معلمی که در حمله منافقین به مدرسه شهید شد

http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1392/07/08/13920708000162_PhotoA.jpg

خانم زمانی سراسیمه به سکینه نزدیک شد و گفت: دیدی سکینه جان؛ از صبح دلم شور می‌زد؛ رفتم در مدرسه رو ببندم یهو دیدم یک زن و مرد مسلح با لباس‌های خونی از یک پیکان پیاده شدند.
سایت بسیج فرهنگیان نوشت: معلم شهید سکینه بیگم نیک نژاد  در سال1325 در خانواده ای تحصیلکرده و متدین در خطه «بهبهان» از توابع استان خوزستان پا به عرصه وجود نهاد.
 
پدرش مردی فهیم و تحصیلکرده بود و با پیمانکاری پروژه های متعدد در شهرهای مختلف سعی می کرد امکان ادامه تحصیل را برای سکینه و شش خواهر و برادر بعدیش را فراهم کند.
 
حمایت های پدر و استعداد و پشتکار مثال زدنی سکینه باعث شد تا بلافاصله پس از اخذ دیپلم وارد دانشسرای معلم بهبهان شود؛ اما دو سال تحصیل در این دانشسرا و مدت کوتاهی تدریس در دبستان نیز از عطش آموختنش نکاست و همراهی مادر او را رهسپار بروجرد کرد تا با وجود سختی پیمودن 16 ساعت راه، مدرک کارشناسیش را در مدت کوتاهی در رشته تربیت بدنی کسب کند.
 
درسش تازه تمام شده بود که محمدتقی به خواستگاریش آمد. محمدتقی کاسبی اهل تهران بود و برای دیدن دوستش به بهبهان آمده بود اما پس از آشنایی با خانواده نیک نژاد و دیدن حجاب و نجابت سکینه یک دل نه صد دل عاشق شده بود ؛ با وساطت خانواده ها در مدت کوتاهی مراسمی ساده برگزار کردند و به تهران آمدند.
 
در محله تهران نو آپارتمانی کوچک تهیه کردند و محمدرضا با تولدش برای اولین بار طعم شیرین پدر مادر شدن را به سکینه و محمدتقی چشاند؛  بعد هم حمیدرضا و پژمان با آمدنشان این خاطره شیرین را برایشان تجدید کردند.
 
پس از چندی احساس وظیفه سکینه را برآن داشت تا به یکی از نقاط مرزی محروم رفته و زکات علمش را به کودکان محروم مهرانی – شهری در استان ایلام- بپردازد تا جایی که دوشادوش شوهرش برای دختر دانش آموز مهرانی که با پدر نابینایش زندگی می کردند، خانه ساخت. زندگی در مهران شیرین بود اما کسادی کار و بار محمد تقی و گرمازدگی های مکرر پسرها، در تابستان مهران، آنان را به بازگشت ناچار کرد.
 
پس از به بازگشت تهران و فروش آپارتمانشان، خانه ای در مهرویلای کرج خریدند این اتفاقات با پیدایش موج بیداری اسلامی در ایران همزمان بود و سکینه هم که شور و شعور وصف ناشدنی اش او را شیفته امام(ره) و انقلاب اسلامی کرده بود؛ با تبلیغ در خانواده و مدرسه به یاری نایب امام زمانش شتافت؛ پس از به ثمر رسیدن نهال انقلاب اسلامی و بازگشایی مدارس به سنگر تعلیم بازگشت و معاونت مدرسه راهنمایی ترکمان را به عهده گرفت؛در کنارش تعلم را هم رها نکرد و در مقطع کارشناسی ارشد مشغول به تحصیل شد.
 
با شروع جنگ تحمیلی، در مدرسه به جمع آوری کمک های مردمی می پرداخت و سعی می کرد همزمان دانش آموزان را با آرمانها و ارزشهای انقلاب آشنا سازد؛ تلاش سکینه به قدری به ثمر نشسته بود که برخی دانش آموزان او را مادر صدا می زدند.
 
