگ خاک را ...؟ شک نکن! درست دیده‌ای. سرخ است؛ همچون خون. مگر نشنیده‌ای که پیکر صدها شهید و جانباز، در این مناطق بر زمین افتاده‌اند؟ ‌راستی آن خون ها کجاست؟ سرنوشت اولین قطره‌ا‌ش مشخص است: همه گناهان شهید را پاک ساخته و او را شایسته نشستن بر بال ملائک می‌کند و راهی ملکوت اعلی و دار قرب الهی.
****

اینجا وادی عشق است. کمی به اطراف بنگر! آیا هنوز اثری از آن قبرها که رزمندگان خدا برای راز و نیاز شبانه‌شان و اتصالشان به حضرت حق کنده ‌بودند، می‌بینی و زمین را نمناک؟ به‌راستی آن اشکها بر کدامین خاک ریخته شده‌اند؟

اگر با چشم دل بنگری، این خاک، قطعه‌ای از بهشت است بر روی زمین و اگر راستش را بخواهی، با پای دل باید در این وادی قدم زد... «فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی.» کفش دنیا بکن و از اسارتش بیرون رو که اینجا وادی مقدس عشق است و دنیا نیز به قدر کفش پینه شده‌ای نمی‌ارزد.

****

چون فرود آمدی، اندیشه کن ... در حال مردانی که روزی شاید در همین جا که امروز تو قدم می‌زنی، گام برداشته‌اند! مردانی ... «کزبر الحدید»، دلاورانی که ایمان محکم و گام های استوارشان لرزه بر قلدران جهان ترس و ظلمت می‌انداخت. آنانکه چون مرتضی آوینی جهاد را اینگونه می‌دیدند: «آیا می‌توان جهان را در کف جهال و فساق و قداره‌بندها رها کرد و دم بر نیاورد؟ اگر نه، همه ما در برابر اقامه عدل مسئول هستیم و کربلا زخمی بی التیام بر سینه همه بشریت است.»

جز این است که آنان شب و روز در تلاشی خستگی ناپذیر، برای رضای خدا در مقابل دشمنان انقلاب و برای نیل به آرمان های جهانی اسلام مبارزه کردند و ... این مبارزه هنوز جاری است... کل ارض کربلا.
****

و این شاید سخن گویای تربتی باشد که طوطیای چشم ملکوتیان و عرش‌نشینان است: «کربلا هنوز جاری است.»

اروند متولد كربلاست

800x600

 

اروند متولد كربلاست، از پدري به نام دلسه ومادري به نام فرات. اروند بوي سيب مي دهد، بوي خوش حرم سقاي كربلا.ان طرف اروند جزيره فاو دست تكان مي دهد ومسجدي زرد رنگ به شكل كشتي به گل نشسته  خود نمايي مي كند. هر روز خورشيد دراب اروند غسل مي كند تا اندكي از تب مادريش كم شود.

اروند گل الود است و وحشي ،  چرخش اب سرع است وحلقوي مثل گرد باد. هر چيزي را كه در مسيرش باشد مي برد وحتي دل را.ايجا زماني نه چندان دور نخل ها قطع نخاع شدند ولاله ها پرپر وتن ها بي سر.ا ينجا دل شناو رزنگ زده وكمر نخل شكسته.صداي گريه وناله بسيجي ها هنوزهم بلند است. مانند صداي ناله كوفه و مظلوم عالم علي ابن ابي الطالب عليه السلام.

بسجي ها گريه كردن پاي نخل را از مولايشان علي ابن ابي الطالب عليه اسلام به ارث برده اند.اينجا خنده روي لب ها مي ماسد،ولي تا بلوي «لبخند بزن بسيجي» مرا به سال هاي دور مي برد.مرا به حاشيه اروند مي برد ،به شب عمليات ولفجر هشت دعوت ميكند. به كربلاي چهارونا خوانده صداي يا فاطمه الزهرا سلام الله عليها توي گوشم مي پيچد.اروند كنار باز هم منتظرم باش خواهم امد. 

سلام بر مجنون های وادی جنون

به نام الله ، پاسدارحرمت خون شهیدان


سلام برشهداء

سلام برمجنون های وادی جنون 

سلام برقدمهایی که در وادی مقدس طوی( فاخلع نعلیک ) راشنیدند .

سلام برجسمهای پودرشده و آمیخته باخاک ، سلام برپیکرهای بی پلاک و سلام برپلاکهای بی پیکر

 سلام برقمقمه های لب تشنه ،

 سلام برسربندهای قناسه دیده ،

 سلام برتفنگهای بی فشنگ ، سلام برهفت شهرعشق ،

 سلام بردوکوهه و فکه ، سلام برطلائیه و شلمچه ، سلام برهویزه و دهلاویه ، سلام برکرخه و اروند ، سلام برجزیره مجنون ، و سلام بر ........

آری سلام برتوکه مرابه حضورطلبیدی ،

 اکنون آمده ام تادروادی طوی ( قالوا بلی ) ی ِتورابه تماشا بنشینم . به من بگوکدام وصف والایت راشرح دهم و کدام خصیصه ات رابازگوکنم ؟

زچه بگویم ؟ آخرمنی که اسیرهواهای نفسانی خودگشته ام ، منی که هدفم راگم کرده ام  ، برای مطالعه زندگی تو نیزوقت ندارم . دیگرحتی فرصت اندیشیدن به تورا ندارم !

اصلا ازمیان این همه انسان،  چرامراخواندی و به مهمانی خودکشاندی ؟!

اما نه ! لحظه ای درنگ کن ! بگذاربگویم که من با همه وجوداین خوشی ها ناخوشم ! بگذاراعتراف کنم که دیگرازخودم خسته شده ام من درهواهای نفسانی خودگم شده ام . بگذاریدبگویم که من ازازدحام شهرو خیابانهای مملوازآدم نماهای آن بریده ام .

به من بگوییدهویت گم شده ام راازکجا بیابم که دوباره گم نشود ؟

من درجستجوی آن سرچشمه ، فراز و نشیب زندگی ات راکنکاش کردم و تفسیر زندگیت راسطرسطرخواندم و درهرسطرش فضیلتی یافتم .و بالاخره یافتم بعدازپاکی ازگناه ، اخلاص ، همان غربالی است که اگراعمالم رادرآن بگذارندهیچ چیز برایم باقی نمی ماند.

وای برمن !

وای که فاصله من و تو چقدرزیاداست !

امااکنون که مرابه حضورطلبیدی نخواه که بادست تهی برگردم . چرا که خودشما گفتید « مانیت کرده ایم شماکه خانه می روید با دست خالی نباشید » بگو چه کنم ؟ ازکجاشروع کنم ؟

می خواهم درهمین جا ، درهمین وادی مقدس غیرهارابگذارم و بگذرم تونیزبه کمکم می آیی ؟

کمکم کن تاهمین جا خانه دلم راخانه تکانی کنم و تمام در و پنجره هایش رابه « الله » مزین کنم کمکم کن که درکشور دلم فقط «الله» فرمانروایی کند و بس ، که اگرچنین شود دیگرهیچ چیزبرایم بی معنانخواهدبود .



سلام قولا من رب الرحیم

با عنایت خاصه خداوند و شهدا بنده (ابوعمار) و همسنگر عزیزم ( خادم الشهدا ) راهی سرزمین نور و قدمگاه شهدا هستیم.

دعاگو و نائب الزیارة همه شما دوستان  خواهیم بود.

شما هم مارو فراموش نکنید !

در ضمن تصویر بالا متعلق به یکی از شهدای ایندست دعا براش فراموش نشه !


برای آنان که شلمچه سال را تحویل می کنند

 

آن سال ها را دیگر کسی به یاد نمی آورد. غربتی که بود و رنجی که می رفت و خاطره هایی که بدست فراموشی سپرده می شد. سخن از تخت جمشید و آرامگاه کوروش بود تا انقلاب دینی را به ملی گرایی بازگرداند. کسی از جنگ و جبهه و شهادت نمی گفت چون خشونت طلب لقب می گرفت. آن روزها تلخ بود اما شاید تلخ تر از این فراموش کردن آن سال ها باشد.

****

سید علی در جمع فرماندهان سپاه لب به سخن گشود تا از یک غصه بگوید و عزمی نو:«امروز بعضي هستند که در دنباله کارهاي فرهنگي خطرناک، مي‏خواهند ياد آن روزها را هم از خاطر ملت ايران ببرند. از تکرار اسم جنگ و اسم مناطق جنگي و "خرمشهر" و "شلمچه" و "دو کوهه" و از اين قبيل چيزها عصباني مي‏شوند. از نام آنچه که مردم و ذهنها را به ياد آن روزها بياورد، خشمگين مي‏شوند و بدشان مي‏آيد و تلاش مي‏کنند که اينها از ياد مردم برود.»

حدود یک سال بیشتر از روی کارآمدن دولت اصلاحات نمی گذشت. رهبر انقلاب باز هم در این باب سخن گفتند:«اينها کساني هستند که در آن دوران، خجلت زده و شرم‏زده بودند؛ چون حضوري در صحنه نداشتند. چون در آن دوران، آنچه اتّفاق مي‏افتاده است مايه خجلت آنها و عليه کساني بوده که دلِ اينها با آنان بوده است. لذاست که از تکرار آنها ناراحت مي‏شوند و مي‏خواهند اين را از خاطر ملت ايران حذف کنند.»

