ش ی م ی ا ی ی

http://asriran.com/files/fa/news/1387/12/1/106340_568.jpg


مگو که آتش خردل چقدره؟

و باروت خط اول چقدره

کسی آیا شود پیدا که گوید:

بهای این همه تاول چقدره؟

 

فدای این نفس های بریده

فدای این بدن های تکیده

چقدر این جمله را باید بگویم:

کسی مثل تو را هرگز ندیده!

 

کسی از سال های عشق پرسید

نسیمی در نفس های تو پیچید

عجب رازی شکفته در گلویت

کسی راز تو را هرگز نفهمید

 

نفس می آمد و از سوز می گفت

از آه سربی دیروز می گفت

ولی با اینکه شب خوابش نمی برد

سحر از عشق از نوروز می گفت

 

ز چشمت موج می زد مهربانی

نشانی یافتی در بی نشانی

مگو دیر است باید بار را بست

تعارف میکنی!باید بمانی

 

(عبدالحسین رحمتی)

اجي مجي تو جانباز نيستي! ‌

http://up.fbironi.ir/pic1/3/12/to_aval_sabet_kon_janbazi.jpg

پس از گذشت 25 سال از جنگ تحميلي بنياد شهيد مي‌گويد روشي ابداع کرده تا تشخيص دهد رزمندگان در جنگ مجروح شده اند يا اينکه دروغ مي‌گويند! روشي که به گفته رئيس بنياد شهيد در سکوت مطلق خبري اختراع شده است. يکي بود يکي نبود. روزي و روزگاري دشمني به شهري آزاد و‌آباد حمله کرد.

پير و مراد شهر از جوانها و دلاوران خواست تا از شهر و ديارشان دفاع کنند و آنها همه به عشق رهبرشان و دفاع از شهرشان راهي نبرد با دشمن شدند. پايان نبرد پيروزي شهر بود و شکست دشمن، ولي تلفات جنگ بسيار زياد. عده‌اي جان خود را از دست دادند و عده‌اي اسير و گروهي هم مجروح شدند.


قرار شد از خانواده کشته‌هاي جنگ حمايت شود و به مجروحان هم رسيدگي کنند ولي قهرمانان شهر آنقدر مرام داشتند که حتي دنبال ثبت اسمشان در ليست قهرمانان نرفتند. سال‌ها گذشت و حال مجروحان جنگ بدتر و بدتر شد. وضعيت به نحوي شد که گروهي از مجروحان تصميم گرفتند براي دوا و درمان زخم‌هاي کهنه و رسيدگي به اوضاع و احوالشان سري به مراكز دولتي بزنند.


آنها بر اين باور بودند که هنوز دوران، همان دوران پيروزي است و به همان اندازه به آنها احترام مي‌گذارند. ولي وقتي وارد شدند مسوول رسيدگي به مجروحان جنگ گفت: بفرمائيد چه مي‌خواهيد؟ گفتند هيچ! ما از مجروحان جنگ هستيم. زندگي بر ما فشارآورده و مي‌خواهيم حداقل هزينه دوا و درمان و اگر هم شد براي اهل و عيالمان کاري از دستتان بر مي‌آيد انجام دهيد.

مسوولان رسيدگي به مجروحان شهر لبخندي زدند و گفتند: ما از کجا بدانم شما راست مي‌گوييد. برويد مدرک يا شاهدي بياوريد که در جنگ بوده ايد.

مجروحان از صحبت‌هاي مسوولان متعجب شده و به دنبال مدرک روانه شهر شدند. پس از ماه‌ها جست‌وجو توانستند مدارکي به دارالحکومه بدهند که ثابت مي‌کرد آنها در جنگ حضور داشتند. مسوول رسيدگي به مجروحان شهر رو به مجروحان کرد و گفت: اين مدارک ثابت مي‌کند شما در جنگ حضور داشتيد ولي ثابت نمي‌کند که مجروح شده‌ايد. پس از گفته‌هاي مرد برخي مجروحان نا‌اميد شده و به خانه بازگشتند.


برخي ديگر براي اثبات مجروحيت روانه شهر شدند و گروه اندکي هم گفتند اين کار شما نامردي است و ما از حقمان نمي‌گذريم. آري اين مجروحان همان جواناني بودند که با عشق و اميد و جوانمردي از شهر و ديارشان دفاع کرده بودند. شايد پايان قصه براي کودکان و نوجواناني که گوش مي‌دادند تلخ باشد.

