مسلمان شدن به خاطر شهید کاوه !

دانشجو بود. برای ادامه تحصیل رفته بود آمریکا . همان جا با یک زن آمریکایی ازدواج کرده بود.
خانه ما به اصطلاح کلنگی بود . پدر قصد داشت در اولین فرصت که پولی دستش بیابد ،آن جا را خراب کند و دوباره بسازد . روزی که آن دانشجو آمد خانه مان ،با حیرت به در دیوار ها نگاه می کرد.
می گفت :من باورم نمیشه اون کاوه ای که اوصافش را شنیدم ،تو یک همچین خونه کوچیکی یزرگ شده باشه !
وصف محمود را شنیده بود. مشتاق شده بود که هر طور شده خانواده اش را پیدا کند و بیاید اطلاعات بیشتری راجع به او بگیرد.
آن روز یک جزوه از خاطرات محمود را با چند تا از عکس هایش برد. میگفت:اینا رو می خوام ببرم آمریکا،به زنم نشون بدم .
دفعه بعد که آمد ایران ،زنش را هم آورده بود. می گفت :خیلی مشتاق شده شما رو ببینه.
چند روز مشهد ماندند. زنش تحقیقا بیشتری راجع به شهدا و راجع به مذهب شیعه کرد. در همان مدت که مشهد بود، مسلمان شد.
شهدا این زخم خوردگان تیر عشق، این بی توقعان بی توقع تر از کویر! رفتند تا ابرهای سیاه را از آسمان اندیشه ها فراری دهند - رفتند تا زمستان بوی بهار بگیرد، اگرچه نگاه های سرد همیشه بر سنگ فرش مزار مقدسشان جا خوش کرده!