و این همه با یک جهت دهی یا یک دستور همراه شد:«درست عکس اين خواست بايد انجام گيرد؛ يعني خاطره درخشان روزهاي بزرگ دفاع مقدّس، بايد با قوّت و قدرت بيشتر و روشن و همان که بوده است باقي بماند.» رهبر انقلاب نسبت به یک حرکت خزنده فرهنگی هشدار دادند که ایمان مردم را هدف گرفته است. راه چاره در بازگشت به همان خاکی بود که ایمان را به تجلی نشست.

****

هشتم فروردین ماه سال 78 بود؛ خبری به یکباره منتشر شد که تعجب بسیاری را برانگیخت. به گونه ای غیر منتظره خاک گرم شلمچه میزبان رهبر انقلاب شده بود. شاید همه شهدا آن روز آمده بودند تا تجلی حضور را بر بلندای خاک قدسی جنوب نظاره کنند و بشنوند حرف های رهبرشان را که می گفت:«من اين سرزمين را يك سرزمين مقدس مي‏دانم. اين‏جا نقطه‏اي است كه ملائكه الهي كه شاهد فداكاري مخلصانه ‏اين شهداي عزيز بودند، به آن تبرك مي‏جويند. اين‏جا متعلق به هركسي است كه دلش براي اسلام و براي قرآن مي‏تپد. اين‏جا متعلق به همه ملت ايران است. دلهاي همه ملت ايران، متوجه اين نقطه، اين بيابان و همه اين مناطقي است كه‏شاهد فداكاري‎هاي جوانان بوده است. شما كه اين‏جا را گرامي مي‏داريد، خوب مي‏كنيد. آمدن شما و احترام به اين‏نقطه، بسيار به‎جا و بسيار كار صحيحي است. بنده هم خواستم به ارواح طيبه شهيدان و به نَفَسهاي معطر جوانان مؤمن، تبرك بجويم و به اين عزيزان احترام كنم؛ لذا آمدم در جمع شما شركت كردم.»

این گونه بود که مناطق عملیاتی جنوب و معراج بهترین های کشور، زیارتگاه عاشقان این راه شد. رهبر انقلاب در آن سال حرف ها گفتند:«امروز شركت من در مجموعه زائران خاك خونين شلمچه، براي بزرگداشت ياد و نام شهيدان عزيز و مردان بزرگي ‏است كه با خون خود، با جهاد و همت خود، با عزم و اراده خود، نام شلمچه و خرمشهر و خوزستان و ايران را در تاريخ، بلند كردند. ملت ايران در دوره معاصر، هر چه عظمت و عزت در دنيا دارد، به بركت خون رزمندگاني است كه در اين ‏سرزمينهاي خونين حضور يافتند و جان و سلامت و جواني خود را براي اسلام، براي ملت و براي ميهن‎شان در طبق ‏اخلاص گذاشتند و تقديم كردند.»

آنجا انگار معنا از واژه ها می جوشید. سید علی می خواست درس هایی را برای انقلابیون شرمنده و غرب زدگان تازه از راه رسیده بازگو کند:« ايران، امروز هرچه دارد و در آينده هرچه به دست آورد، به بركت خون اين شهيدان‏ است. اگر اين شهدايي كه شلمچه، يادگار آن‎ها و اين بيابانهاي خونين، حامل نشانه‎هاي آن‎هاست، نبودند، امروز در اين‏كشور، از استقلال ملي، از شرف ملت، از اسلام و از هيچ چيز ايراني، نشان برجسته‏اي نبود. اين‎ها در مقابل دشمنِ ‏مهاجمي كه بدون كمترين ملاحظه‏اي به مرزهاي جغرافيايي و مرزهاي ملي و مرزهاي اعتقادي حمله كرده بود، ايستادند.»

باید همه بسیجی می شدند؛ باید همه از خاک جانی دوباره می گرفتند:«جوانان عزيز! مردان و زنان! در هر كجا كه هستيد و اين سخن را مي‏شنويد، يا بعدا خواهيد شنيد، بدانيد يك‏كشور و يك ملت، بالاترين سرمايه‏اش همت و عزم و ايمان جوانان آن كشور و ملت است. ايمانِ همراه با اراده قوي، ايمانِ همراه با تصميم، ايمانِ همراه با روشن‏بيني، همان چيزي است كه اين كشور را يك روز نجات داد. امروز هم ‏مهمترين عاملي كه اين كشور و اين ملت را حفظ كرده است، همين ايمان است. روحيه سلحشوري، روحيه مقاومت و ايستادگي در مقابل دشمن، روحيه نفرت از دشمني كه نه فقط با جان و مال اين ملت، بلكه با فرهنگ، ايمان و اسلام ‏اين ملت دشمن است، روحيه بي‏اعتمادي به دشمن و آمادگي براي دفاع، روحيات عالي‏اي است كه يك كشور را عزيز و استقلال آن را حفظ مي‏كند و استعدادهاي يك كشور را به بروز و ظهور مي‏رساند و به آقايي و عزت، نايل مي‏نمايد.»

****

خاک از شوق رفتن می گفت و درد ماندن و نسلی جدید می بایست با درد و دل های این خاک خو می گرفت تا روزی دیگر میدان دار بازگشت گفتمان انقلاب باشد. کسی آن روز این همه را نمی دانست. امروز هم کسی نمی داند. همه از فراز و نشیب های روزمرگی به جدال های سیاسی مشغولند. چه کسی است از آنچه بود بگوید و آنچه شد و نیز از سنگینی این امانت که باید به مقصد رساند؟

****

 

 

«صدايي از ملكوت به من گفت: حسين آقا، مي‌آيي يا مي‌ماني؟ با خودم گفتم: مي‌خواهم هنوز بجنگم، خميني تنهاست. من سرباز اويم و جنگ هنوز تمام نشده. در همين حالات بودم كه افتادم زمين! درد به تمام بدنم پيچيد و من را بردند.»

وقتی با چشم های گریان، حاج حسین خرازی را توی آمبولانس می گذاشتیم و حسین با خنده دلداریمان می داد، نمی دانستیم که او برای چه می خندد. دستش قطع شده بود. آن هم دست راستش. خونریزی اش هم شدید بود. قلبمان داشت می ترکید. نمی دانستیم که حسین را از دست نمی دهیم. ولی خود حسین می دانست که فعلاً شهید نمی شود. این را بعدها از زبان مادرش و یکی از دوست های نزدیکش شنیدیم که بعد از این که خمپاره افتاد و حسین بیهوش شد در رؤیا صدایی شنیده بود که از حسین پرسیده بود می خواهند بماند یا بمیرد.

قلب حسین در آن لحظه پر بوده از نگرانی برای عملیات و بسیجی هایی که تنها می ماندند. انتخابش معلوم بود. بعد به هوش آمده بود و بسیجی ها را دیده بود که گریه کنان بلندش می کنند که بگذارندش توی آمبولانس. اول دعوامان کرد که برگردیم سرکارمان و بعد به رومان خندید و قول داده که بر می گردد. فقط خود حسین می دانست که حتماً برخواهد گشت. می گفت خمینی تنهاست...

ویژه نامه راهیان نور

دو کوهه

پادگان دژ

اروندکنار

دارخوین

شلمچه

پادگان حمید

پاسگاه زید

طلائیه

دهلاویه

هویزه

چزابه

میشداغ

فکه

اشنایی با منطقه عملیاتی خرمشهر

این شهر مهم استراتژیک مرزی ۶۵۰۰ کیلومتر مربع مساحت دارد. خرمشهر از شمال به اهواز، از شرق به بندر ماهشهر، از جنوب به آبادان و از غرب به مرز ایران و عراق محدود است و در زمان وقوع انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ حدود ۲۲۰ هزار نفر جمعیت داشت.
خرمشهر در طول تاریخ خود چهار  بار اشغال شد که دو بار آن با اتکا به بیگانگان و یا در برابر واگذاری بخشی از سرزمین ایران به وطن بازگشت اما در آخرین بار، بدون پشتیبانی بیگانگان و بدون واگذاری حتی یک وجب از خاک کشور به میهن بازگشت.
خرمشهر از بعد از ظهر روز ۲۱ شهریور ماه سال ۱۳۵۹ زیر آتش سنگین ارتش عراق قرار گرفت. یگان‌های دشمن در این منطقه تهاجم خود را از سه محور آغاز کردند:
از جنوب ایستگاه حسینیه برای بستن جاده اهواز- خرمشهر و از سمت شمال و غرب خرمشهر برای دستیابی به دروازه شهر موسوم به پلیس راه دشمن با اجرای آتش سنگین و هجوم قوای رزهی به سمت خرمشهر و محاصره آن طرح‌ریزی کرده بود که هماهنگ با برنامه اشغال سه روزه استان خوزستان، خرمشهر را نیز به اشغال  درآورد ولی با مقاومت حماسی مدافعان خرمشهر نه تنها دشمن در اشغال خوزستان ناکام ماند بلکه با تحمل خسارات و تلفات بسیار، بعد از ۲۴ روز جنگ و گریز تنها توانست بخش غربی خرمشهر را تصرف کند. برای آزادسازی منطقه وسیع جنوب غربی اهواز، عملیات بیت‌المقدس از تاریخ دهم اسفند سال ۱۳۶۱ آغاز  شد که در نهایت در مرحله چهارم عملیات و در تاریخ روز دوم اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ خرمشهر آزاد شد.
در روزهای پایانی جنگ و پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ از طرف ایران، ارتش عراق که هیچگاه دست از خوی تجاوزکارانه خود برنداشته بود با تعدادی از لشگرهای خود در روز ۲۱ شهریورماه سال ۱۳۶۷ در تهاجمی  دیگر خود را به جاده اهواز- خرمشهر رساند و ۳۰ کیلومتر از این جاده را اشغال کرد.
 