به راستي کودکان چه نتيجه‌اي از اين قصه مي‌گيرند. نمي‌دانم بهتر است به قصه واقعي بپردازيم. 23 سال از جنگ تحميلي مي‌گذرد ولي هنوز رزمندگان زيادي سال‌هاست که به دنبال اثبات مجروحيت‌ها و جانبازي خودهستند. اين درحالي است که جامعه بر اين باور است که آنها تحت پوشش خدمات دولتي بوده و همانند تمام کشورها از دلاوري‌ها و رشادت‌هايشان قدرداني مي‌شود و هيچ مشکلي ندارند. در اين ميان جانبازان قطع نخاع و قطع عضو که مجروحيت‌شان مشهود است وضعيت بهتري دارند ولي جانبازاني که دچار عوارض شيميايي و اعصاب و روان هستند اثبات جانبازي شان بسيار سخت و دشوار است. آنان بايد برگه‌هاي متعددي را براي اثبات جانبازي به کميسيون‌هاي بنياد شهيد ارائه کنند.نکته قابل تامل اين است که تعدادي از جانبازان شيميايي و اعصاب و روان توسط پزشکان متخصص و مورد امين بنياد شهيد تشخيص داده مي‌شوند که علت مجروحيت‌شان استشمام گاز خردل يا موج انفجار است ولي کميسيون‌هاي پزشکي نظريه پزشک را کافي نمي‌دانند و از جانباز مدارک ديگري‌طلب مي‌کنند.

بر اساس اين گزارش مسعود زريبافان رئيس بنياد شهيد و امور ايثارگران اعلام کرده است که بنياد شهيد روشي را ابداع کرده تا بدون هيچ اشکالي تشخيص دهند فرد در جنگ مجروح شده يا خير! زريبافان از راه‌اندازي سيستم جديد و مطمئن احراز شهادت يا مجروحيت خبرداده و گفته: سيستم کارتکس در زمان رياست من انجام شد و ما هم آن رارسانه‌اي نکرديم اين است که هر کسي که در زمان جنگ به بيمارستان اعزام مي‌شد به مرکزي اطلاع مي‌دادند که شخص مورد نظر مثلا ساعت 9 آمده و به اين دليل در اين بيمارستان پذيرش شده است.

ما هم اين اطلاعات کارتکس را با کارگذاشتن چندين اپراتور و تحت نظر و دوربين‌هاي امنيتي که مبادا اپراتورها دست در پرونده‌هاببرندالکترونيکي کرديم و درحال‌حاضر بهترين مدارک ما همين‌هاهستند مهندس زريبافان گفت: در واقع اين کارتکس‌ها حاوي اطلاعاتي از قبيل نام و نام خانوادگي و تاريخ مجروحيت و نوع و چگونگي مجروحيت و بيمارستان پذيرش کننده است.

زريبافان درپاسخ به اين سوال که درحال‌حاضر تعداد قابل توجهي از ايثارگران به خاطر نقص درمدارک، پرونده‌هايشان مسدود شده گفت: هر کسي خواست براي مسدود شدن پرونده اش مراجعه کند و ما پيگيري مي‌کنيم. اگر ادعاش درست نبود دليل اشتباهش را مي‌گوئيم و اگر درست بود که اصلاح مي‌کنيم و از هيچ چيز بي تفاوت نمي‌گذريم.

و کلا” براي رد ادعاي افراد توضيح کامل مي‌دهيم تا توجيه شوند. سيستم ما از اول الکترونيکي نبوده و پرونده‌ها به صورت برگه‌هاي کاغذي بوده و الان هم بايگاني هستندو اگر کسي مدعي جانبازي باشد ما مي‌دهيم کمييسون نظر بدهد. رئيس بنياد شهيد مي‌گويد: يکي از بزرگ‌ترين کارهايي که کرده‌ايم همين جمع‌آوري کارتکس‌هاست که حاوي اطلاعات ثبت شده از رزمندگان است که مي‌توان با يک تماس تلفني و مراجعه به مخزن اطلاعات الکترونيکي به اطلاعات آن دسترسي سريع وآسان پيداکرد.

هر چند اين اقدام بنياد شهيد در سکوت مطلق رسانه‌اي حائز اهميت است ولي در اين ميان چند سوال مطرح مي‌شود. اول اينکه آيا در آن بحبوبه جنگ تمام بيمارستانها و درمانگاه‌هاي صحرايي مشخصات مجروحان را ثبت کرده اند؟ آيا اسناد به دست آمده آمار واقعي جانبازان جنگ را نشان مي‌دهد؟ اگر رزمنده‌اي در عمليات يا پاتک يا استراق سمع و تخريب مجروح، موج گرفته و شيميايي شده باشد و اصلا به بيمارستان هم مراجعه نکرد باشد تکليفش چيست؟ گفته‌هاي رئيس بنياد شهيد در حالي است که بيش از 400 هزار جانباز همچنان به دنبال اثبات جانبازي خود پله‌هاي بنياد شهيد را بالا و پايين مي‌روند.

جانبازان شيميايي ايران

قلب پر اضطراب و عاشق

روبرویش نشستم

مدام دانه های تسبیح را روی هم می انداخت

پرسیدم: چه ذکری میخوانید؟

 خیلی صلوات ، نذر دارم. باید تمامش کنم!

پرسیدم: نذرهایتان برآورده شده؟!

 آری

پرسیدم: چه نذرهایی؟:
یک لحظه که دیر می کند، برای عافیتش صلوات نذر می کنم!

"فدای قلب پر اضطراب و عاشقت"

چند خطی برای تو ...