 
 
یازدهم بهمن ماه 1360
 
سکینه تند تند ظرف ها را می شست تا وقتی  محمد تقی می آید خانه، همه چیز مرتب باشد. آن روز ناهار قرمه سبزی پخته بود. شیفت کاریش بعد از ظهر بود و می خواست زودتر به مدرسه برود تا به نماز جماعت برسد.
 
محمدتقی سلامی کرد و به آشپزخانه وارد شد، محمدرضا و حمیدرضا کلاس اول و دوم دبستان بودند و هنوز به خانه نیامده بودند، پژمان، پنج ساله بود که تا ظهر پیش سکینه بود. تا پدرش را دید، پرید بغل او.
 
محمد تقی با دیدن سکینه گفت: چی شده خانومی شال و کلاه کردی؟ نمی خوای با من نهار خوری؟ سکینه لبخندی زد و گفت: دیرم شده امروز می خوام به نماز جماعت مدرسه برسم. باید برم وقت نمی کنم نهارو کامل بخورم. بعد از قابلمه خورشت، یک ملاقه توی ظرف ریخت و جلوی محمد تقی گذاشت، بشقاب برنج را هم پر کرد و خودش یک لقمه خورد. لبخندی زد و گفت: اینم به خاطر دل شما و به سوی مدرسه به راه افتاد.
 
برف شدیدی می بارید، چادرش را جلوی صورتش گرفته بود تا سوز سرما را بگیرد. می خواست زودتر به مدرسه برسد تا لیلا و زهرا را کمتر منتظر بگذارد. لیلا ناراحتی قلبی داشت و زهرا یک سال بود مادرش را از دست داده بود، تلاش های سکینه در روحیه دادن به آنها و سوق دادنشان به سوی معنویات باعث شده آنها از بچه های فعال مدرسه شده و از افسردگی بیرون بیایند برای همین او را خیلی دوست داشتند و مادر صدایش می کردند.
 
از در بزرگ آهنی مدرسه رفت تو. دخترها در حیاط نبودند. خانم رسولی به خاطر برف و سرما آنها را برده بود داخل. خانم زمانی از دور داد زد: خانم نیک نژاد، اومدین؟ می گن رادیو اعلام کرده یه گروه از منافقین با یه پیکان از تهران اومدن کرج. نکنه بیان مهرویلا همینطور حرف می زد و نزدیک می شد. سکینه چادرش را درآورد، وارد سالن شد و گفت: خانم زمانی. هیس! از شما بعیده. بچه ها رو می ترسونین. بریم که به نماز جماعت برسیم.
 
بچه ها در نمازخانه جمع شده بودند، سلام احوالپرسی سکینه و بچه ها که تمام شد زهرا و لیلا جلو آمدند و گفتند:خانوم اذان بگیم؟ ساعتش را نگاه کرد و گفت: آره بچه ها شروع به اذان گفتن کردند که بعد از الله اکبر دوم صدای جیغی از حیاط بلند شد. همه به بیرون رفتند تا ببینند چه خبر شده. خانم زمانی سراسیمه به سکینه نزدیک شد و گفت: دیدی سکینه جان. از صبح دلم شور می زد. رفتم در مدرسه رو ببندم یهو دیدم یه زن و  مرد مسلح با لباسای خونی از یه پیکان پیاده شدن. اونایی رو هم که تو ماشین بودن کشته بودن. اومدن سمت مدرسه که من جیغ کشیدم و فرار کردم. وقت نکردم درو ببندم، حالا چی کار کنیم؟ سکینه گفت: اگه همه تو نمازخونه بمونن هیچی نمی شه . پاسدارا حتما میآن و دستگیرشون می کنن. حرفش تمام نشده بود که صدای انفجار مهیبی از سمت حیاط مدرسه به گوش رسید. سکینه از لای در بیرون را نگاه کرد و شروع به دعا خواندن کرد که کسی آسیب ندیده باشد.
 