در حالی که خرمشهر در خطر محاصره و اشغال مجدد قرار گرفته بود با پیام هشدار دهنده امام خمینی (ره) و یا حضور سپاه و انبوه نیروهای بسیجی و مردمی در این منطقه، در سه روز درگیری و مقاومت، دشمن عقب رانده شد و حتی فرماندهان برای حمله مجدد و آزادسازی بصره نیز اعلام آمادگی کردند که حضرت امام فرمودند ما بر پیمانی که بسته‌ایم استواریم.

اشنایی با منطقه عملیاتی  دو کوهه

این پادگان در فاصله هفت کیلومتری شمال شهر اندیمشک و ۱۶۰ کیلومتری شهر اهواز قرار دارد. این پادگان در دوران دفاع مقدس در منطقه جنوب به عنوان مهمترین پایگاه آماده سازی رزمندگان اسلام به شما می‌رفت.
دو کوهه، عقبه عملیات فتح‌المبین بود و در طول دوران دفاع مقدس میزبان نیروها از لشگرهای متفاوت و به خصوص لشگر حضرت رسول(ص) از تهران بود.
این مکان محل استقرار سرداران شهید چون احمد متوسلیان، ابراهیم همت، رضا چراغی، عباس کریمی، دستواره، محسن وزوایی، سعید مهتدی و سعید سلیمانی و بسیاری از رزمندگان اسلام بوده است.

اشنایی با منطقه عملیاتی طلائیه

حدود ۴۵ کیلومتری جاده اهواز- خرمشهر سه راهی طلائیه قرار گرفته است یک جاده فرعی به سمت غرب و تا نزدیکی مزر ایران و عراق شما را به پاشگاه طلاییه می‌رساند که این نقطه تا شعاع چند کیلومتری، منطقه طلاییه نامیده می شود.
طلاییه یکی از محورهای مهم عملیاتی خیبر و بدر بوده است که بعد از دفاع مقدس مقری برای جستجوی پیکر مطهر شهدا در این منطقه دایر شد، در جایی از این نقاط مورد تفحص، حسینیه ابوالفضل(ع) بنا شده که به عنوان یادمان شهدای این منطقه اکنون میزبان زایران کربلای طلاییه به شمار می رود.

اشنایی با منطقه عملیاتی پادگان دژ

پادگان دژ در شمال خرمشهر و شرق جاده اهواز-خرمشهر واقع شده است.در پست قبلی نوشتم که این پادگان با استعداد یک گردان مستقل ( گردان101) وظیفه حراست از دژهای مرزی را بر عهده داشت و در طرحهای نظامی قبل از انقلاب پیش بینی شده بود که در صورت حمله عراق به خوزستان ، دژهای مرزی با انجام عملیات تاخیری فرصت لازم را برای حضور لشکرهای نیروی زمینی ارتش فراهم کنند.به همین منظور در پادگان دژ که فرماندهی دژهای مرزی را نیز بر عهده داشت ، سلاح و مهمات کافی برای یک مقاومت 48 ساعته ذخیره شده بود. اما پس از هجوم ارتش عراق از این تجهیزات استفاده بهینه نشد و در حالی که مدافعان خرمشهر در مضیقه شدید بودند ، سلاح و مهمات لازم در اختیار آنان قرار نگرفت تا آنکه پادگان دژ در 23 مهر ماه 1359 سقوط کرد و سلاح های باقی مانده در پادگان غارت شد.
نیروهای دشمن که در کیلومتر 7 جاده اهواز - خرمشهر قرار داشتند در روز 2 مهرماه بر روی پادگان آتش گشودند که این امر موجب تخلیه سربازان پادگان شد. اما با حضور به موقع مدافعین و تجدید روحیه سربازان و بهره گیری از معدود تفنگهای 106 موجود در پادگان مقاومت در پادگان همچنان افزایش یافت . در روز 7 و 8 مهرماه پادگان زیر آتش شدید توپخانه ارتش عراق قرار گرفت.
در روزهای پایانی مرحله سوم هجوم دشمن ، تعدادی از کماندوهای عراقی به امید آزادی اسرای خود که گمان می کردند در پادگان نگهداری می شوند ، شبانه با این پادگان شبیخون زدند و یکی از افسران آن را به شهادت رساندند . در پی این حادثه گروهی از نیروهای ژاندارمری در پادگان مستقر شدند. دشمن سر انجام با آغاز مرحله چهارم هجوم خود در 23 مهرماه با تانکهای تیپ 26 زرهی و نیروهای پیاده خود پادگان را محاصره کرد و حدود 20 نفر از مدافعان آن ، از جمله یک افسر را به اسارت در آورد و تفنگهای 106 و سایرتجهیزات موجود آن را به غارت برد. این پادگان تا آزاد سازی خرمشهر همچنان در اشغال دشمن قرار داشت...
در این پادگان به دستور صدام ملعون کاخی بنا میشود که گفته شده در زمانی که خرمشهر در اسارت بعثیون بوده صدام سفری به این شهر کرده و در این کاخ اقامت داشته است ...

اشنایی با منطقه عملیاتی  اروندکنار

یکی از بخش‌های شبه جزیره آبادان است که در ۴۸ کیلومتری جنوب شرق آبادان و در انتهای جاده آبادان اروندکنار واقع شده است. این منطقه شاهد یکی از موفق‌ترین و بزرگترین نبردهای دوران دفاع مقدس می‌باشد. در عملیات والفجر ۸ غواصان خط‌شکن شبانه از اروندرود گذشته، خط دشمن را شکسته و موفق به آزاد سازی منطقه فاو شدند این عملیات ضربه مهلکی بر ارتش بعث عراق وارد کرد.

اشنایی با منطقه عملیاتی پادگان حمید

اين پادگان در 39 كيلومتري جاده اهواز خرمشهر واقع شده. اين پايگاه قبل از انقلاب تاسيس شده است. علت نام گذاري اين اسم  براي پادگان اين است كه زمين اين پادگان  متعلق به شخصي عرب به نام حميد بوده است.

 حال حاضر اين پادگان ميزبان گردان سواره نظام لشكر 92 زرهي خوزستان است. اين پادگان در سال 59 توسط لشكر خون خوار و ددمنش 5 مكانيزه عراق كه از محور كوشك – پادگان حميد – اهواز وارد شد تخريب و به تصرف بعثي هاي مزدور و وحشي در امد. اين پادگان به مدت 19 ماه در اشغال بغثي ها بود كه در سال 61 و در طي عمليات غرور افرين بيت المقدس توط سربازان دلير سپاه اسلام ازاد شد كه بايد اضافه كنم اثار تخريب و تجاوز هنوز هم در اين پادگان غريب و مظلوم به چشم مي خورد.

اشنایی با منطقه عملیاتی پاسگاه زید

واقع در كيلو متر 80 جاده اهواز-خرمشهر؛جاده ي سمت راست (ضلع غربي تقاطع) به سمت پاسگاه زيد ومنطقه عملياتي رمضان تا عمق 10 كيلو متري خاك عراق وپاسگاه زيد عراق پيش رفته است.

خط پدافندي رزمندگان اسلام تا پايان جنگ در ان نقطه بود.جاده زيد يكي از محور هاي  مرحله سوم عمليات بيت المقدس بود (در حال حاضر مزار چند شهيد گمنام در اين مكان مي باشد). جاده سمت چپ (ضلع شرقي تقاطع) به سمت دار خويين مي رود وقرار گاه كربلا وبيمارستان صحرايي امام حسين(ع) در اين جاده قرار دارد.