این چند خط را فقط برای تو می نویسم. برای تو كه این روزها بد جور سینه ات خس خس می كند. برای تو و به یاد سرفه های شبانه ات كه بدجوری پَكرت كرده. نه اینكه از درد سرفه ها گله داشته باشی، كه خودم شنیدم در سجده نمازت از خدا می خواستی به خاطر آزار ناخواسته همسایه ها از گناهت بگذرد.


دروغ چرا ، اینجا می نویسم چون رویم نمی شود به خودت بگویم. اینجا می نویسم چون خجالت می كشم رک و راست با خودت حرف بزنم. راستش بدجور می ترسم از اینكه نباشی. از اینكه سایه ات روی سرم نباشد. می دانم این حال و روزت تازگی ندارد و قبل تر هم یادگاری دوران عشق بازی ات با خدا به زحمتت انداخته بود، اما این بار نمی دانم چرا بیشتر از همیشه ترسیده ام. چند روز پیش وقتی دیدم دور از چشم همه داشتی دستمال خونی ات را می شستی، تمام بدنم لرزید. پاهایم سست شد. نشد كه بایستم و تماشایت كنم. فرار كردم. رفتم تا نبینم. و شاید تا نبینی ام. نبینی كه پسرت، پسر رشیدت چطور زمین گیر شده..

راستش از یک چیزی هم خیلی می ترسم. از خودم بعد از تو.! می ترسم از اینكه راه را بدون تو گم كنم. كه نفهمم كجا باید بروم و چه باید بكنم. به خودت نگفته ام اما تمام این سال ها را، لحظه به لحظه اش را به تک جمله هایت كه مثل چراغ راهم بود مدیونم. باور كن خجالت می كشم از گفتنش اما "و الله" كه من بدون تو هیچم. هیچ ..

دیروز كه با دكترت صحبت كردم، وقتی گفت دعا كنیم، دلم هری فرو ریخت.

حاجی خیلی حرف دارم برای گفتن. بدجور احساس تنهایی می كنم. نه اینكه فكر كنی تو كلم را از دست داده باشم . نه. به همان خدایی كه خودت به من شناساندی قسم كه حتی یک لحظه هم امیدم را از دست نداده ام.


اما چه كنم كه این دل لعنتی امانم نمی دهد. دست خودم كه نیست. هركار كه می كنم، هر چقدر كه ذكر می گویم، هرچقدر كه دعا می كنم، باز دلم آرام نمی شود كه نمی شود.

حاجی آخر خودت بگو چطور تاب بیاورم وقتی كه سرفه های بی امان و ممتدت را می بینم. چطور تحمل كنم وقتی تنگی نفست را و روی زمین از درد سینه دست و پا زدنت را می بینم. بار اول نیست، درست. اما والله این بار نگاهت از همیشه غریب تر است. به خدا این بار خودت هم حال و هوای دیگری داری. این را جمعه وقتی كه ماسک اكسیژن را تنظیم می كردم فهمیدم. از لبخندی كه روی لبت بود. از نگاه مظلومی كه تا عمق وجودم را آتش زد. از تشكرت كه لحنش از هر روضه ای برایم تلخ تر و سنگین تر بود..

حاجی به خدا بدجور درمانده ام. بدجور ناتوانم. خودت بگو چه كنم. خودت دلداری ام بده. خودت با تک جمله ای قلبم را قوت بده. تو را به خون رفقایت خودت از این هول و هراس نجاتم بده.

پائولو مالدینی بر بالین جانباز ایرانی !

از قرار معلوم یکی از جانبازان جنگ تحمیلی، سال ها پس از مجروح شدن به علت وضع وخیمش به ایتالیا اعزام شده بود و در یکی از بیمارستان های شهر  رم بستری شد. از قضا چند روزی بعد از بستری شدن این جانباز جنگ تحمیلی متوجه می شود خانم پرستاری که از او مراقبت می کند نام خانوادگی اش مالدینی است. جانباز قصه ما ابتدا تصور می کند تشابه اسمی است، اما در نهایت نمی تواند جلوی کنجکاوی اش را بگیرد و از خانم پرستار می پرسد: آیا با پائولو مالدینی ستاره شهر تیم آ.ث. میلان نسبتی دارد؟ و خانم پرستار در پاسخ می گوید: پائولو برادر من است! جانباز ایرانی در حالی که بسیار خوشحال شده بود از خانم پرستار خواهش می کند که اگر ممکن است عکسی به یادگار بیاورد و خانم پرستار هم قول می دهد تا برایش تهیه کند، اما جالب ترین بخش داستان ما صبح روز بعد اتفاق می افتد.

هنگامی که جانباز هموطن ما از خواب بیدار می شود کنار تخت بیمارستان خود پائولو مالدینی بزرگ را می بیند که با یک دسته گل به انتظار بیدار شدن او نشسته است و ... باقی اش را دیگر حدس بزنید!