زهرا از توی نمازخانه بچه ها را کنار زد و در حالیکه به سمت سکینه می آمد با صدایی لرزان گفت: خانوم، خانوم لیلا حالش بد شده. خانوم معلم که نگران ناراحتی قلبی لیلا بود، با دیدن خشکی دهانش، از یکی از بچه ها لیوانی گرفت و به سوی آبدارخانه رفت. خانم زمانی داد زد: کجا؟ خطرناکه! اما سکینه به راهش ادامه داد. زهرا نگران از لای در نگاه می کرد. یکمرتبه صدای تیراندازی به گوش رسید. سکینه غرق در خون به زمین افتاد. زهرا شیون کنان به سوی سکینه می دوید و می گفت: منافقای لعنتی، مادرمو زدن، مادر، مادر جان
 
 
 
12اسفند 1360
 
مراسم تشییع باشکوهی با حضور معلمان، دانش آموزان از جلوی مدرسه برگزار شد. مسئولین بنیاد شهید تهران خانواده شهید سکینه نیک نژاد را راضی کردند که او را در قطعه بیست و چهار بهشت زهرا به خاک بسپرند.
 
 
 
بر روی سنگ مزار این معلم شهید چنین نوشته شده:
 
ای مادر خانه و معلم مدرسه ام
 
چه کسی گفت بالاتر از سیاهی رنگی نیست؟
 
پس چگونه بود که تخته سیاه کلاس از خون لاله گونت رنگ باخت.
 
هنگامی که باقلبی سرشار از مهر و عطوفت مادرانه ات به ما ،خدا و عشق را می آموختی.
 
مادر عزیز فراموش نخواهی شد،
 
همانگونه که خون گرم و پیام آورت از تخته سیاه کلاس پاک نخواهد شد
 
و یادت از خانه غمگین ما که  همیشه در انتظار توست.

شهید مهدی رجب بیگی

سال 1336 شهر دامغان شاهد ولادت كودكي بود كه «مهدي» نام گرفت تا هدايتگر خيل عظيمي از جوانان و نوجوانان اين سرزمين باشد. ديري نپاييد كه خانواده عزم تهران كرده و در محله جنوب شهر، زندگي پرمعنويتي را آغاز نمودند. هرچه از دوران تحصيل اش مي گذشت نبوغ و استعداد فوق العاده او بيش از پيش خودنمايي مي كرد. گذشت لحظات، فرصت هايي طلايي بود تا او كتاب هاي بيشتري را مطالعه كرده و مشتري ثابت كتابخانه محله و مدرسه گردد تا جايي كه قبل از پايان مقطع دبيرستان، كتب مذهبي بسياري را خوانده بود.

حسن خلق مهدي، او را چهره اي محبوب و مورد احترام در ميان اقوام و آشنايان نموده و تواضع و فروتني اش زبانزد خاص و عام بود. از دوران كودكي كمك به اقشار محروم و مستضعف را آغاز كرد و حتي در دوران دانشجويي اش نيز معلمي و تدريس خصوصي را از خانه هاي بالاي شهر با پول هاي هنگفت رها نمود و پس از پيگيري هاي مكرر، آرزوي  ديرينه اش كه معلمي در مدارس جنوب شهر بود تحقق يافت. ديري نپاييد كه دانش آموزان از هر طيف و سليقه سياسي و عقيدتي، شيفته مرام و مسلك آن بنده پاك الهي گرديدند و از دامن آلوده گروهك هاي منافق و منحرف رسته و به جبهه خط امامي ها پيوستند. بنده اي كه تا پاسي از شب به تجهد و رازونياز با معبود خويش مشغول بوده و بسياري از روزها را نيز روزه مي داشت.