اشنایی با منطقه عملیاتی دهلاویه

دهلاویه روستايي‌ است‌ در شمال غربی‌ سوسنگرد، این روستا در روزهای اول جنگ مورد تهاجم رژیم بعث قرار گرفت. مدافعان‌دهلاويه‌ ده‌ روز سرسختانه‌ در برابر دشمن‌ مقاومت‌ كردند تا اين كه‌ در ۲۴/۸/۱۳۵۹ توان‌ مقاومت‌ برایشان باقي‌ نماند و دشمن‌ با اشغال‌ دهلاويه‌ خود را به‌ سوسنگرد رساند. در ۲۶/۳/۶۰ نیروهای شهید چمران طی عملیاتی دهلاویه را آزادکردند لیکن دشمن با حملات خود این روستا را مجددا اشغال کرد. در این عملیات فرمانده نیروهای خودی (ایرج رستمی) به شهادت رسید و هنگامی که دکتر مصطفی چمران فرمانده ستاد جنگ های نامنظم – و وزیر دفاع- برای معرفی فرمانده جدید عازم دهلاویه شد، در پشت کانال این منطقه (مکان فعلی یادمان) بر اثر اصابت گلوله خمپاره فرمانده به شدت مجروح شد و هنگام انتقال به اهواز به شهادت رسید. سرانجام در ۲۷/۶/۶۰ در عملیات”شهید آیت الله مدنی” این روستا آزاد شد. در سال ۱۳۷۴، در ۴۰۰ متری غرب روستای دهلاویه بنای یادبودی جهت پاسداشت رشادت های شهید چمران به همت بنياد حفظ‌ آثار و ارزش‌هاي‌ دفاع‌ مقدس ساخته شده است. که در سال ۱۳۸۴ شهیدی گمنام در محوطه مرکزی آن به خاک سپرده شد. این یادمان در ۵ فروردین ۱۳۸۵ با حضور مقام ‌معظم‌ رهبری رنگ و بوی تازه‌ای به خود گرفت.

اشنایی با منطقه عملیاتی هویزه

هُوِیزه (نام دیگر فارسی هوزگان، در عربی: الحویزه) شهری است در استان خوزستان. نام این شهر که در مقطعی هوزگان بود در سال ۱۳۶۲ خورشیدی با دستور دولتی به هویزه تغییر یافت.
هویزه یکی از شهرهای شهرستان هویزه در غرب این استان است که بخاطر دفاع مقدس شهرت دارد. این شهر با یورش نیروهای عراقی تصرف شد و بطور صد در صد تخریب گردید. تنها آثار باقی مانده از شهر، قدم‌گاه حضرت عباس و خرابه‌های چند ساختمان است .

اشنایی با منطقه عملیاتی چزابه

تنگه چَزّابه نام منطقه‌ای‌ست در استان خوزستان. این تنگه در شمال غربی بستان و در راه جاده‌ای است که از مرز به بستان کشیده‌شده‌است. در دو سوی این تنگه تپه‌های شنی و هور هویزه جای‌گرفته‌اند. جاده‌ای در خاک ایران، چزابه را به فکه و جاده‌ای دیگر این منطقه را به العماره در عراق می‌پیوندد. دهانه این تنگه نیز نزدیک به یک‌ونیم کیلومتر می‌باشد.

این نقطه از دید رزمی بسیار استراتژیک می‌باشد. در روند جنگ ایران و عراق تنگه چزابه یکی از پنج محور تازش عراق به ایران بود. ارتش عراق پس از سه روز درگیری در نوار مرزی در تاریخ ۳ مهر ۱۳۵۹ از تنگه چرابه عبور کرده و به طرف تپه های الله اکبر و بستان پیش رفتند. آن ها این منطقه را در دست داشت تا اینکه در تاریخ ۸ آذر ۱۳۶۰ در جریان عملیات طریق‌القدس نیروهای اسلام این نقطه را بازپس گرفتند

اشنایی با منطقه عملیاتی  پادگان میشداغ

پادگان ميشداغ در شمال شهر بستان و جنوب غرب شهر الوان قرار دارد. منطقه ميشداغ در عمليات غرور آفرين فتح المبين يکي از محورهاي حمله به مواضع دشمن متجاوز بعثي بود.

 بعد از عمليات فتح المبين در کنار ارتفاعات ميشداغ، قرارگاه تاکتيکي براي هدايت عمليات هاي رزمندگان اسلام در مناطق فکه و چزابه و جنگل عمقر و همچنين کنترل و هدايت خطوط پدافند ساخته شد.

اين پادگان هم اکنون محل استقرار تيپ مستقل 45 تکاور ارتش جمهوري اسلامي است و در ايام حضور کاروان هاي راهيان نور به عنوان محل اسکان زائران مورد استفاده قرار مي گيرد .

اشنایی با منطقه عملیاتی شلمچه

شَلَمچه روستا و منطقه‌ای مرزی در باختر خرمشهر و مرز میان ایران و عراق و نزدیکترین نقطه مرزی به شهر بصره در کشور عراق می‌باشد.

شلمچه در شمال غربی شهر خرم‌شهر قرار گرفته و میان خرم‌شهر و شلمچه شهر تازه‌ای به نام مقاومت و روستایی به نام پل نو قرار گرفته‌است. شلمچه از شمال به حسینیه از جنوب به اروندرود، از سوی خاور به خرم‌شهر و از سوی باختر به خط مرزی ایران - عراق محدود می‌شود.

 شلمچه یکی از محورهای هجوم  دشمن در 21/6/59 به خرمشهر بود. در عملیات بیت‌المقدس اگر چه خرمشهر آزاد شد ولی با توجه به اهمیت نظام شلمچه، دشمن به سختی از آن دفاع کرد و آن را در اشغال خود نگه داشت و پس از آن، موانع، استحکامات و رده‌های دفاعی متعددی در این منطقه ایجاد کرد.رزمندگان اسلام با اجرای عملیات کربلای 5 در دی‌ ماه 1365، این مواضع را در هم شکستند و شلمچه را آزاد  کردند که به پاس رشادت و شهادت رزمندگان اسلام بنای یادبودی در این منطقه ایجاد شده است. هر چند در پایان جنگ بار دیگر این منطقه را دشمن تصرف کرد اما این شهدا و ایثارگران بودند که سرزمین شلمچه را باز ستادند، تا جای قدم‌های علی‌بن موسی‌الرضا علیه‌السلام  در هنگام ورود به ایران همچنان زیارتگاه باشد.

اشنایی با منطقه عملیاتی فکه

فکه، منطقه ای است بیابانی در شمال غربی خوزستان و جنوب شرقی استان ایلام. منطقه فکه، از جنوب به چزابه و شهر بستان، از شرق به میشداخ و رقابیه، از شمال غرب به عین خوش و شهر موسیان، از شمال شرق به چنانه، برغازه و سپس به شهر شوش و از غرب به استان العماره عراق منتهی می گردد. طول و عرض جغرافیایی منطقه عمومی فکه از ۳۱ درجه و ۵۴ دقیقه شمالی تا ۳۲ درجه و ۱۵ دقیقه شمالی و ۴۷ درجه و ۲۵ دقیقه شرقی تا ۴۷ درجه و ۵۵ دقیقه شرقی امتداد دارد. ارتفاع آن از ۰ تا ۱۴۰ متر از جنوب به شمال، گسترده است. فکه به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم می شود.بخش جنوبی آن جزو استان خوزستان و شهرستان دشت آزادگان محسوب می شود، بخش شمالی آن جزو استان ایلام و از توابع شهرستان دهلران می باشد. منطقه فکه؛ رملی و سرزمین شن های روان است، در بخش جنوبی آن رمل و شن های روان بیشتر است، به گونه ای که حرکت کردن بر روی آن بسیار سخت و طاقت فرساست.خاک فکه شمالی سخت تر است و در بخش هایی از آن خاک های رس و خاک های قابل کشت وجود دارد.بارندگی در فکه بسیار کم است، به گونه ای که اکثر مناطق آن خشک و بی آب و علف است، در منطقه فکه جنوبی، تعداد روستاها به تعداد انگشتان دستان هم نمی رسد و تنها عده ای از عشایر در آن زندگی می کنند.در منطقه فکه شمالی به علت وجود رودخانه دویرج و باران های فصلی؛ روستاهای معدودی وجود دارد و منطقه قابل تحملتری می باشد.

اشنایی با منطقه عملیاتی دزفول

دِزفول در بخش های جلگه ایی استان خوزستان و با گستردگیی نزدیک به ۴۷۶۲ کیلومتر مربع که با برشمردن بخشهای روستایی آن دارای گستردگیی برابر ۷۸۴۴ کیلومتر مربع می باشد جای دارد.

دزفول نام شهری است در نیمروز(جنوب) باختری ایران و مرکز شهرستان دزفول که در کنار رودخانه دز گسترده شده‌است. این شهر در دامنه‌های زاگرس میانی جای دارد و پیشینه تاریخی آن به زمان ساسانیان باز می گردد ولی پیش از ساسانیان هم آباد بوده و بخشی از سرزمین‌های امپراتوری‌های ایلام و هخامنشیان بشمار می‌رفته‌است. این شهر در ۷۲۱ کیلومتری تهران و ۱۵۵ کیلومتری اهوازجای دارد.شهرستان دزفول دارای زمستان و پاییزی مدیترانه ای بوده و زیستبوم سر سبز آن از پایان زمستان تا آغازه های بهار بسیار دلپذیر است.این شهرستان با زیستبوم زیبای جلگه ای کوهپایه ای و کوهستانی خود در سراسر سال و به ویژه در روزهای نوروز پذیرای شمار بسیاری از زائران راهیان نور می باشد.

