يك شب جهت نصب تابلو در خط (محور) به همراه برادر طاهرنيا حركت كرديم . به محور رسيديم و شروع كرديم به نصب تابلوها – من تابلئ را نگه مي داشتم و برادر طاهرنيا با چوب بر سرش مي كوبيد تا تابلو در زمين فرو برود – يك لحظه ايشان به جاي اينكه بر سر تابلو بكوبدند ، محكو كوبيدند روي سرم و من نگاهي به او كردم و بعد هم هر دو شروع كرديم به خنديدن.

محمد حسين جوافشان