سال 1354 و قبولي مهدي در رشته مهندسي راه و ساختمان نقطه عطفي گرديد در جنبش دانشجويي دانشكده فني دانشگاه تهران؛ و شور و نشاط توأم با تدبير و شجاعت مهدي، بسياري از دانشجويان را حركتي اسلامي بخشيد بويژه آنكه به انتخاب دانشجويان، او نماينده كلاس گرديده و در كنار مسئوليت هايي همچون اداره كتابخانه اسلامي دانشكده و عضويت در شوراي مركزي دانشجويان، شاگرد ممتاز دانشكده بود. فعاليت هاي صنفي - سياسي اش، وابستگان رژيم منحوس پهلوي را به زحمت انداخته و همواره تحت تعقيب ساواك بود. بويژه آنكه در دوراني كه خواندن نماز از سوي رژيم، فعاليت سياسي محسوب مي شد خيلي اوقات مهدي، پيش نماز مسجد دانشگاه بود. ابتكار او در برگزاري برنامه هاي كوهنوردي براي جدايي كامل جوانان از گروهک منافقين و انسجام آنها در فعاليت هاي مذهبي به ثمر نشست و اينگونه تظاهرات ها و راهپيمايي هاي گوناگوني را سازماندهي و اجرا كرد كه در دوران انقلاب با پخش فيلم و اسلايد و ديگر كارهاي تبليغي در ميان راهپيمايان بويژه روشنگري در مساجد تهران به اوج خود رسيد تا جايي كه پس از بازگشايي مجدد دانشگاه ها، «سازمان دانشجويان مسلمان دانشكده فني» را بوجود آورده و مهدي مسئول انتشار نشريه دانش آموزي «هجرت» گرديد.

آنچه هر قلم راني را از توصيف زندگاني پر فراز و نشيب مهدي عاجز مي نمايد روح متعالي، شخصيت منحصر به فرد و چند بعدي اوست كه شايسته دانستيم رشحه اي از حيات معنوي اش را اينگونه بازروايي نماييم.

 1) معلمي دلسوز: رفتار جذاب و حضور مستمر مهدي در ميان دانش آموزان، موجب حيرت و شگفتي تمامي مسئولان و معلمان مدارس بود كه توانسته بود درس رياضي را با  آموزه هاي ديني ممزوج نمايد، و اينگونه بود كه بیش از هزار نفر از دختران و پسران شاگردش، اشك فراق در شهادت آن شمع ابدي ريختند.

 2) دانشجويي فعال و مبارز: از طراحان و فعالان اصلي در برگزاري تجمعات دانشجويي و مردمي بوده و محور اصلي ساختن شعار و نيز فريادگر شعارها از حنجر انقلابي خویش بود.
نقش روشن مهدي در تسخير لانه جاسوسي آمريكا، نام او را نيز در زمره «فاتحان لانه» ثبت نمود و «نماينده دانشجويان پيرو خط امام(ره)» و «مسئول برگزاري گردهمايي جنبش هاي آزادي بخش جهان» در تهران گرديد.
بسياري از اطلاعيه ها و بيانيه هاي جنبش دانشجويي را مي نوشت و گاه با كلام قرّاء خويش در اجتماعات مردمي بويژه نماز جمعه تهران قرائت مي نمود. مهدي در مقابل دشمنان، سرسخت و در مواجهه با دوستان بسيار مهربان بود. هيچيك از گروه هاي منحرف، حريف مباحثه و مناظره با او نبودند و در مقابل تمام نحله هاي فكري، پيروزمندانه غالب مي گرديد.