با آغاز جنگ ایران و عراق، دزفول یکی از شهرهایی بود که بیش از ۱۶۰ بار به آن یورش موشکی شد.دزفول به عنوان شهری که جزو اهداف اصلی حملات موشکی عراق بود شناخته می شده است. در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ هواپیماهای عراقی در نخستین روز جنگ به شیوه نیروی هوایی ارتش اسراییل در جنگ شش‌روزه به پایگاه‌های نیروی هوایی ایران یورش بردند. پایگاه چهارم شکاری دزفول (پایگاه وحدتی) یکی از این پایگاه‌ها بود.

پس از آن نیروهای عراقی بارها به شهرهای دزفول و اندیمشک با بمب و موشک یورش بردند دزفول در جنگ هشت ساله ۲٬۶۰۰ شهید داشت. پس از جنگ به پاس پایداری مردم دزفول، این شهر شهر نمونه نامیده شد.  امام خمینی به پاس پایداری مردم این شهر گفته‌است:

« شما دزفولی‌ها امتحان دادید و از این امتحان خوب بیرون آمدید. شما دین خود را به اسلام ادا کردید .

دزفول

دزفول

شهر موشكها، شهر پاتكها وشهر مقاومت.

 شهري كه زخم ديوست موشك وبيست هزار گلوله توپ دشمن را به جان خريده است.

در سال هاي دفاع مقدس نماز جمعه ي با شكوه دزفول با حضور رزمندگان اسلام وپذ يرايي مردم مقاوم ان ديار بعد از نماز جمعه  وايستگاه هاي صلواتي،  نشدني است .

 اين است كه به عنوان شهر نمونه مقاومت  ساخته شده است.

فکه ، مشهد شهدا !

حسین.......  در اهتزاز این نام  چه شور شیرینی نهفته است ، که عالم را به خروش می اورد و غیرت را به جوش ، کربلای خمینی امتداد کربلای سال 61 هجری حسین (ع) بود که تلالو اش توانست چشم دنیا را خیره کند. چقدر فاصله گرفته بودیم از اسمان در میان  دود و غبار شهرهایمان ، چه قدر از عشق هیچ نفهمیده بودیم ، چقدر دنیا ما را از عقبی جدا کرده بود  ، چقدر چشممان به دیدن این همه خوبی احتیاج داشت ؛ قریب 20 سال از جنگ می گذرد اما این جا چقدر شهدا حضور واضحی دارند، این جا یک سرزمین خشک و رندی نیست ، این جا مشهد شهدای گمنام والفجر مقدماتی فکه است که ما را این همه به خود اورده ، گویی تازه داریم خودمان را پیدا می کنیم و قرار است از نو متولد شویم . خداوند کریم در قران و در سوره مبارکه " کهف" می فرماید : ان ها جوان مردانی بودند که به خدای خود ایمان اوردند و ما بر هدایتشان بیفزودیم و اینان که این گونه از جان خویش گذشتند مصداق روشن این ایه اند که در راه خدا و به فرمان پیر و مراد فرزانه شان ، گوهر جانشان را در کف دست گرفتند و خود را به دل معرکه سپردند که ارامشی در دل هایشان حکم رانی می کرد از ان رو که ظرف دلشان لبریز از ایمان به ذات پروردگار شده بود و خدا فتح و پیروزیش را به طبع ایمانشان وعده داده بود.

می نشینند ، تنها ، زمزمه می کنند و شور می گیرند به این امید که شهدا مهمان سفره های توسلشان کنند و ان ها را شفیع خویش قرار دهند و چه شیرین است که ذکر همه این حلق ها یک نام است که ان ها را به هم سرایی می خواند ...........   حسین  

چه روز گار شگرفی بود ، همه تاریخ این جا زنده است ، طنین صدای دلنشین سید مرتضی اوینی ، در گوشت می پیچد و تو با خود می اندیشی کدام زبان توان ان دارد که همه روایات فکه بازگو کند ، سید مرتضی برای همین امده بود که روایت کند جمیع روایات فکه را اما چه کسی می دانست که فکه چه منزلتی دارد و کجاست . تو فکه را از زبان خودت روایت کن .

عاشقانه بی امان ، باید به دنبال تو گشت ، پا به پای عاشقان ، باید به دنبال تو گشت ، در زلال اشک باید چشم ها را خوب شست ، اری باید دنبال تو گشت . ماه ها با یاد تو این خاک ها را گشته ام ، مثل این که هم چنان باید به دنبال تو گشت ، ردپایت در زمین این جا به پایان می رسد بعد از این در اسمان باید دنبال تو گشت ، در بهشتی که  ز لبخند خدا دارد نشان ، ای عزیز بی نشان باید به دنبال تو گشت !

 

پادگان میشداغ

ميشداغ  زماني مأمن و پناهگاه رزمندگان اسلام بوده است .
اين پادگان كه خاكريزها و سنگرهاي آن هنوز كه هنوز است ياد بسياري از شهيدان و رزمندگان غيور اسلام را در خود زنده نگه داشته است با نواها و نغمه هاي شب هاي عمليات اين عزيزان عجين است مي تواند گواهي صادق به بي گناهي اين دلاورمردان و مظلوميت آنان در برهه اي از زمان معاصر باشد. سنگريزه ها و تخته سنگها و خاكريزه هاي اين پايگاه مقدس مي تواند شهادت دهد كه چه فرزندان برومندي از دامان پاك مادر مظلومانه و بي گناه فقط به جرم دفاع از ناموس و عزت و شرف و حيثيت سرزمين خود از اين سنگر به اوج پر كشيده وبه لقاي حضرت حق پيوستند.

ميشداغ يكي از ده ها كربلاي ايران است كه در8 سال دفاع مقدس با فلسفه رشادت و شهادت طلبي فرزندان ايذان زمين به وقوع پيوست. در اين پايگاه روزگاري شهيدان والا مقامي همچون صياد شيرازي، نياكي ها، اقارب پرست ها، آبشناسان ها، باكريها، همت ها و...را به عهده داشتندكه از موجبات آن زبوني و خواري دشمن مفلوك بود.
در ميشداغ پس از آنكه زائران از برنامه ها متنوع مذهبي، فرهنگي بهره مند شدند در گوشه اي از پادگان به وسيله رزمندگان صحنه هايي از ميدان نبرد واقعي به تصوير كشيده مي شود. صداهايي از انفجار توپ، گلوله و خمپاره كه با استفاده از مهمات جنگي و نقش آفريني رزمندگان گوشه اي از حماسه دفاع مقدس را براي زائران به اجرا در آورده و حال و هواي خاصي را در منطقه ايجاد مي نمايد. سيماي تك تك زائران غرق در اشك و ناله هاي حزن انگيز آنان در مظلوميت رزمندگان بيداد مي كند. در گوشه اي از وسعت پادگان با استفاده از ميادين مين، سيم خاردار، سلاح ها و خودروهاي جنگي را منعكس و بازگو نمايند.


اينك زائران با كوله باري از حقايق و واقعيت هاي ارزشمند دفاع مقدس كه تاكنون نه ديده و نه شنيده اند راهي ديار و سرزمين خود مي شوند تا براي ديگرآشنايان، اقوام و دوستان خود و خاطرات ماندگار و ارزش هاي جاويد تاريخ عظيم دفاع مقدس بگويند و آنان را نيز از ثمرات و بركات اين سرزمين هاي نور بهره مند سازند.


پرواز از لابه‌لای نیزارها (چزابه)

وارد که می‌شوی، تا چشم کار می‌کند، نی است و نیزار. گاهی هم که توی جاده تا بالای زانو آب بالا آمده است. همان کنار جاده، لای نیزارها مزار چند شهید گمنام توجه‌ها را به خود جلب می‌کند. آب گاهی روی مزارها هم می‌گیرد و بالا می‌آید. اینها فقط چند تا از آن هزار کبوتری‌اند که هفدهم بهمن سال شصت، از لای همین نیزارها پرواز کرده‌اند.
 
در بین‌ تپه‌های رملی و میشداغ و هورالهویزه، تنگه‌ای هست که غیر قابل عبور برای یگانهای رزمی است؛ به همین خاطر اسمش را گذاشته‌اند: چزابه.
 
وقتی بستان آزاد شد، باید از چزابه پاسداری می‌شد. دفاع از تنگه چزابه، یکی از سخت‌ترین عملیات‌های دوران دفاع مقدس بود. عراقی‌ها قصد داشتند از تنگه چزابه عبور کنند و دوباره بستان را اشغال کنند. رزمنده‌های ایرانی می‌خواستند با حفظ چزابه، بستان را هم حفظ کنند.
 
این تنگه یکی از پنج معبر اصلی هجوم ارتش عراق به خوزستان بود. در دو سوی تنگه، دو جادة نظامی قرار دارد. جاده‌ای در خاک ایران که چزابه را به فکه متصل می‌کند و جاده دیگری که در خاک عراق، که چزابه را به عماره متصل می‌کند.
 