راستی هیچ می دانید پائولو مالدینی اسطوره میلان از شهر میلان واقع در شمال غربی ایتالیا، شهر رم واقع در مرکز کشور ایتالیا که فاصله ای حدود ششصد کیلومتری دارد آمده تا از یک جانباز جنگی ایرانی که خواستار عکس یادگاری اوست عیادت کند؟ آیا فوتبالیست ایرانی را سراغ دارید که چنین مسافتی را برای به دست آوردن دل یک جانباز، معلول، بچه یتیم، بیمار و ... بپیماید؟

جواب .... است !

شهيد بايرام علي اسكندري

تاريخ تولد :3/2/1345
 نام پدر :عزت الله
 
تاریخ شهادت : 20/1/1380
 محل تولد :اردبيل /خلخال /توشمانلو
 
طول مدت حیات :35
 محل شهادت :تهران
 
  مزار شهید :گلزار شهداي كرج (امامزاده محمد)

 
 
 

بايرام‌علي در روز سوم ارديبهشت ماه سال 1345 در روستاي توشمانلو شهرستان خلخال به دنيا آمد. روزهاي کودکي را با شادي و نشاط پشت سر گذاشت، سپس به مدرسه رفت و آموختن علم را تا اخذ مدرک ديپلم ادامه داد.
اسکندري آن‌گاه به خدمت نظام وظيفه در ارتش اعزام گشت و در روز چهاردهم مهر ماه سال 1367 در منطقه مريوان بر اثر برخورد با مين مجروح شد و هنوز بهبود پيدا نکرده بود، که بر اثر بمباران شيميايي به بستر بيماري افتاد.
وي 13 سال درد و رنج مجروحيت را تحمل کرد. در بازگشت به شهر به استخدام دادگستري درآمد و با سمت کارمند به فعاليت پرداخت.
بايرام‌علي بعد از سال‌ها صبوري در تاريخ 20/1/1380 در تهران در سن 35 سالگي بر اثر سرطان ناشي از جراحت شيميايي جان به جان آفرين تسليم کرد و در گلزار شهداي کرج امامزاده محمد (ص) به خاک سپرده شد. از او 3 فرزند به يادگار ماند.

منبع:مطالب ارسالي ازايثارگران ارتش

شهيد صادق احسان بخش (حجت‌الاسلام)

تاريخ تولد :1309 نام پدر :غلام رضا 

تاریخ شهادت : 14/3/1380
 محل تولد :گيلان /رشت /ليف شاگرد
 
طول مدت حیات :71
 محل شهادت :بيمارستان خاتم الانبياء
 
  مزار شهید : مصلي امام خميني(ره) شهر رشت
 
 

مردم روستاي ليف شاگرد از توابع استان گيلان به شوق تولد فرزند کوچک و مهربان خانواده‌ي احسان‌بخش در يکي از روزهاي سال 1309 در کنار يکديگر جمع شدند. پدر او را در سنين خردسالي به مکتب فرستاد و او پس از آموزش قرآن و ادبيات نزد شيخ عزت الله طالقاني و پايان دوره‌ي دبستان در «تولم شهر» در سال 1322 وارد حوزه‌ي علميه‌ي رشت شد. آيت‌الله احسان بخش پس از طي دوره‌ي مقدمات و سطح در اين حوزه در زير نظر اساتيدي چون امام خميني (ره)، آيت‌الله بروجردي، آيت‌الله مرتضوي، آيت‌الله لنگرودي، دروس خارج و فقه را فرا گرفت.
وي در همين سال ها موفق به اخذ مدرک کارشناسي در رشته‌ي الهيات و حقوق قضايي گشت و با تأسيس چند مدرسه در رشت شاگردان زيادي را تعليم داد. وي بارها توسط ساواک دستگير و مورد بازجويي قرار گرفت و در سال 1343 به مدت سه سال ممنوع المنبر و ممنوع الخروج از کشور گرديد.
حجت‌الاسلام احسان‌بخش بدون هيچ ترسي در جلسات سخنراني خود به افشاگري مظالم رژيم پرداخت و مردم نيز پرشور و بي‌محابا در مجالس او شرکت نمودند. او پس از پيروزي انقلاب به نمايندگي از امام (ره) در سال 1358 کنترل سفارت‌خانه‌ها و کنسولگري‌هاي ايران در پاکستان، هند و بنگلادش را بر عهده گرفت و در سال 1359 به عنوان نماينده‌ي حضرت امام در گيلان و امام جمعه‌ي رشت منصوب شد. در تاريخ 26/1/1361 به هنگام اقامه‌ي نماز در مسجد کاسه فروشان رشت در محراب عبادت مورد سوء‌قصد قرار گرفت. بعد از حمله‌ي تروريستي منافقين حجت‌الاسلام احسان‌بخش با بيش از 70 % جانبازي از ناحيه‌ي قلب و کليه هفته‌اي سه مرتبه براي انجام عمل دياليز به بيمارستان مي‌رفت. اين جراحت و صبر زياد او لقب «شهيد زنده‌ي محراب» را براي او به ارمغان آورد و از آن پس مردم او را به اين نام مي‌شناختند.
عوارض قلبي ناشي از اين بيماري نيز باعث شد در سال 1371 عمل جراحي قلب باز داشته باشند اما از پاي ننشست و با حضور در نماز جمعه و نوشتن کتاب از اسلام و انقلاب حمايت کرد. با فرا رسيدن بيست و هشتمين روز از ارديبهشت ماه سال 1380 وي به علت تشديد عارضه‌ي کليوي به بيمارستان خاتم الانبياء(ص) منتقل گشت و سرانجام در روز دوشنبه چهاردهم خردادماه هم‌زمان با سالروز ارتحال مرادش امام عزيز (ره) در سن 71 سالگي به آسمان پر گشود. از آيت‌الله احسان‌بخش 60 جلد کتاب به يادگار ماند.

