ش ی م ی ا ی ی

مگو که آتش خردل چقدره؟
و باروت خط اول چقدره
کسی آیا شود پیدا که گوید:
بهای این همه تاول چقدره؟
فدای این نفس های بریده
فدای این بدن های تکیده
چقدر این جمله را باید بگویم:
کسی مثل تو را هرگز ندیده!
کسی از سال های عشق پرسید
نسیمی در نفس های تو پیچید
عجب رازی شکفته در گلویت
کسی راز تو را هرگز نفهمید
نفس می آمد و از سوز می گفت
از آه سربی دیروز می گفت
ولی با اینکه شب خوابش نمی برد
سحر از عشق از نوروز می گفت
ز چشمت موج می زد مهربانی
نشانی یافتی در بی نشانی
مگو دیر است باید بار را بست
تعارف میکنی!باید بمانی
(عبدالحسین رحمتی)
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و هفتم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 0:32 توسط گمنام
|
شهدا این زخم خوردگان تیر عشق، این بی توقعان بی توقع تر از کویر! رفتند تا ابرهای سیاه را از آسمان اندیشه ها فراری دهند - رفتند تا زمستان بوی بهار بگیرد، اگرچه نگاه های سرد همیشه بر سنگ فرش مزار مقدسشان جا خوش کرده!