تابلو 25

يك شب جهت نصب تابلو در خط (محور) به همراه برادر طاهرنيا حركت كرديم . به محور رسيديم و شروع كرديم به نصب تابلوها – من تابلئ را نگه مي داشتم و برادر طاهرنيا با چوب بر سرش مي كوبيد تا تابلو در زمين فرو برود – يك لحظه ايشان به جاي اينكه بر سر تابلو بكوبدند ، محكو كوبيدند روي سرم و من نگاهي به او كردم و بعد هم هر دو شروع كرديم به خنديدن.
محمد حسين جوافشان
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و ششم مهر ۱۳۸۹ ساعت 17:0 توسط خادم الشهدا
|
شهدا این زخم خوردگان تیر عشق، این بی توقعان بی توقع تر از کویر! رفتند تا ابرهای سیاه را از آسمان اندیشه ها فراری دهند - رفتند تا زمستان بوی بهار بگیرد، اگرچه نگاه های سرد همیشه بر سنگ فرش مزار مقدسشان جا خوش کرده!