عيد سال72 بود و بچه ها هم گرفته و پكر. چند روزى بود كه هيچ شهيدى خودش را نشان نداده بود. هر روز صبح «بسم الله الرحمن الرحيم» گويان مى رفتيم كار را شروع مى كرديم و تا غروب زمين را مى كنديم، ولى دريغ از يك بند استخوان. آن روز مهمانى از تهران برايمان آمد. كاروانى كه در آن چند جانباز بزرگوار نيز حضور داشتند. از ميان آنان، «حاج محمود ژوليده» مداح اهلبيت(عليه السلام) برجسته تر از بقيه بود. اولين صبحى كه در فكه بودند، زيارت عاشوراى با صفايى خواند.خيلى با سوز و آتشين. آه از نهاد همه برخاست. اشك ها جارى شد و دل ها خون شد به ياد كربلاى حسينى، به ياد اباعبدالله در صحراى برهوت و پر از موانع و سيم خاردار فكه. فكه والفجر يك.

به ياد چند شب و چند روز عمليات در 112 و 143 و 146. به ياد شهدايى كه اكنون زير خاك پنهان بودند. زيارت عاشورا كه به پايان رسيد، «على محمودوند» دو ركعت نماز زيارت خواند و قبراق و شاد، وسايل را گذاشت عقب وانت تويوتا. تعجب كردم. گفتم: «با اين عجله كجا؟» شادمان گفت: «استارت كار خورد، ديگه تمام شد. رفتم كه شهيد پيدا كنم». و رفت.

دم ظهر بود كه با صداى بوق وانتى كه از دورمى آمد، متعجب از سوله ها بيرون آمديم. على محمودوند بود كه شهيدى يافته بود. آورد تا به ما نشان دهد كه زيارت عاشورا چه كارها مى كند.