منبع:روزنامه جمهوري اسلامي - تاریخ:  1383/3/13
منبع:ماهنامه ستارگان درخشان - شماره مجله: 3


شهيد پرويز آسيوند


تاريخ تولد :
 نام پدر :
 
تاریخ شهادت : -/--/1385
 محل تولد :چهارمحال‌بختياري /سامان /-
 
طول مدت حیات :-
 محل شهادت :بيمارستان آيت الله كاشاني _ شهركرد
 
  مزار شهید :گلزارشهداي شهرسامان_ شهركرد
 
 

پرويز آسيوند يکي ديگر از دلاورمردان انقلاب اسلامي است. او در سال 1365 در مناطق عملياتي سومار و مهران در دو نوبت بر اثر موج گرفتگي و اصابت تير و ترکش از ناحيه‌ي سر و پاي چپ مجروح شد و پس از تحمل 20 سال درد و رنج دوران مجروحيت سرانجام هم‌زمان با ايام شهادت حضرت امام محمدتقي (ع) بر اثر تشنج شديد ناشي از وجود ترکش در مغز، در سال 1385 دعوت حق را لبيک و در بيمارستان آيت‌الله کاشاني شهرکرد به ديدار هم‌رزمان شهيد خود شتافت.
پيکر وي در زادگاهش شهر سامان از توابع شهرستان شهرکرد با حضور گسترده‌ي مسئولين و مردم به خاک سپرده شد.
از او دو فرزند به يادگار مانده است.


منبع:روزنامه كثيرالانتشار



 

تنها پر

                                            

صالح كه خلقش تنگ شده بود گفت :

نه آقاجون ازاين روزنامه ها ي جديد مديد نمي آريم  جوانك به طعنه گفت : پس دوتا كيهان بدين

صالح گفت : حالا چرا دو تا !؟ دوستش گفت : آخه مي خوايم بريم پيك نيك

به كارمون مياد. بعد يه چشمكي زدگفت : راستي هستي ديگه ؛

صالح گفت : استغفرالله !...

ببين بچه جون ! تو برو راست و چپت رو  ياد بگير… بعد .

ياالله راست و چپتون نكردم …!

اينم روزنامه...

روزنامه ها را گرفتن كه  برن

پاشون گرفت به ويلچر سيد و آخشون بلند شد

صالح گفت : چي شد حالا !

بعد سرش رو از توي دكه بيرون آورد و مكث كرد .

سيد لبخندي زد و گفت :

بچه ها حالا كه مي خواين به چپ برين لااقل

يه راهنما بزنيد كه ما آش و لاش نشيم

ما كه زمين خورده ايم :

صالح تندي اومد بيرون و گفت :

-          چطوري جواد ؟!

بچه ها گفتند :

-          ببخشيد آقا سيد ! شرمنده !

 از ترس اين آقا صالح بد پيچيديم

شما ببخشيد ... و دور شدند

 

سيد جواد خودشو جمع و جور كرد

-          مخلص آقا صالحيم

 سيد دير كري امروز؟!

اينم روزنامه ات

سيد مكث كرد . مردد نشون مي داد

صالح با تعجب گفت:

-          چيه نمي خواي ؟

-          نه آقا صالح!

-          براي چي ؟ خط عوض كردي ؟

-          نه بابا ... نقل اين حرفها نيست ،يكي و دوتا

-          ازين ورزشهاي بدرد به خور بده ديگه خسته شديم از سياست ... !

-          يعني .... كنار كشيدي  !

-          از چي ؟

-          از خيلي از چيزها ... از ...

-          راستش سفارش دكتره... ميگه سعي كن فكرت آزاد بشه به ذهنت فشار نيار .... نكنه قاطي كني؟

-          قاطي چيه ؟

-          هيچي... چند وقتيه حالم زياد ميزون نيست

-          يادگاراي خط دوباره اذيتم مي كنند ، سرفه هام زياد شده

-          آزمايشي ، چيزيي ، ....

-          يه كارهايي كردم اما مي خوام بزارم وقتي از سفر برگشتم. سرفه حرفش را بريد و تكه تكه تحويل داد

-          از كجا !

