شهدای نهضت جهانی اسلام
قمراستشهادیون شهید علی منیف اشمر
شهید اشمر در یك خانواده مذهبی لبنانی در كویت به دنیا آمد. در همان اوان كودكی با احادیث و روایات و فقه شیعه آشنا شد. با پیروزی انقلاب اسلامی شیفته جمهوری اسلامی و حضرت امام خمینی (ره) گردید.
سبه دنبال سوء قصد به جان امیر كویت كه همه شیعیان را متهم به این امر كردند, شهید اشمر به همراه خانواده پس از 25سال به وطن و جنوب بیروت بازگشتند و مدتی بعد وارد مقاومت اسلامی شد.
پس از طی دورههای عقیدتی- نظامی به گروه شهادت طلبان مقاومت پیوست.
و سرانجام سال 1375 طی یك عملیات شهادت طلبانه در منطقه عدیسه- ربت ثلاثین به لقاء الله پیوست. روحش شاد و روانش پر درود باد.. ابوعصام اشمر پدر این مجاهد شهادت طلب بعدها كه به تهران آمد دردیدار ازخانواده شهاد ت طلب ایرانی حسین فهمیده به پدر ایشان متذكر شدند كه فرزند من شاگر فرزند شماست واین كارا ازفرزند شما آموخته است.
نحوه عملیات
شناساییها انجام شده بود كه كاروان نیروهای اسرائیل در یك ساعات خاصی از آنجا رد میشود و علی باید خودش را منفجر میكرد. فیلمبردار، با تیراندازی مزدوران اسرائیل از موقعیت خودش خارج میشود و نمیتواند فیلم بگیرد. علی اشمر در موقعیت از پیش هماهنگ شده مستقر بود كه كاروان سر میرسد. با بیسیم به او اطلاع میدهند كه عملیات را شروع كند، اما پاسخی نمیشنوند. هر چه بیسیم میزنند علی جواب نمیدهد. كاروان صهیونیستها كه از سهراهی رد میشود، علی تازه بیسیمش را جواب میدهد. میپرسند كجا بودی؟ میگوید داشتم نماز میخواندم. نماز برای چی؟ نماز شكر میخواندم. میگویند ما این همه تلاش كردیم تا به این برنامهریزی رسیدیم. میگوید: صبر كنید، این كاروان بازخواهد گشت و من باید اینها را بكشم. میگویند ما شناسایی كردیم، مسیر این كاروان همین بوده و بازنمیگردد. علی به آنها اطمینان میدهد كه كاروان بازمیگردد و من عملیات را با موفقیت تمام میكنم.
رفیق فیلمبردارش كه از معركه گریخته بود، میگوید: بعد از عملیات، خواب علی را دیدم. گفت: تو نباید فیلمبرداری میكردی از من، تو نباید من را میدیدی. گفتم: چرا؟ گفت: من وقتی این طرف جاده نشسته بودم، عزرائیل با یک چهرة بسیار زیبا روبهروی من نشسته بود. من این طرف جاده نشسته بودم و عزرائیل آن طرف. عزرائیل به من گفت: تو حالا باید بیایی پهلوی من. این كاروان كه میرود، برمیگردد و آن موقع تو خودت را وسط كاروان منفجر خواهی کرد.
كاروان وقتی بازمیگردد، علی كه لباس نیروهای مزدور اسرائیل را پوشیده بود، جلو میرود و سلام نظامی میدهد. یکی از مزدوران به او شك میكند كه نیروهای ما اینجا چه میكنند؟اینجا نه دژبانی داریم، نه پایگاه. و تا میآید اقدامی بكند، علی خودش را به ماشین فرماندهی میكوبد و منفجر میكند.
قسمتی از وصیت نامه
مولای من، یا صاحب الزمان(عج)!
چقدر آروز داشتم كه شهادتم در مقابل دیدگان و وجود مبارك شما باشد؛
ولی طولانی بودن غیبت شما و اشتیاق من به مولا و سرورانم و اجداد پاكت،
موجب شد كه نتوانم بیش از این در انتظار بمانم.
از خداوند میخواهم كه با این شهادت،
اجر شهادت در ركاب شریف شما را به من عطا فرماید

شهدا این زخم خوردگان تیر عشق، این بی توقعان بی توقع تر از کویر! رفتند تا ابرهای سیاه را از آسمان اندیشه ها فراری دهند - رفتند تا زمستان بوی بهار بگیرد، اگرچه نگاه های سرد همیشه بر سنگ فرش مزار مقدسشان جا خوش کرده!