بال در بال ملائك

تنها چيزي را كه به هيچ كس نمي داد، جا نماز كوچكش بود؛ حتي به من كه نزديك
ترين دوست او بودم و هر چه از او مي خواستم، به من مي بخشيد. چندين بار از
او خواستم جا نمازش را به من بدهد و نداد.
شب عمليات والفجر هشت بود، وقت خداحافظي و آخرين ديدارها وقتي با او خداحافظي مي كردم، جا نمازش را در كف دستم گذاشت و گفت: مواظبش باش!
بعد از علميات وقتي مي خواستم با آن نماز بخوانم. ديدم پشت آن اسامي تعداد زيادي از جمله امامان معصوم (عليهم السلام)، شهدا و بچه هاي بسيجي نوشته شده و در زير همه آنها با خط خوش آمده است:
«الهي لاتكلني الي نفسي طرفه عين ابدا»
او بسيجي مخلص «منصور بصيري فر» بود كه در ادامه آن عمليات، همراه با برادرش عبدالرضا، بال در بال ملائك گذاشت.
شب عمليات والفجر هشت بود، وقت خداحافظي و آخرين ديدارها وقتي با او خداحافظي مي كردم، جا نمازش را در كف دستم گذاشت و گفت: مواظبش باش!
بعد از علميات وقتي مي خواستم با آن نماز بخوانم. ديدم پشت آن اسامي تعداد زيادي از جمله امامان معصوم (عليهم السلام)، شهدا و بچه هاي بسيجي نوشته شده و در زير همه آنها با خط خوش آمده است:
«الهي لاتكلني الي نفسي طرفه عين ابدا»
او بسيجي مخلص «منصور بصيري فر» بود كه در ادامه آن عمليات، همراه با برادرش عبدالرضا، بال در بال ملائك گذاشت.
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و چهارم آبان ۱۳۹۱ ساعت 1:55 توسط خادم الشهدا
|
شهدا این زخم خوردگان تیر عشق، این بی توقعان بی توقع تر از کویر! رفتند تا ابرهای سیاه را از آسمان اندیشه ها فراری دهند - رفتند تا زمستان بوی بهار بگیرد، اگرچه نگاه های سرد همیشه بر سنگ فرش مزار مقدسشان جا خوش کرده!