-          اگه آقا طلب كنه ... خيال دارم برم مشهد

خيلي وقته به فكرش بودم اما دست نمي داد از طرفي براي با اين وضعيت  من سخت مسافرت

-          به سلامتي انشاالله ، حالا كجا و چطوري ؟ زميني ؟

فردا پرواز داريم . امروز هم رفته بودم مرخصي مخابرات  بگيرم

-          پس با اين حساب مراسم پنج شنبه رو نيستي

-          مگه پنج شنبه چه خبره ؟

-          مگه خبر نداري ؟

-          من كه مي گم بي خبرم ... هميشه !!

-          مراسم بدرقه بچه هاست از حرم تا حرم

-          سيد دوباره مردد شد . روزنامه را لوله كرد و گذاشت كنار ويلچر بعد گفت ...

-          چندتا هستن!

 صالح دستمال دستي رو روي شانه اش انداخت و گفت :

-          72 تا

-          همينطوري اتفاقي ...  هفتادو دوتا ؟!

- آره مي گن توي محور هاي غرب دسته جمعي خاكشون كرده بودند

 آرزو كرده بودند  برن پا بوس امام رضا (ع)

 اينو  روي يه تكه كاغذ نوشته بودن

پايينش هم امضا شده بود..

گردان امام رضا (ع)

بيشتر شبيه اين بود كه زنده به گورشون كردن .

لحظه اي سكوت كردند .

سيد بچرخ ويلچر فشار آورد و كمي چرخيد .

ظاهراً خيال داشت  بره اما مكث كرد و گفت :

خيلي دوست داشتم پاهام سالم بود و روي دوش خودم  مي بردمشون پيش آقا ... !

و بعد .... بغضش تركيد ...

صالح به شانه اش زد و گفت ..

گريه كن مرد ! گريه كن...! اما نه اينجا

سيد لبشو گاز گرفت و سعي كرد سرفه هايش را كنترل گفت : و با بغض گفت :

-          صالح جان ! اين چند وقت كه نيستم اگه سخت نيست يه نگاهي به خونمون  داشته باش

اين هم كليد يدك :

صالح كليد را گرفت و روي جعبه نوشابه نشست .

با يك روز نامه خودش را باد زد

اونش به چشم اما اينش را نداشتيم

صدايي مي گه :

-          ابرار ورزشي داريد؟

-          ناخداگا دست دراز مي كنه و يكي مي يده جواد ميگه :

-          چي نداشتيم

-          صالح 100 تومني رو مي گيره و لوله مي كنه :

-          تنها پر شدي !!

-          تنهاي تنها كه نيستم ، فقط اين دفعه با تو نيستم

-          عليرضا هست هواي من و مادرش را نگه مي داره

-          حلالمون كن !

-          پس... فردا منتظر باشيد ميان برسونمتون فرودگاه .

-          راضي به زحمت ...

-          زحمت زحمت... باز كه شروع كردي ! فقط بگو چه ساعتي !

-          با شه ... پروازمون ساعت ده ونيم   يا علي من رفتم ....

-          من ساعت9  مي يام... علي يارت !

صالح نمي دونست كي و چطوري از دوتا خيابون گذشته بود ساعت ميدون شهرداري از دور نمايان بود .

ياد حرف هاي سيد افتاد . گير داده بود يك كلمه seike وسط ساعت شهرداري . مي گفت :

ساختمان به اين بزرگي رو مي سازيم يك كلمه روش نمي نويسيم .

حالا يه ساعت  فسقلي كه مي سازن حتمابايد يك كلمه انگليسي وسطش برق بزنه .

موزاييك كنده شده پياده رو باعث شد سكندري بخورد و از فكر در بياد .

با گوشه چفي اشكاش رو پاك كرد بوي نفتالين و عطررز قاطي بودن . خيلي وقت بود كه از چفيه اش استفاده نكرده بود. اصلا ديگر كمتر مي رفت طرف ميدون شهرداري مگه مجبور بشه .

هر دفعه هم كه مي رفت انگار دارن تنبيهش مي كنن بخاطر عقب موندناش ، بخاطر گوشه گيري اش، بخاطر خنده هايي كه كشت و گريه هايي كه نكرد .

مثل بچه هايي كه از كسي خجالت بكشن خودشو توي يقيه كاپشنش قايم مي كرد . يكي ميگفت : نوبت با هم مي پريم سوز مي پيچيد توي بازوش يكي داد مي زد

مشقي بود بابا اي ول...!  توي پاش احساس كرختي مي كرد  يكي بهش تنه مي زد . صداي بوق مي اومد . بعد صداي آژير . كسي مي خنديد . كسي دعا مي كرد . يكي مي گفت :آقا مگه كوري !  چراغ سبزه!

لاقل روي خط كشي خود كشي بكن

كمي آنطرفترفدر صداها خاموش مي شدن ، آدمها خاموش مي شدن ، روزنامه ها خاموش مي شدن

اداره برق اطلاعيه مي داد اشكال از نيروگاهه...