 3) روزنامه نگاري بصير: پيرامون تمام وقايع و اتفاقات روز قلمراني مي كرد و از      تحليل هاي عميق سياسي تا  مقالات طنز و فكاهي را بسيار بليغ و فصيح مي نگاشت و در روزنامه ها و نشريات چاپ مي نمود. در تمامي حوزه هاي بين المللي و داخلي مواضعي صريح و شفاف اتخاذ كرده و فرمانده پیروز جنگ نرم در مقابله با امپرياليسم، ليبراليسم و پياده نظام استكبار و صهيونيسم در داخل كشورمان بويژه روشنگري نسبت به جنايات فرقه منحرف منافقين بود و سدي آهنين در برابر سلطه فرهنگي و سياسي استكبار جهاني بوده و هيچ امتيازي را براي جريانات روشنفكري قائل نبود و در اين راه، جز چند ساعتي در شبانه روز استراحت نمي كرد. مقالات و تحليل هاي اين شهيد بزرگوار با نام مستعار «م . فني» به چاپ مي رسيد و براي همگان معما شده بود كه «م . فني» با اين نوشته هاي تند و تيز چه كسي است؟!
 4) جهادگري عاشق و خستگي ناپذير: مهدي از همان دوران ابتدايي كمك به محرومين را آغاز كرد، آنجا كه مستخدم مدرسه شان توان كارنداشته و او كه دانش آموز ابتدايي بود صبح ها زودتر به مدرسه رفته و ظهرها هم ديرتر مي آمد تا مدرسه را تميز كند.
وقتي بحث ساماندهي مناطق مختلف جهادسازندگي مطرح شد، يكي از حساس ترين بخش ها «امور استانها» بود كه بايستي در هر استاني، شورا و تشكيلاتي را براي جهاد ايجاد مي كرد و به همين خاطر، زحمات زيادي داشت كه مهدي مسئول يكي از پنج قسمت اين مجموعه بوده و كارهاي آن مناطق را پيگيري مي كرد.
شهيد رجب بيگي نشريه داخلي جهاد را شامل اخبار محرمانه و تحليل هاي سياسي براي بصيرت بخشي كليه اعضاي شاغل و افتخاري جهاد، منتشر مي نمود كه نهايتاً منجر به تشكيل دفتر سياسي جهاد گرديده و مهدي عضو شوراي چهار نفره اين دفتر و مدتي نيز مسئول دفتر سياسي بود.
5) شاعري دلسوخته: مهدي ده ها شعر و نوحه و سرود انقلابي از خود به يادگار گذاشته كه در آخرين سروده اش (چند روز قبل از شهادت) خبر از شهادت خود مي دهد. گويا قبل از سرودن اين غزل، تفألي به قرآن كريم زده و مژده وصال را از حضرت دوست جلت عظمته هديه گرفته است.
سرودهاي او به مناسبت تسخير لانه جاسوسي و تشكيل گروه سرود از دانشجويان پيرو خط امام(ره) خود نيز حكايتي مفصل دارد كه مهدي و يارانش هنگام تجمع مردمي مقابل لانه، بالاي اتاق نگهباني رفته و بسياري از سرودها را نیز تك خواني مي نمود.

6) مداحي عاشق: نفس گرم مهدي در هيئات مذهبي و آواي الهي اش هنوز گوش و جان مستمعين را تشنه صوت زیبایش نموده است. هنر آن مداح شهيد، آميختن معارف كربلاي حسيني و قيام انقلاب خميني بود كه در نوحه هاي خود، مظلوميت  سيدالشهداء عليه السلام و يارانش را توأم با لعن و مرگ بر آمريكا و استكبار توأم كرده و روح سلحشوري و قيام را در مخاطبين به اوج مي رساند. زيباترين تصويري كه از مهدي عزيز به يادگار مانده مداحي ظهر عاشوراست كه در ميان خيل عظيم جمعيت در محوطه لانه جاسوسي اقامه عزا و قيام نموده است.

 بي شك، آنچه بر اين لوح سپيد جاري شد نمي تواند ويژگي هاي ممتاز و كم نظير شهيد عزيز ما را توصيف نمايد مگر آنكه خوانندگان محترم، نوشته هاي مهدي را به دقت مطالعه نمايند تا به شخصيت چند بعدي آن جوان 24 ساله پي ببرند.