فاصله ما با نیروهای عراقی در این منطقه، حدود یکصد متر بود و جنگ تن به تن تمام عیاری شروع شده بود. نیروی هوایی عراق هم به شدت منطقه را بمباران می‌کرد و گاهی در یک روز بیش از صد سورتی پرواز بالای سر رزمنده‌های ایرانی داشت.
 
یک روز از اسفند سال شصت گذشته بود که چهار گردان از سپاه در عملیاتی با نام امیرالمؤمنین(ع) از شمال تپه نبعه وارد عمل شدند و با کشتن چهارصد نفر از نیروهای دشمن، تنگه را گرفتند و به خط خودی که دست دشمن بود، حمله کردند و عراقیها را تا خط قبلی خودشان عقب راندند و مشکل چزابه برای همیشه حل شد.
 
شهید غلامرضا مخبری. همین جا بود که جلوی دوازده گردان کماندو عراق ایستاد و نگذاشت دشمن چزابه را بگیرد.
 
در چزابه، در بین نیزارها، بیش از یازده خاکریز وجود دارد. در تفحص از خاکریزها، پیکرهای شهدا و اجساد عراقی را می‌یافتیم که گواه از آن بود که در این منطقه،‌ جنگی تن به تن روی داده و این منطقه چندین بار دست به دست شده است.
 
بچه‌ها گیر افتاده بودند و همة راه‌ها بسته شده بود. شهید ردانی‌پور، شروع می‌کند به روضه خواندن، روضة حضرت زهرا(س). بچه‌ها جان تازه می‌گیرند و راه‌ها باز می‌شود. خوب گوش کن شاید هنوز بشنوی...
 

هویزه

دهكده هويزه را چه كسي مي شناخت ؟

 

حسين را هم كسي نمي شناخت اما خدا خواسته بود كه حسين قدم در هويزه بگذارد و با يارانش حماسه بيافريند.

تا هم نام هويزه به كربلا اقتدا پيدا  كند و هم حسين به جدش سيد الشهدا.

سال هاست كه تانك هاي كبود و نيمه سوخته خاطره ها را زنده مي كند.

يزيدي ها گودال قتلگاهي ساختند تا هويزه را هم با نخل هايش به خاك بسپارند.

اما مگر حماسه ها فراموش شدني هستند ؟

مگر قهرمانان وقتي گلوله هايشان به صفر مي رسد، ايمانشان هم به صفر مي رسد ؟

شمع ها هنوز هم روشن اند وخاك هويزه هنوز هم مقدس است.

هويزه ديد كه چگونه سيدش رفت و چگونه ماذنه هاي مسجدش به اتش كشيده شد.

و بر پرهاي به جا مانده از كوچ پرستوهاي مهاجر ، قدم هاي لاشخورهاي سياه گذاشته شد.

هويزه هنوز هم به ياد ني هاي از نفس افتاده اش ، با صداي بلند مي گريد.

هنوز هم ارزو دارد روزي دروازه هايش را به روي شهادت بگشايد.

هويزه تكرار كربلاست وكربلا هميشه با نام فرزندانش زنده است.

 

شهادت نردبان اسمان بود

شهادت اسمان را نردبان بود

چرا برداشتند اين نردبلن را ؟

چرا بستند راه اسمان را ؟

سلام دهلاویه‌ !

خاک اینجا، بویش، نگاهش و مظلومیتش آشناست. اینجا روستایی است در غرب سوسنگرد که در موقع هجوم شیاطین و جنود ابلیس جبهه مقدم شهر سرخ سوسنگرد بود؛ اینجا زمانی نه چندان دور دخترانش با خون حنا می بستند و سر هر کوچه کبوتری حجله داشت. مردم اینجا شاهدند که سال ها پیش چگونه شاباش سرخ از آسمان می بارید. ولی خفاش های شب پرست غافلند از اینکه «مرگ پایان کبوتری نیست».

دهلاویه، نامی است آشنا که با نام شهید دکتر مصطفی چمران عجین شده.

چمران یعنی 49 سال زندگی با شرافت یعنی شجاعت، عزت، رقت قلب.

چمران یعنی بالا ترین نمره، یعنی بیست و یک یعنی پشت پا زدن به دنیا و غُرّی غیری گفتن و سه طلاقه کردن دنیا که شبیه پیر زنی زشت و جزامی است.

چمران یعنی فرمانه ی خاکی یعنی تواضع، فروتنی، متانت و یک دنیا آقایی و بزرگی.

چمران یعنی مالک اشتر، یعنی معرفت یعنی مدیر و مدبر، خلاقیت و نوآوری و ابتکار.

چمران یعنی هنرمند، نقاش، طراح، برنامه ریز و ... خطاط و ورزشکار.

چمران یعنی دکترای در رشته ی فیزیک پلاسما و گداخت هسته ای یعنی بمب هیدروژنی.

چمران یعنی شاگرد اول دانشگاه کالیفرنیا و تگزاس.

چمران یعنی امید پابرهنگان، یعنی افتخار جهان تشیع یعنی نابغه.

چمران یعنی خار چشم دشمن، یعنی حضور در دانشگاه و آزمایشگاه بل.

چمران یعنی روحیه انقلابی و بسیجی، یعنی کماندو؛ یعنی پرکار و خستگی ناپذیر.

چمران یعنی مطیع امام و عمل به تکلیف، یعنی دنیا گریزی.

چمران یعنی قاطع، عاشق، عبد و اراده ای آهنین.

چمران یعنی زندگی بین محرومان و یتیمان جنوب لبنان.

چمران یعنی گزراندن دوران سخت کماندویی در مصر.

چمران یعنی گریه کردن همراه یتیمان.

چمران یعنی سالها خون جگر خوردن از دست خودی و غیر خودی، از دست دوست و دشمن.

چمران یعنی مناجات، یعنی یک لحظه فراموش نکردن خدا.

چمران یعنی شاگرد اول بهترین دبیرستان تهران و دانشگاه تهران. 

چمران یعنی شاگرد اول فوق لیسانس از آمریکا.

چمران یعنی شاگرد اول دانشگاه توحید و شهادت.

چمران یعنی دریافت لیسانس الکترومکانیک از دانشگاه فنی تهران و شاگرد اول.

چمران یعنی معلم سکوت و عارف بی هیاهو.



دهلاویه! چمران کجاست؟!

آیا ... نه نمی پرسم، اینجا همه چیز حتی ریگ های این بیابان حرف می زند.

نی ها زانوی غم در بغل گرفته اند. نی ها چمران را فریاد می زنند.

دهلاویه! عجیب است نه؛ چه؟! همین که چمران خانه نداشت ولی حالا کسانی هستند که یک شبه صاحب خانه و ویلا می شوند!!!

چمران خانه نداشت، اصلاً هم عجیب نیست، او پیله را رها کرده بود و پرواز کرد و بالاخره رفت به آنجا که دلش خواست رسید. چمران رفت ولی پیر جمارتان را آنچنان تنها گذاشت که فرمود: 

«سعی کنید مثل چمران بمیرید و مثل او زندگی کنید».

چمران هنوز هم توی دهلاویه راه می رود، سخنرانی می کند و گریه می کند. چمران هنوز هم زنده است مثل همه ی شهداء.

چمران را با کلمه و واژه نمی توان بیان و توصیف کرد چون او فرشی نبود، عرشی بود.

چمران فراتر از ادراک من و تو است.

اینقدر بزرگ بود که دنیا برایش تنگ شده بود، زندان شده بود، او پیله را پاره کرد و پر زد تا افلاک.

چمران خانه به دوش بی خانه! آری بی خانه. او خانه نداشت. همیشه مسافر بود و در سفر.

آخر هم به مقصد و مقصود رسید.

چمران را باید خلاصه کرد در چمران، چمران، فقط چمران است و بس. از او حرف زدن کار مشکلی است. چمران مثل مسأله ای می ماند که در ذهن خسته من و تو بی جواب و لاینحل مانده. چمران هنوز توی دهلاویه راه می رود و مناجات می کند.

چمران هفت شهر عشق را گشت و پایان نامه را نوشت و قبول شد. و این بار برای ادامه تحصیل به بهشت سفر کرد. معلم چمران خدابود و هست.

چمران «ما رایتُ الا جمیلاً» را خوب درک کرده بود و به مرتبه ی رضا رسیده بود.

چمران الگویی نمونه است برای تمام فصل ها و نسل ها.

دهلاویه یعنی 10 روز مقاومت سرسختانه یعنی تلخی«24/8/1359».

دهلاویه یعنی شیرینی بعد از تلخی یعنی «27/6/1360»

دهلاویه یعنی وحشت، اضطراب و ترس، یعنی گلوله، تانک، تیر و ترکش و خمپاره از زمین و هوا.

دهلاویه نامی است که کم کم دارد فراموش می شود مثل نام چمران و .... .

این روزها که باورمان کپک زده است، کجا باید دنبال زندگینامه خورشید گشت؟ کجا باید فضای مناسب برای تنفس جست؟ کجا باید زندگی کرد؟ کجا باید زندگی کرد؟ کجا باید تفریح نمود و راه رفت و قدم زد؟

همه جا شیمیایی است، مردم مصنوعی شده اند. مردهای زن نما همه جا مثل ویروس وول می خورند و جامعه را آلوده کرده اند. این مردان زن صفت فضای شهر را آلوده کرده اند. از در و دیوار گناه می ریزد، چشم عابران آبستن گناه است و دلشان جنُب شده. خدا سال هاست که از زمین کوچ کرده و هر از چند گاهی توجهی می کند.