صالح با خودش فكركرد از خط انتقال نيروي تاجيكستان براي جمله سيد برق بگيره

بوي اسپند به مشامش رسيد . اما چرا هيچي نمي شنيد

چنار هاي كنار ميدون مثل درخت سرو بودن .

دكه راهنمايي و رانندگي كافور مي فروخت

انگار توي يه دنياي ديگه اي هست

يه پرده اشك جلوي چشمش  رو گرفت   

يكي اومد طرفش ... واضح نبود ...گفت :

عمو صالح !عمو صالح !

سر علي رضا را بغل كرد و چسبو ند به سينه اش كه صداي هق هق اش رو كسي نشنوه

علي رضا كه ساكت شد گفتد

عمو صالح ديدي كه آخرش تنها پريد! !

براي اينكه ساكتش كنه گفت :

نه عمو جون خودمون باهاش مي ريم تا حرم .

تازه ... تمام قافله كربلا باهاش ميره حرم امام رضا (ع)

سر نوشت ما هم شده نقل قافله شام ...

اشكهاي عليرضا را پاك كرد . يه روزنامه ورزشي را گذاشت روي تابوت سيد كه داشتن با كاروان مي بردن

آهي كشيد و گفت : سيد ! بچه ها با ويلچر هم طلا گرفتن  .

تصاویری ازشهدا

تصاویری ازشهدا

یامهدی

یامهدی

سردارشهیدشفیع زاده

سردارشهیدشفیع زاده

شهیدآوینی

شهیدآوینی

سفر به مقصد ولایت

سلام به همه دوستان شهادتی خودمون

امروز قسمت شد تا برا دومین بار بریم خدمت آقا و آقا رو از نزدیک ببینیم .....خیلی خوشحالم..

مخصوصا که با دوتا نویسنده ی دیگه شهادت همراهم (سلمان و تک تیر انداز حزب الله)ما هم که مخلص

 همتون شرمنده ی شهدا  داریم می ریم پیش اقا....از همه تون التماس دعا دارم...تا بعد ...خدا نگهدار

این فلش همه تقدیم به همه عاشقان ولایت

 

 

 

این همه لینک این فایل فلش با سایز بزرگتر(دانلود)

اتل متل راحله ، فقط سوخته دلا بخونن





اتل متل راحله
اخموي بي حوصله
مامان چرا گفت بگير
از پدرت فاصله!

دلش هزار تا راه رفت
بابا خسته ي کاره؟
مامان چرا اينو گفت؟
بابا دوستش نداره؟

بايد اينو بپرسه
اگه خسته ي کاره
پس چرا بعضي وقتا
تا نيمه شب بيداره؟

نشونه ي بيداريش
سرفه هاي بلنده
شش ماه پيش تا حالا
بغض مي کنه، مي خنده

شايد اونو نمي خواد
اگه دوستش نداره
پس چرا روي تختش
عکس اونو مي ذاره؟

با چشماي مريضش
عکس و نگاه مي کنه
قربون قدّش ميره
بابا بابا مي کنه

با دست پر تاولش
آلبومي رو که داره
از کنار پنجره
بر مي داره مياره

با ديده ي پر از اشک
آلبومو وا مي کنه
رفيقاي جبهه رو
همش صدا مي کنه

آلبوم عکس بابا
پر از عکس دوستاشه
عکسي هم از راحله ست
تو بغل باباشه

با ديدن اون عکسا
زنده مي شه، ميميره
با ياد اون قديما
بابا زبون مي گيره

قربون اون موقع ها
قربون اون صفاتون
دست منم بگيرين
دلم تنگ براتون

از اون وقتي که بابا
دچار اين مرض شد
مامان چقدر پير شده
بابا چقدر عوض شد

مامان گفته تو نماز
برا بابات دعا کن
دستاتو بالا ببر
تقاضاي شفا کن

ديشب توي نمازش
واسه ي باباش دعا کرد!
دستاشو بالا بردو
تقاضاي شفا کرد

نماز چون تموم شد
دعا به آخر رسيد
صداي گريه هاي
مامان تو خونه پيچيد!

دخترکم کجايي؟
عمر بابا سر اومد
وقت يتيم داري و
غربت مادر اومد

دخترکم کجايي؟
بابات شفا گرفته
رفيقاشو ديده و
مارو گذاشته رفته

آي قصه قصه قصه
يه دسمال نشسته
خون سرفه ي بابا
رو اين پارچه نشسته

بعد شهادت او
پارچه مال راحله ست
دختري که در پي
شکست يک فاصله ست

کنار اسم بابا
زائر کربلايي
يه چيز ديگه م نوشتن
شهيد شـيميايي

فلش ایم فاطمیه

اینم یه فایل فلش برای فاطمیه

 

به بهانه ي سالروز شهادت سيد مرتضي آويني


ا

اي شهيد ،

اي آنكه بر كرانه ي ازلي و ابدي وجود بر نشسته اي ،

دستي بر آرو ما قبرستان نشينان عادات سخيف را نيز از اين منجلاب بيرون كش.


