سر در گم بودم .هنوز نتوانسته يا نخواسته بودم كه تكليف پوششم را براي هميشه روشن كنم .آخراي اردوي جنوب مسئول اتوبوس يك دسته نامه جلويم گرفت وگفت:"اين نامه ها از طرف شهداست نيت كن يكي رو بردار"دستم لرزيد .ياد سردر گمي هاي چندروقت افتادم ونامه را باز كردم رويش نوشته بود:"بگذار تنها برايت بگويم كه سرخي خون ما به پاي سياهي حجاب خواهران مسلمانمان ريخته شده ،مبادا سرخي خونمان رنگ ببازد؟"نامه را بستم تصميم را گرفته بودم.

"خاطره يك دختردانشجواز دانشگاه شهركرد"