دهلاویه عوض نشده، ما عوض شده ایم. ما هویت خود را فراموش کرده ایم، ما یادمان رفته که «جگر گوشه ابریم و پسرخوانده کوه»، ما یادمان رفته که پشتوانه تاریخیمان محکم است و زیبا.

این روزها همه فکر می کنند برهنگی تمدن است و فرهنگ! اگر اینطور است پس حیوانات متمدن ترین قشر جامعه هستند. این روزها همه خواهر و برادرند، فقط نام انسان را یدک می کشند. این روزها کسی زیر یک سقف زندگی نمی کند. همه توی خیابان مثل سگ ولگرد صبح تا شب بدون دلیل راه می روند و دستشان را دور کمر و گردن هم می اندازند و افتخار می کنند. این روزهای خاکستری شیمیایی است. این روزها همه دخترها مِرسی را غلیظ تلفظ می کنند، ولی آدامس خارجی نوشخار می کنند. پالن های کوتاه می پوشند و کلاه حصیری، و فکر می کنند سیندرلا شده اند.، ولی نمی دانند و نخواهند فهمید که «اولئک کالانعام بل هم اضلّ» هستند. این روزها اعضای خانواده همدیگر را خوب نمی شناسند و اگر غریبه ای بینشان بیاید متوجه نمی شوند که آیا از اعضای خانواده است یا نه؟! این روزها در تهران هوا پس است، بعضی ناموسشان را به مزایده گذاشته اند؛ این روزها بی آبرویی آبرو و بی حیایی با حیایی تلقی می شود. این روزها مردم حیا را قی کرده اند و غیرت را افطار نموده اند. این روزها انگل ها و ویروس ها کاملاً با تفاهم کنار هم زندگی می کنند. پارتی ها، مجالس کنسرت موسیقی پاپ و کذا و کذا ... استخر و سونا و جکوزی ها پر شده از متدن ها و با کلاس ها ! این روزها دختربچه ها و پسربچه ها به جای اینکه دست پدر و مادرشان را بگیرند دست سگ و میمون خانگی را می گیرند و بغلشان می کنند. مادرها و پدرها هم بوسیدن بچه ایشان را بهداشتی نمی دانند ولی روزها هزار بار لب سگ ها و میمون ها و ... را می بوسند و شب ها با هم به رختخواب می روند تا ثابت کنند حیوانات حقوقشان رعایت می شود. 

اما مساجد و حسینیه ها و تکیه ها و جلسات تلاوت قرآن و رفتن به مسجد مقدس جمکران و اماکن زیارتی و مشاهد ائمه (ع) و سفر به مناطق جنگی جنوب و غرب پر شده از متحجرها و عقب مانده ها و بی کلاس ها و دِمُدِها !!!

دهلاویه یادگار حماسه مردانی است که مردانی کرده اند.

دهلاویه ایستگاه سوارشدن به خانه خداست و رفتن به افلاک.

دهلاویه یعنی یک جهان راز و نیاز.

وقتی پا برهنه بر خاک قدم می گذاری حس عجیبی به انسان دست می دهد. خاک لای انگشتانت قدم می زند و بالا می رود. دلت می خواهد همه چیز را بو کنی و به چمران برسی.  

دهلاویه یعنی سرزمین لاله های سرخ و شقایق های پرپر.

دهلاویه سند مظلومی ملتی آزاده و سربلند است. هنوز بوی باروت در هوا موج می زند، هنوز صدای کریه می وزد و باد مرثیه می خواند. هنوز چمران را می شود دید. صدای ضجه زمین گوش آسمان را پر کرده است. این قوم و قبیله از کربلا ارث برده اند که باید سوخت که باید شهید شد و شهید داد، باید ماند و دید «پرپر شدن کبوترها را».

دهلاویه هنوز مثل سال های نبرد نگران حادثه است، حادثه ای بزرگ، شاید منتظر چمران است؟ یا ... نمی دانم او به دور دست خیره شده و افق را نظاره گر است.

شب چادر سیاهش را روی دشت پهن می کند و دهلاویه مناجات چمران را زمزمه می کند. 

دیگر صدای تیرو ترکش نمی وزد.

دو دسته اشک سینه زنان از گونه هایم سرازیر می شوند، می غلتند و می افتند روی خاک و من زیر لب می گویم:



بـرو در ایـن بیـابـان جستجـو کـن

ز هـر خـاکـی کفـی بـردار و بـو کـن

ز هر خاکی که بوی عشـق برخاست

یقیـن کن تربت لیلـی همـانجاسـت

 

سرزمین گمنامی (پاسگاه زید)

 

در سمت راست هشتاد کیلومتری جادة اهواز ـ خرمشهر، تابلویی رنگ و رو رفته و زنگ‌زده جلب توجه می‌کند که روی آن نوشته: «یادمان شهدای گمنام عملیات رمضان، جادة شهید شاه‌حسینی.» در نزدیکی این یادمان، پاسگاهی قرار دارد که «زید» نام دارد.

زید، پاسگاهی است مرزی در حد فاصل منطقة کوشک و شلمچه؛ یکی از مسیرهای تهاجم بعثی‌ها در ابتدای جنگ به خاک میهن عزیزمان. به‌واسطه جادة بین‌المللی‌ای که تا قبل از انقلاب در کنار این پاسگاه وجود داشت، تهاجم از این مسیر به سادگی صورت گرفت و نیروهای عراقی، خود را به سه راه حسینیه رساندند و به طرف خرمشهر هجوم آوردند.

پاسگاه زید با دلاوری‌های رزمندگان در عملیات رمضان آزاد شد؛ عملیاتی در ماه رمضان، در تیرماه 1361. بچه‌ها از زید گذشته بودند، اما موانع صعب‌العبور و ترفندهای جدید دشمن سبب شد مواضع ما در خاک دشمن تثبیت نشود و آخرین خط دفاعی در همین پاسگاه شکل بگیرد؛ پاسگاهی که شهدای آن غالباً تشنه بودند و خیلی از آنها در موانع و خاکریزهای مثلثی جا ماندند. با این حال که نتوانستیم مواضع خود را در خاک عراق تثبیت کنیم، اما رزمنده‌ها، چه سوار موتور و چه پیاده آن‌قدر تانک زدند، که عملیات رمضان معروف به شکار تانک شد.

در این عملیات بچه‌های لشکر 41 ثارالله در سه محور از همین نقطه به عراقی‌ها حمله کردند. در یکی از محورها خط دشمن را شکسته و از آن عبور می‌کنند. در محور میانی، جنگ سختی در می‌گیرد و نیروهای ایرانی و عراقی در جنگی تن به تن درگیر می‌شوند. در محور سوم، بچه‌ها در میدان مین گرفتار می‌آیند و نمی‌توانند به خط دشمن برسند و تعدادی از بچه‌ها اسیر می‌شوند و تعدادی نیز از همین نقطه پر می‌کشند به سوی خدا.

بار دیگر سال 62 پاسگاه زید، یکی از محورهای حمله به دشمن در عملیات خیبر بود که این بار هم از این محور موفق به کسب نتیجه نشدیم. از آن زمان به بعد پاسگاه زید خط پدافندی شد و دیگر حرکت قابل توجهی تا پایان جنگ در آن صورت نگرفت. عراق باز هم از همین منطقه به ما حمله کرد.

حالا از تابلو و جادة خاکی آن، می‌توانی بفهمی که در این جاده سال‌های سال است، رفت و آمد چندانی صورت نگرفته و مهمان چندانی نداشته است. برای رسیدن به یادمان، باید دژبانی را بعد از هزار قسم و آیه و ارائة حکم و کارت، راضی کنی و سیزده کیلومتر جادة خاکی و دست‌انداز را رد ‌کنی.

وسط بیابان بی آب و علف، تیرآهن‌ها و آجرهای روی هم انباشته، حاکی از آن است که شاید در آینده‌ای نمی‌دانم دور یا نزدیک، قصد دارند اینجا بنایی بر پا کنند. قدم بر روی زمین‌های تفتیده و شوره‌زار آنجا می‌گذاری و پیش می‌روی. بغض، نه گلوی تو را که تمام وجودت را چنگ می‌زند. در حالی که اشک در چشمانت حلقه زده است با غربت شهیدان همراه می‌شوی. آه خداوندا! اینجا کجاست، سرزمین گمنام‌تر از گمنامی؟!

همین سال‌های نه‌چندان دور، در جریان تفحص، پیکر شهیدانی کشف شد، که سال‌ها با این خاکی که تو در آن قدم می‌زنی هم‌آغوش بوده‌اند.

دوازده پاره‌سنگ را می‌بینی که روی تکه‌های سیمانی به عنوان نماد قبر نصب شده‌اند. دنبال عبارتی می‌گردی که روی آن نوشته شده باشد: «شهید گمنام فرزند روح‌الله»، اما نه ... و حتما بقیع را به یاد می‌آوری و غربت غمبار چهار مزارش را!