شعری در باب جانبازان

اتل متل یه بابا
دلیر و زار و بیمار
اتل متل یه مادر
یه مادر فداكار
اتل متل بچه‌ها
كه اونارو دوست دارن
آخه غیر اون دوتا
هیچ كسی رو ندارن
مامان بابا رو می‌خواد
بابا عاشق اونه
به غیر بعضی وقتا
بابا چه مهربونه
وقتی كه از درد سر
دست می‌ذاره رو گیجگاش
اون بابای مهربون
فحش می‌ده به بچه‌هاش
همون وقتی كه هرچی
جلوش باشه می‌شكنه
همون وقتی كه هرچی
پیشش باشه می‌زنه
غیر خدا و مادر
هیچ‌كسی رو نداره
اون وقتی كه باباجون
موجی می‌شه دوباره

ادامه نوشته

دانلود کلیپ تشییع پیکر مطهر شهید گمنام 18 ساله در هیات محبان اهل بیت(ع)شهرستان رشت

محرم

::::می تونید کلیپ رو از لینک زیر دانلود کنید ::::

دانلود - مستقیم

::التماس دعا::

تصاویر تشییع پیکر پاک شهید گمنام 18 ساله در هیات محبان اهل بیت (ع)شهرستان رشت

این هم تصاویری  که قول شو بهتون داده بودم

شهید گمنام 18 ساله  شهید گمنام

تصاویر بیشتر در                  ادامه مطلب

ادامه نوشته

تصاویر قسمت نهم(آلبوم تصاویر دوکوهه)

تصاویری از مقبره شهید والا مقام دفاع مقدس سید جواد موسوی

این سری عکسا از مقبره شهید سید جواد موسوی در شهر فومن است.
اینجا قبور شهدای دفاع مقدس کناریه امام زاده به نام سبزه قبا قرار داره و مقبره شهید سید جواد موسوی نیز در همین مکان قرار دارد.مردم از این شهید بزرگوار حاجت می گیرن




یه عکس از شهید سید جواد موسوی


این عکس مقبره پدر و مادراین شهید بزرگواره

التماس دعا
منبع:وبلاگ خاطرات صدرا

تصاویر زیبا از هشت سال دفاع مقدس (قسمت هفتم)

تصاویر بیشتر در                   ادامه مطالب

ادامه نوشته

دانلود قطعه های فلش در مورد شهدا(قسمت 5 تصاویر)

امروز براتون ۴تا فایل فلش گذاشتم

که متمئنم نمیتونید از هیجا گیرش بییارید

خیلی قشنگند

هزینه هر کدومشون سه تا صلوات برای شادی روح شهدا ست

التماس دعا

فلش شماره یک(البوم عکس)

فلش شماره دو

فلش شماره سه

همه ی این فایل ها حجم زیر ۱۰۰کیلوبایت دارن......

سری عکس های جبهه (قسمت چهارم)

سلام

امروز براتون چند قطعه تصاویر گلچین شده با فرمت exe براتون گذاشتم

قسمت اول عکس ها (تبلیغات)

قسمت دوم(پدافند)

قسمت سوم(خط مقدم)

قسمت چهارم(اشپزخانه)

این فایل ها با نرم افزار وین رار فشرده شده.... ...بعد از دانلود .....با همون نرم افزار میتونید بازش کنید

التماس دعا

تم شهدا....2 تم مذهبی  برای گوشی های سونی اریکسون

سلام

امروز دو تا تم براتون اماده کردم

۱.اولی تم شهید همت که خیلی قشنگه .....این هم لینک دانلودش

دانلود

 

۲.دومی هم تم شهدا که پیشنهاد میکنم حتما دانلودش کنید

دانلود

ساخت خودم امیدوارم از استفادش لذت ببرید

**********************************************

**********************************************

دانلود کلیپ یاد امام  و  شهدا

 

 

دانلود کلیپ صوتی از لینک های  زیر

۱.یاد امام و شهدا- صوتي (حداديان) - (به مدت ۱۱ دقيقه با حجم ۳ مگابايت)

۲.حجم:400 کيلو بايت
فرمت:wma
براي دانلود ابتدا بر روي لينک راست کليک کرده و سپس  Save Target As  را انتخاب نماييد.

yade emamo shohada.wma

 

 

تصاویر شماره سوم(جنگ تحمیلی و شهدا)

 

تصاویر بیشتر در .........ادامه مطلب

ادامه نوشته

دانلود تصاویر شهدا(قسمت دوم)

 

بسم الرب الحسين (ع)

سلام

یه فایل فشرده با حجم حدود ۲ مگابایت

عکسای شهدا رو آپلود کردم. خیلی عکسای قشنگی ان

عکسای ناب حتما دانلود کنید. سخت گیر میان...

 دانلود عكسها - لينك غير مستقيم- كليك كنيد

شهيد همت

************************************

تصاویر شماره اول (جنگ تحمیلی)

 

تصاویر بیشتر در                     ادامه مطلب

ادامه نوشته