 و اما شهادت:

با توجه به دستگيري برخي از سران منافقين در شهريور ماه 1360، قرار بود آن فرقه ضاله، سوم مهرماه غائله اي به پا كنند كه به دلايلي تجمعات آنها شكل نگرفت و در پنجم مهرماه    آشوب هاي خياباني شان را در بسياري از خيابان هاي محوري تهران به راه انداختند و بخش هايي از شهر را مختل نمودند. شهيد رجب بيگي با مشاهده شلوغي هاي غيرطبيعي خيابان كه از ساختمان جهاد در خيابان قدس شاهد آن بود، عزم خانه نموده و سلاح كمري خود را برداشت تا عازم مبارزه گردد. مهدي قيام و جهاد را تنها در حوزه فرهنگ و هنر نمي دانست بلكه مجاهدي بود كه در لبيك به نداي وليّ زمان، مقابل گلوله هاي خصم هم مي ايستاد و در كارزار مبارزه مسلحانه نيز حضوري فعال داشت.

از آنجايي كه سران منافقين نيز همچون فعالان مذهبي آن دوران، غالباً از دانشجويان بودند و مهدي نيز بارها و بارها در نشريات مختلف عليه منافقين، مطالب و تحليل هاي متقني نوشته بود، در مسير برگشت شناسايي مي شود و توسط منافقين كوردل  به درجه رفيع شهادت نايل مي گردد و در بهشت حضرت زهراعلیها السلام (قطعه 24 رديف 97 شماره 4) حيات طيبه اخروي خود را آغاز مي نمايد تا مزار پاكش در دنياي ما جا ماندگان، زيارتگاه شاگردان و همرزمانش گردد.

شهدای ترور

شهید رضا شكرابي

تاريخ تولد : 1339/08/09


تاريخ شهادت : 1360/10/20


محل ترور : خيابان سهروردي تهران


كشور : ايران


شهر : تهران


گروه تروركننده : سازمان مجاهدين خلق

 

شهيد پروين اسماعيلي ليما



تاريخ تولد :1341
 نام پدر :حسين
 
تاریخ شهادت : 10/7/1366
 
به دست اشرار 

 محل تولد :گيلان /- /ليما
 
طول مدت حیات :25
 محل شهادت :خاش
 
  مزار شهید :گلزارشهداي روستاي اشكورليما
 
 

کشاورز بودند و در روستاي ليما استان گيلان زندگي مي‌کردند، که خداوند در سال 1341 پروين را به آن‌ها هديه داد و او شمع جمع محفل مهربان خانواده اسماعيلي گشت.
7 ساله بود که به مدرسه رفت و تحصيلات ابتدايي را در روستا گذراند و علي‌رغم ميل باطني و استعداد ذاتي به دليل عدم وجود امکانات مالي و تحصيلي در روستا موفق به ادامه تحصيل نشد.
پروين براي اين‌که در تأمين معاش خانواده کمکي کرده باشد، با کشاورزي، قلاب‌بافي، چادر شب بافي و خياطي پدر را ياري رساند.
سال 1361 با آقاي قاسم اکبري از پاسداران کميته ازدواج کرد و خداوند دو فرزند دختر به او هديه داد. مدتي بعد او به همراه همسرش به شهر زاهدان مهاجرت کرد تا در زمان حضور همسرش در اين استان او نيز کنارش باشد. تا اين‌که آن واقعه تلخ رخ داد و او به همراه خانواده‌اش در مورخه 10/7/1366 هنگامي که به منزل خود در شهر خاش مي‌رفتند، بر اثر اصابت 14 گلوله به پيکرش توسط اشرار در سن 25 سالگي به شهادت رسيد.
پيکر او و دو فرزند 2 ساله و 11 ماهه‌اش را در روستاي اشکور ليما به خاک سپردند.

منبع:مجله عشق و آتش