پادگان حمید

 اين پادگان در 39 كيلومتري جاده اهواز خرمشهر واقع شده. اين پايگاه قبل از انقلاب تاسيس شده است. علت نام گذاري اين اسم  براي پادگان اين است كه زمين اين پادگان  متعلق به شخصي عرب به نام حميد بوده است.

 در حال حاضر اين پادگان ميزبان گردان سواره نظام لشكر 92 زرهي خوزستان است. اين پادگان در سال 59 توسط لشكر خون خوار و ددمنش 5 مكانيزه عراق كه از محور كوشك – پادگان حميد – اهواز وارد شد تخريب و به تصرف بعثي هاي مزدور و وحشي در امد. اين پادگان به مدت 19 ماه در اشغال بغثي ها بود كه در سال 61 و در طي عمليات غرور افرين بيت المقدس توط سربازان دلير سپاه اسلام ازاد شد كه بايد اضافه كنم اثار تخريب و تجاوز هنوز هم در اين پادگان غريب و مظلوم به چشم مي خورد.

شلمچه

شلمچه خلاصه عشق است و قطعه ای از بهشت ، شلمچه ، آینه ایست که تمام جبهه با خاکهای سرخش در آن می درخشد. و دریچه آسمانی است که از آن بوی رشادت و عطر دلنواز شهادت میوزد.

شلمچه تندیس زیبای عشق است که در میدان ایثار قد کشیده است . شلمچه شهر شهود و شهادت است . شلمچه مثنوی بلندایثار است و فرودگاه عشق و عروجگاه دل . صحرای خشکی که دریای مواج خون و اشکهای عاشقانه در تربت پاکش دارد با قلب خونینی که هنوز زیبا و دلنواز می تپد و خون غیرت و مردانگی را در رگهای این دیار می دواند و حدیث بلند حیات با عزت را زمزمه می کند. زمین خاکی شلمچه ، زیباتر از آبی آسمان است چرا که شلمچه قتلگاه مرغان عاشقی است که برای وصال بی قرار بودند و از کوچه پس کوچه های منیت و مادیت رهیده و به شهر دلگشای معنویت و شهادت دل بستند.

آری ! شلمچه شاهنامه بلند شهادت است ، دیوان عاشقی است ، شعرهای سرخ ، با واژه های خون ، به وزن عشق و قافیه هایی از جنس قلب پاره پاره عاشقی و در قالب غزل عشق و مثنوی بلند شهادت » ، دیوانی که شکسته دلان عارف با قلم استخوان و مرکب خون و با خط شکسته عروج نوشتند و این صفحه طلایی تاریخ ایران اسلامی را با خون دل تهذیب شده شان تذهیب کردند. آری ! شلمچه کتاب است ، خواندنی ترین کتاب حماسه . شلمچه آسمان است سرشار از ستاره های سرخ .شلمچه بهار است لبریز از گلهای محمدی ،شلمچه دریاست ، مواج از موجهای عاشقی .

شلمچه بازار است ، بازار عشقبازی و جانبازی ، شلمچه تابلو است تابلوی حماسه و عرفان که بر تارک تاریخ ایران اسلامی می درخشد. جایگاه اهل زیارت است نه اهل زر ، زیارتگاه دلدادگانی که خود زائرانی بودند که در نیمه راه سفر عاشقی پرپر شدند و به مولای عشق پیوستند و زیباترین حدیث بندگی را با بندبند وجودشان و با قطره قطره خونشان نوشتند. یعقوبهای بی قراری که برای رسیدن به یوسف زیبای شهادت بی قراری می کردند و زلیخای دنیای نتوانست آنها را مفتون خویش کند. آنان که هنوز از دشمن نفس خویش رها نشده اند و دلشان در تصرف شیطان است چگونه می توانند قدر مجاهدانی را بدانند که در کوله پشتی دلشان جز عشق و ایثار نبود.

آنان باید بدانند که شلمچه و شهیدانش و شاهدان و شائقان و مشتاقانش خورشید بی غروبند ، چرا که عاشورا و عاشورائیان آفتاب آسمان عشقند که هیچ ابر آلوده و تاریک یزیدی نمی تواند جلوی تابش آنها را بگیرد.

 

دژبانی شهادت (دارخوین)

 

مگر می‌شود حرف از دفاع مقدس و شروع جنگ به میان آورد و نامی از شهرک دارخوین و حماسة خط شیر و نقطه دفع تجاوز و آغاز «عملیات فرماندهی کل قوا» نبرد. در جاده اهواز ـ آبادان که حرکت کنی 45 کیلومتر مانده به آبادان، یک شهرک مسکونی می‌بینی که متعلق به سازمان انرژی اتمی بود که به شهرک دارخوین شهرت یافت. این شهرک روزگار آغازین جنگ خط مقدم حماسه بود، اما پس از عقب راندن عراقی‌ها و به برکت خون‌های جاری شده بر زمین، شهرک به مکانی مقدس برای رزمندگان اعزامی از اصفهان تبدیل شد.

دارخوین چه شب‌هایی که شاهد سوز دعا و مناجات شهید ردانی‌پور بود و می‌توانی گوش بسپاری به طنین دلنواز عاشوراهایی که می‌خواند؛ سخن از کسی که بر شهرک دارخوین و ساکنان اهل دلش فرماندهی می‌کرد و آوازة رشادتش در تاریخ دفاع مقدس جاودانه خواهد ماند.

شهرک دارخوین به یاد دارد صدای مناجات صبحگاهی فرزندان باصفای خمینی در مسجد چهارده معصوم(ع) را که نماز شب را با زیارت عاشورا پیوند زده بودند و پس از نماز، با دعای عهد با امام زمان خویش میثاق می‌بستند و به سوی جبهه‌ها می‌شتافتند.

شهرک دارخوین نه تنها قدمگاه هزاران شهید بلکه قدمگاه بسیاری گم کرده راه‌های است که با چراغ هدایت قدم به خاک مصفای شهرک نهادند و از آنجا خود مشعل فروزان هدایت نسل‌های آینده شدند.

دارخوین تنها خط آغاز دفاع مقدس، ایستگاه و استراحتگاه رزمندگان قبل و بعد از هر عملیات نیست؛ بلکه زخم‌خوردة هواپیماهای ارتش بعثی و قتلگاه پاکان این امت نیز هست. ساختمان‌های ویران شده بهترین گواه بر آبیاری این شهرک به خون عزیزان است.

شهرک دارخوین یکی از دردناک‌ترین صحنه‌های جنگ را به خود دیده است. دار خوین به یاد می‌آورد، آن روزی را که پدر و مادران بچه‌های رزمنده به دیدار فرزندشان آمده بودند و در آغوش فرزندان خود زیر بمباران هواپیماهای عراقی به معراج رفتند و کربلایی دیگر برپا کردند.

از صفحه ذهن شهرک دارخوین به ستون ایستادن رزمندگان و بازدید فرماندهانی همچون موحد، قوچانی، عرب و... از آنان و دویدن بچه‌های جنگ با شعارها و رجزهای زیبا هرگز محو نخواهد شد.

دژبانی شهرک دارخوین به یاد دارد دژبان‌هایی چون عبدالمجید ناجی را، که عاشق پرواز بودند. قرار شد که بچه‌ها در عملیات والفجر هشت شرکت کنند، گفتند: برادرش شهید شده و خانواده‌اش دیگر تحمل داغ او را ندارند. باید او را راضی کرد تا به عملیات نیاید. خیلی سخت می‌شد کسی او را راضی کند. وقتی به او گفتند صلاح نیست به عملیات بیایی و او علتش را فهمید، خیلی راحت قبول کرد؛ به گونه‌ای که خیلی‌ها فکر کردند او از خدا خواسته بود تا به عملیات نیاید. اما جمله‌ای گفت که تا صبح عملیات هیچ کس معنایش را نفهمید. او به بچه‌ها گفت: فکر کرده‌اید می‌توانید جلوی خدا بایستید. رفت واحد دژبانی و ما رفتیم عملیات. صبح عملیات و درست زمانی که گردان هنوز وارد عمل نشده بود و هیچ کدام از بچه‌ها به خیل شهدا نپیوسته بودند، خبر رسید شهرک دارخوین بمباران شده و دژبان شهرک، عبدالمجید ناجی به شهادت رسیده است.


اروند کنار

سلام بر اروند كنار سلام بر آنجايي كه رزمندگان اسلام را سيراب شربت شهادت كرد سلام بر ارونديان سلام بر دلاوران والفجر هشتمين والفجر و سلام بر غواصان آسمان.

اما اروند، جایی بود که با بقیه مناطق یه فرق داشت! اروند بوی ابوالفضل می داد، بوی ساقی، بوی علمدار...

نخل هایش هم با بقیه جاها فرق داشت، نخل های اروند همه سر سپرده به عشق بودند...همه مثل قامت شهیدان بی سر بودند و بعضی هم بی سر و بی پا بودند! و با زبان بی زبانی می گفتند:در راه عشق بی سر و پا باید رفت.